شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲
درگذشت سیّدجواد طباطبایی یکی از خسارتهای جبرانناپذیر سال گذشته بود. متفکّری که در بستر یک جامعهی فرهنگی سالم و جامعهی علمی بسامان میتوانست به درستی فهم و نقد شود. برخوردهای «انقلاب فرهنگی»منشانهی حکومت فعلی با جامعهی علمی به اضافهی برخی ویژگیهای شخصیّتی ایشان باعث شد که گفتگو بین او و منتقدانش حالتی تهاجمی و مخرّب پیدا کند که به هر دو طرف و در نهایت نهاد علم در ایران سودی نرساند یا حتّی صدمه بزند. طباطبایی از معدود افرادی بود که دانش سیاست جدید را درست و منظّم از مهد آن آموخت و از محضر امثال دریدا و آلتوسر در حالی بدون واسطه بهرهمند شد که جامعهی علمی ایران تا سالها بعد آن هم با ترجمههایی مغشوش با آنان آشنا نشد. یکی از لغزشهای بزرگ طباطبایی این بود که اجازه داد دستمایهی مجلّهبازی مبتذل افراد آلوده به سیاست روز قرار بگیرد. گرچه این اواخر سعی کرد خود را کنار بکشد ولی دیگر دیر شده بود.
اصل دیدگاه طباطبایی دربارهی دولت در ایران یا ایرانشهر برگرفته از نظر هگل در مورد ایران به عنوان اوّلین دولت بود که از دید او برخلاف دیگر تمدّنهای کهن مانند چین و هند در این سامان شکل گرفت و به اروپا رفت. هگل این بحث را ذیل مفهوم کلّی خودشناسی تدریجی روح مطرح میکند که طبیعی است اگر هگلی نباشیم موضوع را جور دیگری میبینیم. مفاهیمی مانند خط، زبان، قانون و ملیّت مفاهیمی اعتباریاند نه حقیقی و هر تلاشی برای حقیقی نشان دادن آنها به تناقض خواهد انجامید. طباطبایی به درستی بر تفاوت ایران و مثلاً عراق انگشت میگذارد ولی سابقهی بیشتر و فرهنگ قدیمتر امر اعتباری را حقیقی نمیکند. یک ملک که به تازگی ساخته و خریده شده سندی اعتباری دارد و سند ملکی دیگر در همسایگی آن که دارای وقفنامهی هزارساله است نیز اعتباری است گرچه این کجا و آن کجا.
تجدّد مغربزمین یک اصل اساسی دارد و آن هم قرار دادن عقل انسان به عنوان محور حیات انسانی و اساس و معیار هر گونه معرفت بشری است. آن وحدت در کثرتی که طباطبایی به عنوان ویژگی ایرانشهر میپندارد (و کاملاّ درست است) بالمآل به وحدت در کثرت جهانشهر منتهی میشود. همان رابطهای که قومیّتهای ایرانی با ملّت ایران دارند، در چنین دنیایی ملّتها با جهان یکپارچه و متّحد خواهند داشت. تجدّد طباطبایی امّا اینجا میلنگد و از مرزهای ایران فراتر نمیرود. گرچه دیدگاه او در برابر جداسری ذهنیّتهای عقبماندهی جداییطلب مفید است امّا نمیتواند پیشنهادی دربارهی همراهی با کاروان پویان فرهنگ جهانی بدهد.
قرارگرفتن در معرض جهانیشدن پیش از انقلاب تا حدّی هراسانگیز بود که شایگان «آسیا در برابر غرب» نوشت و فردید «غربزدگی» را ساخت و پرداخت و اصحاب هنرهای گوناگون پسوند «سنتی» را به عنوان «آنچه خود داشت» در برابر تمنّا از بیگانه جعل کردند. اینجا هم اندیشهی ایرانشهری به مثابهی لنگری در دریای توفانی فرهنگ سیّال سیّارهای میتوانست مفید باشد ولی حالا و در زمان استیلای شبکههای اجتماعی خیلی وقت است که دهکدهی جهانی محقّق شده و زمان دادوستد با جهان است نه دیوار به دور خود کشیدن و به تاریخ پناه بردن.
