تا اسکار ۲۰۲۴ -۲ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲
تا حدود ده سال پیش گذشته از برخی استثناها، فقط فیلمی مثل (Fifty Shades of Grey) میتوانست فروشی بالاتر از حدّ معمول داشته باشد بیآنکه جزو فیلمهای ابرقهرمانی باشد. آن را هم بیشتر به خاطر تصاویر اروتیکش ارزیابی میکردند. اگر ده پانزده سال پیش فیلمی همچون (Maestro) ساخته میشد و ۴۵ میلیون میفروخت جای خوشحالی داشت ولی ۴۵۰؟ حتماً شوخی بامزّهای بود.
در واقع امسال سال شکست فیلمهای ابرقهرمانی زیادی بود که گرچه در ظاهر فروش بالایی داشتند ولی با حساب هزینهی ساخت و تبلیغات جز ضرر نبودند؛ این واقعیّت را که کنار فروش بالای باربی و اپنهایمر و استاد بگذاریم، به نتایج دیگری میرسیم. دربارهی آن زیاد نوشتهاند ولی به نظرم مهمترین دلیلش بالا رفتن کیفیّت سریالهای تلویزیونی است. تماشاگر امروز داستانهای قوی و جذّاب زیادی میبیند و دیگر با مقداری جلوههای ویژه و چند بازیگر معروف و یک خط داستانی تکراری به سالنها کشیده نمیشود. دلایل این نوع فروش زیادند ولی مهمترینش به نظرم همین باشد.
فیلم استاد نه دربارهی خطّ زندگی لئونارد برنستاین است و نه به طور مشخّص دربارهی زندگی زناشویی یا حتّی حرفهای او؛ ملغمهای از تمام اینهاست. اینکه چرا بردلی کوپر برای ایفای نقش انتخاب شد با توجّه به شباهتش به استاد فقید جای تعجّب ندارد ولی اینکه چرا به عنوان کارگردان برگزیده شد را باید از تهیّهکنندگان این فیلم پرسید. البتّه با کمال تعجّب کارگردانی کوپر از بازیگری او خیلی بهتر است. فیلم به وضوح سعی میکند که مشخّصات فیلمهای بهاصطلاح هنری را داشته باشد. طولانیبودن بسیاری از نماها، شیوهی روایت و وصل شدن سکانسها به هم، کمتر در فیلمهای هالیوودی دیده میشود. با احترام به کارگردان فیلم به گمانم اسپیلبرگ و اسکورسیزی نقشی بسیار بیشتر از تهیّهکنندگی در این فیلم داشتهاند.
بازیگری کوپر امّا چنگی به دل نمیزند. او نقشش را منفعل و شرمسار بازی میکند؛ شاید شرمسار از گرایش جنسی و رابطههایش در برابر همسرش. آنچه ما البتّه از برنستاین دیدهایم قاطعیّت و قدرت اراده است که -بدون قضاوت زندگی خصوصی او- کوپر لااقل میتوانست در میان جمع او را اینگونه نمایش دهد. برنستاین صدایی بم و از ته گلو داشت ولی صدای بردلی کوپر همان صدای زیر همیشگی مثل فیلمش با لیدی گاگاست. او میتوانست دستکم روی صدایش کار کند. با تمام اینها برای شخص او این فیلم حتماً دستاورد بزرگی است و تماشای خود فیلم هم برای علاقمندان موسیقی کلاسیک جالب خواهد بود. از رهبری ارکستر و پیانوزدنش هم ایراد گرفتهاند (مثلاً این دو موزیسین بانمک کرهای) ولی او بازیگر است نه موسیقیدان و آن صحنهها را توانسته در بیاورد. با توجّه به اینکه کوپر در نگارش فیلمنامه هم نقش داشته، اشکال در نفس شخصیّتپردازی اوست.
اینها در صورتی است که خیلی به سازندگان فیلم سخت نگیریم و گرنه با توجّه به اینکه با موسیقی کلاسیک سروکار داریم یعنی -از دید نگارنده- عالیترین شکل ظهور یک رشته از هنر در حیات انسانی، باید با فیلم جور دیگری برخورد کنیم. لئونارد برنستاین نه فقط در امریکا بلکه در سرتاسر جهان به واسطهی نقشش در آوردن موسیقی کلاسیک به میان فرهنگ عامّه بسیار سرشناس و خوشنام است. فیلم سلسله درسهای او که در اینترنت موجود است و ترجمهی آن در ایران (کتاب «تجزیه و تحلیل موسیقی برای جوانان») بسیاری را با موسیقی کلاسیک آشنا کرده است. روایت او از شکلگیری موسیقی سمفونیک امریکایی بسیار جذّاب است: روزگاری بود که موسیقی کلاسیک امریکا در انحصار مهاجران اروپایی بود که با خود گرایشهای ملّی خویش را به امریکا میآوردند. حتّی سمفونی «دنیای نو» دورژاک -که قرار بود با الهام از موسیقی بومی امریکا نمونهای از موسیقی امریکایی باشد- ردپای موسیقی اسلاو را در خود دارد. تأثیر موسیقی جاز بر شکلگیری سمفونی امریکا و سفر دور و دراز موسیقی افریقا و ریتمهای لنگ آن سرزمین توسَط بردهها به مزارع پنبه سپس موسیقی جاز و در نهایت موسیقی کلاسیک، استعارهای یکّه و بسیار پرمعنا از شکلگیری ِنه تنها موسیقی امریکا بلکه فرهنگ امریکاست.
پیشین: اپنهایمر؛ یک مغالطهی اتمی
درباره موسیقی کلاسیک یادم نمیاد چیزی نوشته باشید 🤔
پاسخحذفشاید فکر کردم مخاطب ندارد.
حذف