«زمانه»؛ از قومیّت‌زدگی تا جدایی‌طلبی

                                                                                                                  یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲

  

در چند دهه‌ی گذشته پس از هر تزلزل سیاسی در ایران همچون انقلاب یا اعتراض اجتماعی، شاهد شکل‌گیری جنبش‌های قومیّت‌محور بوده‌ایم که در بهترین حالت نوعی قومیّت‌زدگی ذهنی است و در بدترین حالت جدایی‌طلبی عملی. اگر هدف این جنبش‌ها به دست آوردن حقوق اساسی خود بود، نیازی نبود تا به هنگام سست‌شدن حکومت مرکزی خود را نشان بدهند، بلکه با توسّل به روشهای مدنی و به هنگام ثبات سیاسی این کار را می‌کردند.

  

ایران از دیرباز میزبان انواع قومیّتهای گوناگون بوده است و هویّت ایرانی بر اساس تعامل و همزیستی همه‌ی آنها شکل گرفته است. متأسّفانه گروهی قومیّت‌زده تلاش کرده‌اند با تحریف‌های زبانی و مفهومی وانمود کنند گونه‌ای مطالبه‌ی همگانی برای این جداسری وجود دارد. از غلط‌نویسی‌های پیش‌پاافتاده مانند «تورک» و «کورد» و جز آن گرفته تا «ملّت» خواندن و بدتر از آن «اتنیک»پنداشتن اقوام ایرانی. در اینکه تلفّظ واژه‌های ترک و کرد در آن زبانها تورک و کورد است شکّی نیست ولی به هنگام نوشتن به زبان فارسی باید تابع دستور خط و تلفّظ فارسی بود. هر وقت متنی به زبان خود نوشتند، می‌توانند هرجور می‌خواهند بنویسند. ملّت نیز گروهی از مردمانند که بر اساس پیشینه، آگاهی و تصمیم جمعی معمولاً در یک سرزمین واحد به یکپارچگی رسیده‌اند و تحت حکومت مشترک‌اند یا در گذشته چنان بوده‌اند. عبارات قومیّت عمدتاً در حیطه‌ی علوم اجتماعی و ملیّت در گستره‌ی علوم سیاسی بررسیده می‌شوند. حکایت واژه‌ی «اتنیک» از اینها نیز غریبتر است. درابتدا یونانیان باستان «ethnos» را برای توصیف نایونانیان یا همان بربرها در برابر یونانیان متمدّن یا «demos» استفاده می‌کردند. در متون قرون وسطی همیشه از عبارت اتنیک برای نشان‌دادن افراد غیرخودی (مثلاً غیرمؤمن یا کافر) استفاده می‌شد. شرق‌شناسان غربی پس از مطالعه‌‌ی ملل غیرغربی همین واژه را برای آنان به کار بردند یعنی غیراروپایی و نامتمدّن. واژه‌ی «اتنیک» در به‌کارگیری نه‌چندان درست آن امروز به اقوام مهاجر به سرزمین‌های تازه مثل الجزایری‌ها در فرانسه و ترک‌ها در آلمان گفته می‌شود. اگر چشم بر ریشه‌ی تاریخی و پیشینه‌ی ناخوشایند این واژه ببندییم، مثال برای یک گروه اتنیکی در ایران مهاجران افغانستانی‌اند نه ایرانیان ترک و کرد و بلوچ که این سرزمین به آنها تعلّق دارد. اگر کسی می‌خواهد خود را بدون وطن بداند مختار است ولی نباید خود را نماینده‌ی قومیّت خود معرّفی کند.

 

پس از جنبش سبز نیز همین غائله به شکلی خفیف‌تر راه افتاده بود. میثم بادامچی یکی از اصلاح‌طلبانی بود که در وبلاگش در هاویه‌ی قومیّت‌زدگی افتاده بود و سخن از ستم بر «تورک‌ها» می‌راند. تا جایی که مدّعی شد گرچه خامنه‌ای به عنوان رهبر ایران و میرحسین موسوی به عنوان رهبر اپوزیسیون آن زمان هر دو ترکند ولی باز هم ترک‌ها راهی به ساختار سیاسی ایران ندارند. گذشته از بی‌شمار ترکهای ساختار سیاسی ایران، حتماً این دو باید عضو احزاب ترکی باشند و هویّت خود را از قومیّت خود بگیرند و گرنه اشغال بالاترین پست‌های سیاسی نیز قاعده‌ی محرومیّت ترکها از حضور در ساختار سیاسی ایران را به هم نمی‌زند! همان زمان می‌خواستم نقدی بر آن لطیفه‌ها بنویسم ولی دیدم که عارضه بیش از حد پیشرفت کرده و امید چندانی به بهبود نیست. 

 

یکی از ترکهایی که شجاعانه و محقّقانه در برابر این قومیّت‌زدگی ایستاد سیّدجواد طباطبایی بود که نظریّه‌ی وحدت در کثرت او به خوبی یک‌پارچگی اقوام ایرانی را ذیل ملیّت ایران تببین می‌کرد. بادامچی نقدهایی بر سخنان طباطبایی نوشت که در هیچ کدام از موارد حریف طباطبایی نمی‌شود. برای مثال اینجا از نقد پوپر بر هگل می‌خواهد به نقد طباطبایی برسد در حالیکه اساساً میزان شناخت پوپر از هگل (و البتّه افلاطون و ارسطو و مارکس و..) زیر سؤال است. برای فهم میزان درک پوپر از هگل نگاه کنید به کتاب والتر کافمان: اسطوره‌ی هگل و روش آن (نقدی بر مدعیات کارل پوپر). بادامچی جای دیگر برای نقد نظریّه‌ی ایرانشهری از دیدگاه جهانشهری ملکیان استفاده می‌کند که جداً جای تعجّب دارد. یکی از مدعیّات درست طباطبایی این است که زبان فارسی در یک روند طبیعی در طول قرن‌ها به زبان اصلی ایرانیان بدل شد. ناقد در جواب می‌نویسد که پس از جنبش مشروطه و تأسیس دولت مدرن تحمیل یکی از مکانیسم‌های ملّت‌سازی بوده است. قرن‌های پیش از آن که دولت مدرن و تحمیلی در کار نبوده چطور؟ نقدهای نویسنده عموماً در همین سطح است.

  

طباطبایی که ایده‌ی وحدت در کثرت را برای اتحاد اقوام ایرانی استفاده می‌کند به دلایلی حاضر نیست همین الگو را برای ملل گوناگون در یک ساختار متحد آرمانی جهانی فرض کند و نقطه‌ی ضعفش نیز همین است. اگر قوم‌گرایی در اندیشه‌ی ایرانشهری مردود است، در اندیشه‌ی جهانشهری اساساً محلّی از اعراب ندارد. در پایان مقاله‌ی پیشین بادامچی می‌نویسد: «چرا همچون متفکران جهانشهری (مثلاً ملکیان) نیاندیشیم که ما در برابر همه بشریت مسئولیم، نه فقط در برابر مردم دولت-ملت خودمان؟ در دنیایی که در آن مرزها و دولت-ملت اهمیت پیشین خود را (لااقل تاحدودی) از دست داده‌اند...» این حرفها را باید با آب طلا نوشت ولی در دنیایی که کل بشریّت اساس باشد و مرزها و دولت-ملّت‌ها اهمیت پیشین خود را از دست بدهند، قومیّت‌ها به طریق اولی دغدغه‌ی روشنفکران نیست بلکه دغدغه‌ی کسانی است که خود را در مرزهایی بسیار محدودتر از دولت-ملّت یعنی قومیّت خود محصور کرده‌اند؛‌ کسانی که اساساً روشنفکر نیستند.

 

برای دیدن موضع یک‌بام و دو هوای بادامچی نگاه کنید به این مقاله‌ی متأخّر با این عنوان: «آیا ارامنه‌ی قره‌باغ می‌توانند آذربایجانی و ترک شوند؟» شاید باورش سخت باشد ولی واقعاً نویسنده از چگونگی «ترک‌شدن» ارامنه نوشته است. طبیعی است که ارمنی‌ها به عنوان شهروندان غیرترک آذربایجان می‌توانند آذربایجانی شوند ولی با داشتن زبان، دین و فرهنگ متفاوت امکان ندارد ترک شوند و این گفته حتّی در حدّ پرسش از امکان آن قومیّت‌پرستانه بلکه نژادپرستانه است. فقط برای فهم عمق فاجعه فرض کنید شخصی متنی بنویسد که آیا ترکها (یا کردها یا ...) می‌توانند فارس شوند؟! در طول نوشته نویسنده چشم بر معایب ساختاری، قانونی و عملی جمهوری آذربایجان می‌بندد و ظاهراً بدون جبهه‌گیری تنها روایت می‌کند. در پایان نقلی قولی کاملاً وقیحانه از یکی از سردمداران فکری یک‌سان‌سازی قومی آذربایجان می‌آورد که «مدارس خود به زبان ارمنی را ببندید، ارمنی‌بودن به عنوان هویت ملی متمایز را رها کنید و فرهنگ ترکی را بپذیرید تا ما هم شما را «تورک» خطاب کنیم.» ولی موضع خود را مشخّص نمی‌کند. کلامی بسیار خفیف‌تر از این در سپهر اجتماعی و سیاسی ایران می‌توانست جنجالی تمام بیافریند ولی نویسنده که از حقوق ترکها در ایران دفاع می‌کند عین همین کار را برای ارمنی‌ها انجام نمی‌دهد چون در یک کشور ترک‌زبان زندگی می‌کنند.

 

محمدّرضا نیکفر را حتّی به عنوان یک نویسنده‌ی متوسّط عاقلتر از آن می‌پنداشتم که پس از پذیرفتن مسئولیّت زمانه آن را به پاتوق همفکران خود تبدیل کند ولی اشتباه می‌کردم. بخش عمده‌ای از چپ ایرانی در تمامیّت‌خواهی رقیب حکومت ولایی است؛ ‌نمونه‌اش هم کانون نویسندگان ایران امّا بحث قومیّت‌زدگی که بوی جدایی‌طلبی می‌دهد فرق می‌کند. اگر نوشته‌های بادامچی فقط قومیّت‌زده است، برخی مقاله‌های متأخر «زمانه» فاصله‌ای اندک با تجزیه‌طلبی دارند و این در صورتی است که خیلی خوش‌بینانه موضوع را ببینیم. برای نمونه نگاه کنید به روح کلّی حاکم بر این مقاله به ویژه پایان بند پنجم نوشته تا متوجّه شوید که منظور از «استقلال گفتمانی» چیست. این نوشته در ذم بلکه حمله به «تمامیّت ارضی» ایران از آن نیز بی‌محاباتر است. نویسنده آن‌چنان ناخوشایندبودن عبارت «تمامیّت ارضی» را مفروض گرفته که جای شگفتی دارد. شاید هم من اشتباه می‌کنم و مخاطب او اکثریّت قاطع ایرانیانی نیستند که به «تمامیّت ارضی» ایران اعتقاد دارند بلکه دونفرونصفی هم‌پالکی‌های نویسنده‌اند. این است حاصل دوره‌ی نیکفر در «زمانه»:‌ جمعی بسیار محدود که خود می‌نویسند و خود می‌خوانند.

روحانیّت و نظام ِغیرروحانی

                                                                                                                 سه‌شنبه  ۴ مهر ۱۴۰۲


حالا که در ایمای پیش صحبت از نقد اسلام سنّتی بر نظام ولایی شد بد نیست یادی از دو فایل صوتی و تصویری کنم که چند ماه پیش منتشر شد ولی در وقتش به آن نپرداختم. 

 

اوّل سخنان مرحوم آیت‌الله گلپایگانی زعیم حوزه‌ی قم در مخالفت با شعار «مرگ بر ضدّ ولایت فقیه» در ابتدای انقلاب است. ایشان که اصلاً اهل ورود در مباحث سیاسی نبود و از ابتدای سخنانش برمی‌آید که چقدر تردید داشته، توضیح می‌دهد که مبحث ولایت فقیه موافق و مخالف زیادی در میان فقها دارد و درست نیست که یک بحث اختلافی فقهی به میدان سیاست کشیده شود و برای مخالفان آن آرزوی مرگ شود. جالب اینکه اضافه می‌کند حتماً آیت‌الله خمینی این شعار را نشنیده است و گرنه راضی نبود. برعکس آنچه گلپایگانی می‌گوید تا سالها بعد این شعار و مشابه این شعار در حضور خمینی سر داده می‌شد و او هیچ مخالفتی نمی‌کرد که طبعاً به معنای موافقت با محتوای آن شعار بود که تا کنون نیز عامّه‌ی نظام‌باوران بدون توجّه به معنای دقیقش روبات‌وار آن را تکرار می‌کنند. با اینکه حلقه‌ی درس ایشان یک محفل کاملاً سنّتی بود ولی در پایان عدّه‌ای سعی می‌کنند نظم جلسه را به هم بزنند که با واکنش ایشان مواجه می‌شوند.