بسیاری اخلاق طباطبایی را نکوهش کردهاند و برخی آن را امری حاشیهای و بیاهمیّت دانستهاند. اگر اخلاق را به جای انتخاب زبان تند یا به کار بردن این عبارت و آن اصطلاح، اخلاق روشی ببینیم قضیّه فرق میکند. گفتگوی بین جامعهی علمی مستلزم رواداری و درک متقابل است. اگر لحن و زبان یک طرف به دامن زدن به آتش نزاع بینجامد و گفتگو را به مجادله بدل کند، اصل دادوستد دانشی از بین میرود. هیچ کدام از طرفهای نقد طباطبایی آگاهانه اشکالات و ایرادات وارد را (بدون ورود در بحث درستی یا نادرستی آن) آگاهانه برنگرفتهاند. ضعف جامعهی علمی به ویژه در چهل سال اخیر ناشی از حکومتی ایدئولوژیک است که از همان ابتدا با انواع فیلترها برای ورود افراد به ساختار دانشگاهی در رشتههای علوم انسانی مانع تراشید و نورچشمیها را بالا برد. حتّی پراشتباهترین افراد نیز اگر با زبانی مناسب نقد شوند امکان پذیرش بالایی دارند ولی تحقیر و کوچکشماری افراد حتّی آرامترین آنها را هم ناراحت میکند و در نتیجه ارتباطی شکل نمیگیرد. چندی پیش و به هنگام درگذشت نابهنگام داوود فیرحی همه از اخلاق و منش او نوشتند. این اجماع همگانی نشان میدهد که این عنصر که پیشنیاز هر روش علمی است در این سامان چقدر نایاب است که وجود آن در یک نفر تا به این حد به چشم میآید. طباطبایی در یکی از شمارههای مجلّهای به سخنان ملکیان در باب نوعی نگرش جهانوطنی تاخته بود. ادبیات او نه به مرز رکاکت که به خود رکاکت رسید. باور اینکه یک متفکّر که به اندازهی کافی قوّت نظری دارد برای کوفتن خصم خود (که از قضا با هم رفاقت و مراوده هم دارند) چنین بگوید سخت بود. یکی دوبار خواستم نیمچه نقدی بر سخنان طباطبایی بنویسم ولی هر بار منصرف شدم.
طباطبایی در ترازوی طباطبایی هم خیلی سربلند از میدان درنمیآید. خود او امور اندیشگی و اصطلاحات علمی را تاریخی میدید ولی هر جا لازم بود خلاف آن عمل میکرد. برای نمونه «لسان الغیب» لقب حافظ است که نشانگر تشابه شعر او با قرآنی است که حافظ آن بود؛ متنی که خاموش نیست و با خواننده بدهبستان دارد و نیمچهروایت نهچندان موثّقی هم دربارهی زمان فوت و تدفین او هست که در کتب تاریخ ادبیات آمده است. طباطبایی غیب را در «لسان الغیب» ملّت ایران معنا میکرد که ملّت غیب است یعنی گرچه وجود داشته ولی لازم ندیده که کلمهی ملّت (nation) را درست کند. این معنای مندرآوردی هیچ ارتباطی به حافظ و شعرش ندارد گرچه خیلیها را خوش آید. طباطبایی از آرامش دوستدار ابزار فکری وام میگرفت ولی به جای قبول این امر آن را انکار میکرد. طباطبایی هنگام چاپ دوّم برخی کتابهایش پس از ویرایش و تغییر بسیار، چاپ اوّل را کاملاً از حیّز انتفاع ساقط اعلام میکرد ولی متفکّری مانند شریعتی را که اندیشههایش را در جوّی کاملاً اضطراری و در اوج جوانی ارائه کرد و فرصتی برای بازبینی و اصلاح آن نیافت بیمحابا قضاوت و رد میکرد.
نکتهی تلخ دیگری که دربارهی ایشان وجود دارد اطرافیانیاند که تبعیّت آنان از استاد خود به حدّ مریدی میرسد و متأسّفانه در این سرزمین سابقهدار است. این افراد با تقلید نثر و اصطلاحات و حتّی دیگر جنبههای شخصیّتی مراد خود به جنگ منتقدان میروند و جدالی میآفرینند که فقط مناسب سلیقهی مجلّات زرد شبهفرهنگی است. پس از فقد مراد، چند صباحی مانند رانین*ها ویژهنامه درمیآورند و بنیاد تأسیس میکنند تا گذشت زمان اندک اندک به آنان نشان دهد که بدون بزرگتر خود، نقش چندانی در جامعهی علمی ندارند و آن درگذشته تازه به جایگاه اصلی خود برگردد و توسّط نسلی جوان که عضو هیچکدام از دو گروه موافق و مخالف نبوده، خوانده و فهم و نقد شود. در یک جامعهی علمی سالم این روند اخیر در زمان حیات آن فرد رخ میدهد ولی اینجا خیلی دیر و متأسّفانه بسیار کمفایده.
*رانین: ساموراییهای بیارباب
مقاله نقد طباطبایی بر ملکیان کجا منتشر شد؟
پاسخحذففرهنگ امروز، شماره ۲۱، اسفند ۹۶
حذفاگر هر کسی در جایگاهش قرار بگیرد مشکلی هم پیش نمیآید. آن مرحوم را اگر به عنوان عالم علم سیاست در نظر بگیریم خیلی بهجا و منطقی است اما اگر بخواهیم ایشان را در قامت یک فیلسوف ببینیم کار خراب میشود.
پاسخحذف