چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
روز ۲۵ فروردین روز بزرگدشت عطّار نیشابوری بود. بد نیست به همین مناسبت اشارهای به یکی از تأثیرپذیران از وی داشته باشیم. قرن نوزدهم زمانی بود که آثار عطّار به زبان فرانسه ترجمه و منتشر شد و نویسندگان که در جستجوی منابعی نو برای الهامگیری بودند از آنها استفاده و گاه در آثار خود -با تصریح یا به طور ضمنی- استفاده کردند. مثلاً:
«... شاه ایران که پیوسته نگران است و در هراس/ زمستان را در اصفهان و تابستان را در تفلیس میگذراند... صاحب پسری نیز هستم که دوستش دارم، لاجرم سرخوشم/ همچون حافظ و سعدی که روزگارانی نغمهسرایی میکردند... پیش از این، در شهر میسور با فردوسی آشنا شدم/ گوئی از سپیدهی بامدادان شعلهای گرفته بود/ تا از آن تاجی بسازد و برپیشانی خویش نهد...»
اینها بخشهایی منتخب از شعر افسانهی قرون است که به صراحت به نام شعرای ایرانی اشارت میکند ولی خود افسانهی قرون با الهام از منطقالطیر عطّار سروده شده است. البتّه در اصل بخش سوّم و پایانی آن (افسانهی قرون، پایان شیطان و خدا) که پرندگان در جستجوی خدایند و هر کدام بنا بر سرشت و طبیعت خود تصوّری متفاوت از خدا دارند که گرچه تفاوتهایی با پرندگان عطّار دارد ولی اصل و اساس و مشترکات آن بسیار زیاد است.
بررسی تطبیقی این دو اثر به تنهایی میزان وامگیری و تفاوتهای نظری دو شاعر را نشان میدهد ولی از آنجا که سرّ دلبران در حدیث دیگران خوشتر آید، دیدن این نقل قول از خانم لیلی انور هم بدک نیست. برای مطالعهی کاملتر هم این دو مقالهی پیدیاف از خانمها زینب مشتاقی و معصومه زندی توصیه میشود.
یکی دیگر از آثار ویکتور هوگو «بینوایان» است که نیازی به معرّفی ندارد. سرگذشت دزدی که تحوّل روحی را پشت سر میگذارد و فردی متشخّص میشود -با نظرداشت آشنایی هوگو با عطّار- خیلی از فضیل عیاض دور نیست. (برای مطالعهی بیشتر، این مقاله از مجید یوسفی بهزادی). امّا همیشه این تأثیرپذیری آشکار نیست مثلاً جایی را که مبدأ تغییر ژان والژان میشود همه به یاد داریم، دزدیست که تازه آزاد شده و شبی را در خانهی اسقفی سر میکند ولی در قبال پناهدادن و پذیرایی وی ظروف نقرهاش را میدزدد. فردایش که دستگیر میشود اسقف شهادت میدهد که خودش آنها را به ژان داده و دو شمعدانی دیگر هم به او میبخشد و همین مقدّمهی دگرگونی او میشود. حالا برای حسن ختام به حکایت زیر از تذکرةالاولیای عطّار توجّه کنید:
«نقل است که شبی دزدی به خانهی جنید رفت و جز پیرهنی نیافت. برداشت و برفت. روز دیگر در بازار میگذشت؛ پیراهن خود به دست دلّالی دید که میفروخت و خریدار آشنا میطلبید و گواه تا یقین شود که از آن اوست تا بخرند. جنید نزدیک رفت و گفت: من گواهی میدهم که از آن اوست تا بخرید.»
عجیبه چقدر منبع کمه تو اینجور زمینهها
پاسخحذفدر تمام زمینهها فقر تحقیق داریم. ادبیات تطبیقی که نیازمند تسلط کامل بر دو یا چند زبان و احاطه بر آثار نویسندگان فراوان است که جای خود دارد.
پاسخحذف