تانگو با گودو

                                                                                                                 یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴

 

فیلم «تانگو شیطان» اقتباسی است از رمانی به همین نام از لاسلو کراسنوهورکایی برنده‌ی مجار جایزه‌ی نوبل امسال. بلا تار که رمان را پیش از انتشارش خوانده بود، فیلمنامه را با شرکت نویسنده‌ی رمان نوشته پس او هم شریک جرم است ولی متهم اصلی را باید خود بلا تار در نظر گرفت. برای مثال به گله‌ی گاوها در رمان فقط اشاره شده ولی اینجا پیش‌درآمد فیلم هفت‌ساعت‌ونیمه، نمای هفت‌دقیقه‌ونیمه‌ی گاوهاست. به قول قدما «براعت استهلال»؛ چون «گاوبودن» گاوها، نبود فردانیّت، حرکت گله‌وار و تلاش برای استمتاع از هم که در ابتدای فیلم می‌بینیم، بعد بین موجودات انسان‌نما هم تکرار می‌شود (ماده گاو هم زن اشمیت است)، با این تفاوت که به نظر نمی‌‌آید هیچ‌کدام از گاوها ادّعای منجی‌بودن داشته باشند.

   

تانگو شش ضربی رو به جلو و سپس رو به عقب در رمان با شمارش از یک تا شش و سپس به طرز معکوس از شش تا یک، روی هم دوازده فصل می‌سازد که در شش فصل ابتدایی، هر فصل یک پاراگراف بسیار بلند با جملاتی طولانی است. نماهای بسیار بلند چند دقیقه‌ای در فیلمی با فقط ۱۵۰ نما جایگزین آن پاراگرافهای بلند شده‌اند. کراسناهورکایی را با بکت و کافکا مقایسه کرده‌اند که به گمانم کمی اغراق‌‌آمیز است امّا این رمان را می‌توان طرحی دیگر از «در انتظار گودو» دانست با این تفاوت که گودو نمی‌‌آید ولی ایریمیاش می‌‌آید بدون اینکه کسی منتظرش باشد. اشاره‌های فیلم به موعود مسیحیت آشکار است از گمان بر مرده بودن او، ظاهر و شکل وقیافه‌اش و تعبیری معجزه‌وار از او که «می‌تواند پهن گاو را به قلعه تبدیل کند». نام وی نیز تغییریافته‌ی «ارمیا» از انبیای بنی‌اسرائیل در زبان مجاری است. ایریمیاش پولهای آنان را با وعده‌ی سر خرمن از آنان می‌گیرد و با خرید مواد منفجره گزارش آنان را به مقامات می‌دهد تا احتمالاً آنان را به عنوان مظنون‌های اصلی معرفی کند و با یک تیر چند نشان بزند. 


دکتر فیلم یکی از راویان داستان است که بیهودگی خود را با «دیدزدن» ساکنان و نوشتن گزارش فعالیّتهای آنان پرمی‌کند؛ موضوع اصلی بسیاری از شاهکارهای سینما (پنجره‌ی عقبی مثلاً) و اصلاً خود سینما که تماشاگرانش را در موضع پاییدن اعمال شخصیّتهایش قرار می‌دهد و تماشاگران را به این گناه جمعی دعوت می‌کند. دکتر در پایان فیلم شروع می‌کند به نوشتن داستانی که فیلمش را پیشتر دیده‌ایم.

 

فیلم یک صحنه‌ی بدنام دارد و آن هم شکنجه و قتل گربه‌ی فیلم است که بلا تار مدّعی است که گربه سالم است و جسد گربه هم در نماهای بعد واقعی نیست ولی تا چه حد به کسی که برای درآمدن صحنه‌ی رقص جمعی در کافه بازیگرانش را واقعاً مست کرد می‌توان مطمئن بود؟ صحنه‌ی فریب اشتیکه به وسیله‌ی برادرش که پولهایش را برای سبزکردن درخت پول دفن می‌کند (با الهام از پینوکیو) خلاصه‌ی داستان فیلم است یعنی کاری که ایریمیاش با اهالی دهکده انجام می‌دهد.

 

رمان مانند بسیاری از آثار ادبی برجسته‌ی تاریخ آینده‌نگر است و چهارسال پیش از فروپاشی بلوک شرق در سال ۱۹۸۵ منتشر می‌شود. گرچه آینده‌ای امیدوارکننده ترسیم نمی‌شود ولی رها، پوچ و خالی‌بودن وضع فعلی نمایش داده می‌شود. اهالی فریب‌ خورده‌اند ولی حرکتی هرچند گلّه‌وار از آنان سر می‌زند که از نشستن و انتظارکشیدن منتظران گودو بهتر است. دروغین‌بودن آن «منجی» که از بیرون می‌‌آید نکته‌ای مهم است و البتّه فوتاکی -که رمان و فیلم با او آغاز می‌شود- در نهایت راهش را از دیگران جدا می‌کند. فوتاکی در ابتدای فیلم با شنیدن ناقوسی از خواب برمی‌خیزد که واقعاً وجود ندارد چون کلیسای دهکده در جنگ تخریب شده؛ این نوای شبه‌روحانی اوّلین تلنگر به او، داستان و ماست. 

 

گرچه داستان و فیلم متعلّق به اروپای شرقی است ولی به گمانم نکته‌هایی را برای هر جایی که درگیر چرخه‌ی تکرار باشند به همراه دارد. وقتی هر حرکتی به صورت مداری در می‌آید و ما به نقطه‌ی آغاز می‌رساند، تکلیف چیست؟ اگر تخریب همراه با ساختن نباشد، باز هم قابل دفاع است؟ کسی خارج از مرزهای فرهنگی ما می‌تواند به ما کمک کند؟ و در نهایت... مرز فرد و جمع کجاست؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics