شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳
در مسیر یافتن زندگی، یادت نرود که زندگی کنی.
چه اشکالی دارد اگر بحث را ببازم و خندهاش را به دست آورم؟
دلتنگی آن است که جسمت نتواند به جایی برود که جانت به آن جا میرود.
همین مجازات تو را بس که من دیگر تو را آن طور که میدیدم نمیبینم.
سلام بر آنهایی که فراموش شدهاند امّا هرگز نتوانستهاند فراموش کنند.
جنگ پایان خواهد یافت و رهبران با هم گرم خواهند گرفت و باقی میماند آن مادر پیری که چشم به راه فرزند شهیدش است و آن دختر جوانی که منتظر معشوق خویش است و فرزندانی که به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند. نمیدانم چه کسی وطن را فروخت، اما دیدم چه کسی بهای آن را پرداخت.
آنچنان عاشقت شدم که آرزو داشتم کسی اینچنین عاشقم شود.
تو با قهوهام در لذّت و تلخی و عادت همانندی.
با کلماتت کسی را که دوست داری در آغوش بگیر؛ بعضی کلمات دستهای مهربانى دارند که روح را نوازش مىکنند.
ما را نیز لبخندی خواهد بود. شاید در راه است؛ شاید یادش رفته، شاید...
گاهی خود نمیخواهیم که بهبود یابیم زیرا درد آخرین پیوند ماست به چیزی که از دست دادهایم.
معنای «آزادی» برای من: کسی باشم که آنها نمیخواهند.
پیشین: ایماگویههای همینگوی
دامن مکشان از من خاکی که پس از من
پاسخحذفزین در نتواند که برد بار غبارم