پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴
سیمین بهبهانی
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
بابافغانی شیرازی
سحر فغان من آن مه ز طرف بام شنید
شکایتی که از او داشتم تمام شنید
ابوالحسن ورزی
سر خجلت به زیر از روی آن آیینهرو دارم
گنهکارم ولیکن چشم بخشایش ازو دارم
اهلی ترشیزی
سرویست قامت تو از ناز سرکشیده
ماهیست عارض تو از نور آفریده
نی صبر مانده ما را نی دل نه تاب هجران
ماییم و نیمجانی آن هم به لب رسیده
خواجوی کرمانی
سراندازی سرافرازم، تهیدستی جهانبازم
سبکساری گرانسیرم، سبکروحی گرانجانم
سپهر مهر را ماهم، جهان عشق را شاهم
بتان را آستینبوسم، مغان را آفرینخوانم
صغیر اصفهانی
سخن از زلف تو گویند دل و شانه به هم
مینمایند دو گمگشته ره خانه به هم
سوختم زآتش عشق تو ولی خرسندم
که رسیدیم در این ره من و پروانه به هم
حزین لاهیجی
سرکشان را فکند تیغ مکافات از پای
شعله را زود نشانند به خاکستر خویش
رهی معیّری
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سعدی
سخت زیبا میروی یکبارگی
در تو حیران میشود نظّارگی
سعدیا تسلیم فرمان شو که نیست
چارهی عاشق بهجز بیچارگی
هوشنگ رهنما
سر به سویی میکشد ما را در این ره پا به سویی
عقل آخربین به سویی عشق بیپروا به سویی
جمع مشتاقان گریزی جز پریشانی ندارد
عاقبت مجنون به سویی میرود لیلا به سویی
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
پاسخحذفجهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید