مخالفت جدید با فلسفه -1


                                            
مخالفت با فلسفه‌ی اسلامی بیشتر کار فقیهان و متنسّکان است و به طور منسجم و هماهنگ، عمدةً گروهی که به تفکیکی معروف شده‌اند به آن شهره‌اند ولی شاید بتوان برای این مخالفت نمونه‌هایی جدید نیز یافت که چندان هم به کسانی که گفتم شباهت ندارند. کتاب« فلسفه از منظر قرآن و عترت» نوشته‌ی مهدی نصیری از همین دسته است. نصیری در مقدّمه‌ی کناب از انگیزه و دلیل مخالفت خود با فلسفه می‌گوید که با آنچه تفکیکیان می‌گویند تفاوت دارد. آنها برای حراست از آنچه معارف اسلام و اهل بیت می‌دانند به جنگ فلاسفه و عرفا می‌روند و کاری با فلاسفه‌ی غرب ندارند؛ نصیری امّا گرچه منظورش از ابتدا تا انتها فلسفه‌ی اسلامی است و جز چند ارجاع به فلاسفه‌ی یونان کاری با دیگران ندارد ولی در مقدّمه بیش از آنکه نگران ایرادهای فلسفه‌ی اسلامی باشد، نگران رخنه‌کردن اندیشه‌های مدرن است. او می‌پندارد با فروکشیدن فلسفه‌ی اسلامی، کلّ فلسفه را زیر سؤال می‌برد و اشتباه بودن هرگونه رجوع به فلسفه – از جمله‌ی فلسفه‌ی نوین- را ثابت می‌کند و با یک تیر، دو یا چند نشان می‌زند.


او در بخشهایی از مقدّمه‌ی کتاب اینگونه می‌گوید:« رشد گرایشهای مدرن به ویژه وجه لیبرالی آن عرصه را بر مدافعان آموزه‌های دینی مبتنی بر قرآن و عترت تنگ کرده است. چرا که علیرغم تفاوتهای بسیار بین فلسفه‌ی ارسطو و افلاطون با فلسفه‌های جدید، همه‌ی آنها در دفاع از خودبنیادی معرفتی و بی‌نیازی از معرفتی خارج از ذهن  و اندیشه‌ی انسان یکسانند... به همین دلیل هرگاه مدرنها خاطرشان از جانب گرایشهای مذهبی و دینی آسوده ‌گردد، تاب تحمّل افلاطون و ارسطو را نیز ندارند و سخت به آنها می‌تازند. امّا هرگاه از سوی اهل معرفت و و دیانت احساس خطر کنند بدون کمترین تردیدی به دفاع از ارسطو و فلسفه‌ی کلاسیک می‌پردازند...اکنون و در ایران خودمان می‌توانیم تجلیل از ملّاصدرا و سهروردی را در میان برخی روشنفکرانی که یا با گرایشهای دینی سر ستیز دارند یا اعتنایی بدان ندارند مشاهده کنیم که به نظر نگارنده این خود می‌تواند مایه‌ای برای تأمّل متدیّنانی باشد که از سویی در مقابل هجمه‌های فکری و عقیدتی مدرنها ایستادگی می‌نمایند و از سویی دیگر نیز تعلّق خاطری به فلسفه دارند...چرا در شرایطی که یک گرایش فکری- سیاسی متأثّر از مدرنیته در عرصه‌ی فقه و در حوزه‌های علمیّه‌ی کشور به دنبال حرفهایی نو، بی‌مبنا و متفاوت با آرای بزرگان تشیّع تا کنون است، کسانی باید از اینکه گرایشهای فلسفی عالم یا عالمانی بزرگ نقد شود، امتناع بورزند و صحنه‌های دفاع از معارف قرآن و اهل بیت را خالی نمایند؟...»


اینکه مهدی نصیری از نوشته‌های آنچنانی کیهانی به نقد و تحلیل رسیده بسیار خوب است ولی باید بتواند در زمینه‌ی جدید قواعد آنرا رعایت کند. ابتدا باید بداند که نقد برخی نکات فلسفه‌ی اسلامی- مثلاً معاد جسمانی- تا نقد دستاوردهای فلسفه‌های نو راهی طولانی و شاید نرسیدنی است. یعنی نمی‌توان از این به آن رسید و با ردّ ملاصدرا و طباطبایی نمی‌توان پوپر و کانت را کنار گذاشت و گفت:«همه‌شان از یک قماشند» . دوّم اینکه انصاف در نقدنویسی این است که طرف مقابل را افرادی دارای اختیار و تشخیص بدانیم که اندیشه‌ای را برای خود انتخاب کرده‌اند و گرنه همان ابتدا گروه مقابل را «فکری-سیاسی» و ستیزه‌گر با دین نامیدن خلاف اخلاق است و تازه همانگونه که گفتم نقد فلسفه‌ی اسلامی چه دخلی به اینان دارد؟ اندیشه‌های لیبرالی را باید با رجوع به منابع اصلی آن نقد کرد نه با تفاوت نهادن بین توحید قرآنی و توحید فلسفی و ردّ آرای ابن عربی و ملّاصدرا.


در همین مقدّمه و صفحه‌ی اوّل حدیثی از امام علی نقل می‌کند که «خداوند عالم را خلق کرد امّا نه از موارد ازلی» و آنرا ردّی بر عقیده به قدم عالم می‌داند. خوب اگر می‌شد که با همین پاورقیها فلسفه‌ی اسلامی را نقد کرد که مشکلی نبود. او ابتدا باید بتواند از پس ردّ دلایل امثال طباطبایی برآید که اخبار آحاد- یا همان احادیث- را جز در احکام فقهی حجّت نمی‌داند و این یعنی برای اثبات اعتقادات نمی‌توان به حدیث اکتفا کرد و خلاص. تازه اگر نصیری بر کیفیّت خلق دم به دم عالم از دیدگاه عرفان و فلاسفه‌ی اسلامی وقوف یابد درمی‌یابد که این حدیث منافاتی با اندیشه‌ی قدم زمانی عالم ندارد. بدون آموختن مقدّمات که نمی‌توان به جنگ فلسفه رفت.


فصل اوّل کتاب به این نتیجه ختم می‌شود که باید تمام اعتقادات و دانش خود را هماهنگ با قرآن و عترت بنماییم. خوب این حرف خوبی است ولی اوّلاً همه‌ی فلسفه‌ی اسلامی، مباحث اعتقادی نیست و ثانیاً پیش از قبول دین با- به قول نصیری- همین عقل خود بنیاد باید خدا و نبوّت و دین را اثبات و انتخاب کنیم. این عقل چیزی نیست که بشود به او گفت:« ممنون که ما را به دین رساندی، حالا برو!» عقل هست و در فهم تک تک جزئیّات و مناقشات و برداشتهای بسیار گوناگون از دین باید به حکمیّت طلبیده شود که اگر نشود چه راهی باقی می‌ماند؟


در فصل دوّم نقد فلسفه به نقد عقل بدل می‌شود و اثبات ناتوانی عقل از فهم برخی پدیده‌ها. نصیری فراموش می‌کند انبوه احادیثی را که حرفی جز این می‌گویند بیاورد و جایی که چنین می‌کند، روایت بیش از آنکه به نفعش باشد به ضررش به نظر می‌رسد مثلاً در فصل سوّم او پس از نقل قولی از ملّاصدرا می‌گوید که وی به کفایت عقل پس از نبوّت معتقد است. این نقل قول نه چندان دقیق از ملّاصدر در شرح اصول کافی پس از حدیث بسیار جالبی از امام جواد است که در گفت‌وگویی با یکی از یارانش می‌گوید که حجّت خدا بر مردم، معجزه‌ی هر پیامبر بود که از جنس همان چیزی بود که در آن عصر بر مردم غلبه داشت؛ مثلاً جادوگری در زمان حضرت موسی و بیماری‌ها در زمان حضرت عیسی و فصاحت و سخنوری در زمان پیامبر اسلام(ص) بر مردم غلبه داشت و معجزه‌ی این پیامبران هم هماهنگ با آن مسائل بود چون مردم به امور محسوس بیش از امور معقول گرایش دارند. ایشان بعد می‌افزاید که اکنون- یعنی در زمان ایشان- آن قوّه‌ی فصاحت و بلاغت دیگر بر مردم حاکم نیست ولی الآن و از این به بعد« عقل» حجّت است و قرآن هم در معرض عقول انسانهاست و مردم از این راه می‌توانند به حجّت بودن کلام خدا پی ببرند.( شرح اصول کافی، صدرالدین شیرازی، تصحیح محمّد خواجوی، ج۱، ص ۵۴۵) نصیری در حقیقت ایراد بر امام نهم می‌گیرد نه صدرالدین شیرازی. سپس از میان تمام پیامبران جرجیس را برمی‌گزیند که بله، زکریای رازی هم فیلسوف بود و دیدیم که سر از کجا درآورد. رازی شهرت به فیلسوف بودن-آنهم از نوع اسلامیش- ندارد و تازه از این مثالهای نقض تا دلتان بخواهد هست که هر دانش و نحله‌ای را می‌توان به وسیله‌ی آن تخطئه کرد.


قصدم نقد و تحلیل نبود، فقط برایم جالب بود که بعضی در نقد اندیشه‌های مدرن نیز به نفی فلسفه رسیده‌اند. به فصل چهارم این کتاب از آنجا که به رابطه‌ی گفته و گوینده و نقل احادیثی آموزنده در این زمینه اختصاص دارد، در یادداشت مستقلّی خواهم پرداخت. جالب اینجاست که کتاب نقل قولهایی دلبخواهی و اندک از طباطبایی دارد و به کتابهای متعدّد شاگردان او نیز چندان مراجعه نمی‌کند و تقریباً هیچ ارجاعی به آیت‌الله خمینی نمی‌کند. در پایان نقل یک خاطره در این باب شاید بی‌مناسبت نباشد:« آن زمان فکرم این بود که فلسفه‌ی ارسطویی چیزی در برابر مکتب انبیاست و فلاسفه‌ی اسلامی همان مطالب را با نوعی بیان اسلامی بیان می‌کنند و گرنه همان اصول را حفظ کرده‌اند. از این رو من به فلسفه‌ای که خود را مستقل از انبیا بداند و به جهان بدون واسطه‌ی آنها نظر کند با دید دیگری نگاه می‌کردم. بر این اساس با رابطه‌ای که با علّامه طباطبایی پیدا کردم مطالبم را برایش نوشتم و ایشان هم به خط خود تفاوت فلسفه‌ی کلاسیک و فلسفه‌ی دیالکتیک را برایم توضیح داد امّا کلام امام که گفت: شمایی که فلسفه را نمی‌شناسید چرا فلسفه را رد می‌کنید، مرا نجات داد.»(خبرگان ملّت، دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری،ج۲، صص۴و۱۳۳، محمّد صادق حائری شیرازی)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics