«زمانه»؛ از قومیّت‌زدگی تا جدایی‌طلبی

                                                                                                                  یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲

  

در چند دهه‌ی گذشته پس از هر تزلزل سیاسی در ایران همچون انقلاب یا اعتراض اجتماعی، شاهد شکل‌گیری جنبش‌های قومیّت‌محور بوده‌ایم که در بهترین حالت نوعی قومیّت‌زدگی ذهنی است و در بدترین حالت جدایی‌طلبی عملی. اگر هدف این جنبش‌ها به دست آوردن حقوق اساسی خود بود، نیازی نبود تا به هنگام سست‌شدن حکومت مرکزی خود را نشان بدهند، بلکه با توسّل به روشهای مدنی و به هنگام ثبات سیاسی این کار را می‌کردند.

  

ایران از دیرباز میزبان انواع قومیّتهای گوناگون بوده است و هویّت ایرانی بر اساس تعامل و همزیستی همه‌ی آنها شکل گرفته است. متأسّفانه گروهی قومیّت‌زده تلاش کرده‌اند با تحریف‌های زبانی و مفهومی وانمود کنند گونه‌ای مطالبه‌ی همگانی برای این جداسری وجود دارد. از غلط‌نویسی‌های پیش‌پاافتاده مانند «تورک» و «کورد» و جز آن گرفته تا «ملّت» خواندن و بدتر از آن «اتنیک»پنداشتن اقوام ایرانی. در اینکه تلفّظ واژه‌های ترک و کرد در آن زبانها تورک و کورد است شکّی نیست ولی به هنگام نوشتن به زبان فارسی باید تابع دستور خط و تلفّظ فارسی بود. هر وقت متنی به زبان خود نوشتند، می‌توانند هرجور می‌خواهند بنویسند. ملّت نیز گروهی از مردمانند که بر اساس پیشینه، آگاهی و تصمیم جمعی معمولاً در یک سرزمین واحد به یکپارچگی رسیده‌اند و تحت حکومت مشترک‌اند یا در گذشته چنان بوده‌اند. عبارات قومیّت عمدتاً در حیطه‌ی علوم اجتماعی و ملیّت در گستره‌ی علوم سیاسی بررسیده می‌شوند. حکایت واژه‌ی «اتنیک» از اینها نیز غریبتر است. درابتدا یونانیان باستان «ethnos» را برای توصیف نایونانیان یا همان بربرها در برابر یونانیان متمدّن یا «demos» استفاده می‌کردند. در متون قرون وسطی همیشه از عبارت اتنیک برای نشان‌دادن افراد غیرخودی (مثلاً غیرمؤمن یا کافر) استفاده می‌شد. شرق‌شناسان غربی پس از مطالعه‌‌ی ملل غیرغربی همین واژه را برای آنان به کار بردند یعنی غیراروپایی و نامتمدّن. واژه‌ی «اتنیک» در به‌کارگیری نه‌چندان درست آن امروز به اقوام مهاجر به سرزمین‌های تازه مثل الجزایری‌ها در فرانسه و ترک‌ها در آلمان گفته می‌شود. اگر چشم بر ریشه‌ی تاریخی و پیشینه‌ی ناخوشایند این واژه ببندییم، مثال برای یک گروه اتنیکی در ایران مهاجران افغانستانی‌اند نه ایرانیان ترک و کرد و بلوچ که این سرزمین به آنها تعلّق دارد. اگر کسی می‌خواهد خود را بدون وطن بداند مختار است ولی نباید خود را نماینده‌ی قومیّت خود معرّفی کند.

 

پس از جنبش سبز نیز همین غائله به شکلی خفیف‌تر راه افتاده بود. میثم بادامچی یکی از اصلاح‌طلبانی بود که در وبلاگش در هاویه‌ی قومیّت‌زدگی افتاده بود و سخن از ستم بر «تورک‌ها» می‌راند. تا جایی که مدّعی شد گرچه خامنه‌ای به عنوان رهبر ایران و میرحسین موسوی به عنوان رهبر اپوزیسیون آن زمان هر دو ترکند ولی باز هم ترک‌ها راهی به ساختار سیاسی ایران ندارند. گذشته از بی‌شمار ترکهای ساختار سیاسی ایران، حتماً این دو باید عضو احزاب ترکی باشند و هویّت خود را از قومیّت خود بگیرند و گرنه اشغال بالاترین پست‌های سیاسی نیز قاعده‌ی محرومیّت ترکها از حضور در ساختار سیاسی ایران را به هم نمی‌زند! همان زمان می‌خواستم نقدی بر آن لطیفه‌ها بنویسم ولی دیدم که عارضه بیش از حد پیشرفت کرده و امید چندانی به بهبود نیست. 

 

یکی از ترکهایی که شجاعانه و محقّقانه در برابر این قومیّت‌زدگی ایستاد سیّدجواد طباطبایی بود که نظریّه‌ی وحدت در کثرت او به خوبی یک‌پارچگی اقوام ایرانی را ذیل ملیّت ایران تببین می‌کرد. بادامچی نقدهایی بر سخنان طباطبایی نوشت که در هیچ کدام از موارد حریف طباطبایی نمی‌شود. برای مثال اینجا از نقد پوپر بر هگل می‌خواهد به نقد طباطبایی برسد در حالیکه اساساً میزان شناخت پوپر از هگل (و البتّه افلاطون و ارسطو و مارکس و..) زیر سؤال است. برای فهم میزان درک پوپر از هگل نگاه کنید به کتاب والتر کافمان: اسطوره‌ی هگل و روش آن (نقدی بر مدعیات کارل پوپر). بادامچی جای دیگر برای نقد نظریّه‌ی ایرانشهری از دیدگاه جهانشهری ملکیان استفاده می‌کند که جداً جای تعجّب دارد. یکی از مدعیّات درست طباطبایی این است که زبان فارسی در یک روند طبیعی در طول قرن‌ها به زبان اصلی ایرانیان بدل شد. ناقد در جواب می‌نویسد که پس از جنبش مشروطه و تأسیس دولت مدرن تحمیل یکی از مکانیسم‌های ملّت‌سازی بوده است. قرن‌های پیش از آن که دولت مدرن و تحمیلی در کار نبوده چطور؟ نقدهای نویسنده عموماً در همین سطح است.

  

طباطبایی که ایده‌ی وحدت در کثرت را برای اتحاد اقوام ایرانی استفاده می‌کند به دلایلی حاضر نیست همین الگو را برای ملل گوناگون در یک ساختار متحد آرمانی جهانی فرض کند و نقطه‌ی ضعفش نیز همین است. اگر قوم‌گرایی در اندیشه‌ی ایرانشهری مردود است، در اندیشه‌ی جهانشهری اساساً محلّی از اعراب ندارد. در پایان مقاله‌ی پیشین بادامچی می‌نویسد: «چرا همچون متفکران جهانشهری (مثلاً ملکیان) نیاندیشیم که ما در برابر همه بشریت مسئولیم، نه فقط در برابر مردم دولت-ملت خودمان؟ در دنیایی که در آن مرزها و دولت-ملت اهمیت پیشین خود را (لااقل تاحدودی) از دست داده‌اند...» این حرفها را باید با آب طلا نوشت ولی در دنیایی که کل بشریّت اساس باشد و مرزها و دولت-ملّت‌ها اهمیت پیشین خود را از دست بدهند، قومیّت‌ها به طریق اولی دغدغه‌ی روشنفکران نیست بلکه دغدغه‌ی کسانی است که خود را در مرزهایی بسیار محدودتر از دولت-ملّت یعنی قومیّت خود محصور کرده‌اند؛‌ کسانی که اساساً روشنفکر نیستند.

 

برای دیدن موضع یک‌بام و دو هوای بادامچی نگاه کنید به این مقاله‌ی متأخّر با این عنوان: «آیا ارامنه‌ی قره‌باغ می‌توانند آذربایجانی و ترک شوند؟» شاید باورش سخت باشد ولی واقعاً نویسنده از چگونگی «ترک‌شدن» ارامنه نوشته است. طبیعی است که ارمنی‌ها به عنوان شهروندان غیرترک آذربایجان می‌توانند آذربایجانی شوند ولی با داشتن زبان، دین و فرهنگ متفاوت امکان ندارد ترک شوند و این گفته حتّی در حدّ پرسش از امکان آن قومیّت‌پرستانه بلکه نژادپرستانه است. فقط برای فهم عمق فاجعه فرض کنید شخصی متنی بنویسد که آیا ترکها (یا کردها یا ...) می‌توانند فارس شوند؟! در طول نوشته نویسنده چشم بر معایب ساختاری، قانونی و عملی جمهوری آذربایجان می‌بندد و ظاهراً بدون جبهه‌گیری تنها روایت می‌کند. در پایان نقلی قولی کاملاً وقیحانه از یکی از سردمداران فکری یک‌سان‌سازی قومی آذربایجان می‌آورد که «مدارس خود به زبان ارمنی را ببندید، ارمنی‌بودن به عنوان هویت ملی متمایز را رها کنید و فرهنگ ترکی را بپذیرید تا ما هم شما را «تورک» خطاب کنیم.» ولی موضع خود را مشخّص نمی‌کند. کلامی بسیار خفیف‌تر از این در سپهر اجتماعی و سیاسی ایران می‌توانست جنجالی تمام بیافریند ولی نویسنده که از حقوق ترکها در ایران دفاع می‌کند عین همین کار را برای ارمنی‌ها انجام نمی‌دهد چون در یک کشور ترک‌زبان زندگی می‌کنند.

 

محمدّرضا نیکفر را حتّی به عنوان یک نویسنده‌ی متوسّط عاقلتر از آن می‌پنداشتم که پس از پذیرفتن مسئولیّت زمانه آن را به پاتوق همفکران خود تبدیل کند ولی اشتباه می‌کردم. بخش عمده‌ای از چپ ایرانی در تمامیّت‌خواهی رقیب حکومت ولایی است؛ ‌نمونه‌اش هم کانون نویسندگان ایران امّا بحث قومیّت‌زدگی که بوی جدایی‌طلبی می‌دهد فرق می‌کند. اگر نوشته‌های بادامچی فقط قومیّت‌زده است، برخی مقاله‌های متأخر «زمانه» فاصله‌ای اندک با تجزیه‌طلبی دارند و این در صورتی است که خیلی خوش‌بینانه موضوع را ببینیم. برای نمونه نگاه کنید به روح کلّی حاکم بر این مقاله به ویژه پایان بند پنجم نوشته تا متوجّه شوید که منظور از «استقلال گفتمانی» چیست. این نوشته در ذم بلکه حمله به «تمامیّت ارضی» ایران از آن نیز بی‌محاباتر است. نویسنده آن‌چنان ناخوشایندبودن عبارت «تمامیّت ارضی» را مفروض گرفته که جای شگفتی دارد. شاید هم من اشتباه می‌کنم و مخاطب او اکثریّت قاطع ایرانیانی نیستند که به «تمامیّت ارضی» ایران اعتقاد دارند بلکه دونفرونصفی هم‌پالکی‌های نویسنده‌اند. این است حاصل دوره‌ی نیکفر در «زمانه»:‌ جمعی بسیار محدود که خود می‌نویسند و خود می‌خوانند.

۵ نظر:

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.