 

مورد دوّم سخنان مرحوم آیت‌الله شمس خراسانی بود که پس از وفات ایشان منتشر شد. من سالها پیش نوشتم که در کتب عربی که برای شیعیان خارج از کشور منتشر می‌شود طرفداران رهبرنظام ادّعا کرده‌اند که ایشان اجازه‌ی اجتهاد از کسانی مانند مرحوم آیت‌الله میلانی داشت که ادّعای غریبی بود. اگر کسی اجازه‌ی اجتهاد از میلانی داشته باشد نیازی ندارد که فقهای مجلس خبرگان را به صف کند که اجتهاد او را تأیید کنند. خامنه‌ای ممکن است از ایشان تنها اجازه‌ی روایت حدیث داشته باشد که تفاوتش با اجازه‌ی اجتهاد از زمین تا آسمان است. بعدها این ادّعا به منابع فارسی هم کشیده شد و امروز مدام نقل می‌شود.

 

آیت‌الله شمس که یکی از سه شاگرد مبرّز میلانی بود توضیح می‌دهد که اصلاً نفس حضور خامنه‌ای در درس میلانی برای ایشان احراز و اثبات نشده است، چه رسد به گرفتن اجازه‌ی اجتهاد. تماس مقامهای نظام با ایشان برای قانع‌کردنش هم در نوع خودش شنیدنی است به‌ویژه وقتی با اهدای پول تلاش می‌کنند او را ساکت کنند. ایشان اهدای پول خامنه‌ای را به تعارف پول معاویه به ابوذر تشبیه می‌کند!

 

در زمانی که نفرت از ملبّسان به لباس روحانیّت از انداختن عمامه‌ی آنان به حمله‌ی فیزیکی به خود آنان رسیده جا دارد مدام یادآوری شود که هر آخوندی مدافع نظام نیست. برخی اشکال می‌کنند که چرا ساکتند و خروش برنمی‌آورند؟ ضمن ارج‌نهادن روحانیانی که با دست‌شستن از بسیاری امتیازات به نقد نظام مشغولند، فقط برای نمونه می‌پرسم: با توجّه به اینکه بسیاری از هنرمندان، ‌روشنفکران و روزنامه‌نگارانی که حالا در خارج برای نظام رجز می‌خوانند زمانی ساکن ایران بودند، کدامیک از آنان با لحنی حتّی نزدیک به آنچه الآن در خارج به کار می‌برند جرأت سخن گفتن داشتند؟ کنار گود نشستن و صدور دستور لنگ‌کردن زحمت زیادی ندارد.

 

مرتبط: مرجعیّت رهبرنظام، مجتهد مقلّد

خالص‌سازی ترکیبی

حاشیه بر اخبار - ۹۳                                                                                          شنبه  ۱ مهر ۱۴۰۲ 

درس خارج سروش محلاتی از دروس رسمی حوزه حذف شد


سروش محلاتی در این سالها یکی از پایه‌های انتقاد از نظام حاکم بر اساس فقه سنّتی بوده است. اهمیّت عالمان سنّتی در در میان منتقدان ولایت از آن جهت است که از پیش‌فرضهای کمابیش یکسان با نظریّه‌پردازان نظام آغاز می‌کنند ولی به نتایج متفاوت می‌رسند. سروش محلاتی بسیاری از عناوینی را که به عنوان اتّهام علیه محکومان دادگاههای جمهوری اسلامی همچوان بغی و محاربه و جز آن به کار می‌رفت و می‌رود نقد کرده است. چندسال پیش برای اوّلین‌بار تهمت‌زنی عامدانه‌ی سرسپردگان ولایت یا «مباهته» را در فضای عمومی مطرح و نقد کرد؛ هرچند برخی آن را رونویسی کردند و به نام خود زدند!

 

وجه بارز ایشان این است که نقد قدرت او را از موضع انصاف به در نبرد و مانند برخی خارج‌نشینان از جادّه‌ی انصاف خارج نشد. حذف درس ایشان از دروس رسمی حوزه به معنای این است که از شاگردان ایشان امتحان به عمل نخواهد آمد و امتیازات لازم به آنها تعلّق نخواهد گرفت. باید منتظر خالص‌سازی‌های بیشتر و گسترده‌تر نیز باشیم.

 

نتانیاهو برای ترسیم «صلح» بین اعراب و اسرائیل فلسطین را از روی نقشه حذف کرد


آفتاب آمد دلیل آفتاب. البتّه تا اینجا عربستان رفع اختلافات را منوط به حلّ مشکل فلسطین دانسته و باید دید که چقدر این حرف به عمل خواهد رسید امّا نکته‌ی شایان تأمّل نوع واکنش رسانه‌های خارج‌نشین به یکی از طولانی‌ترین اشغالهای تاریخ معاصر است. واکنش به هر خبر،‌ نوع و لحن آن تابع حقیقت یا حتّی واقعیّت جاری نیست بلکه بسته به سوگیری رسانه است که مثلاً تا چه حد با منابع مالی یا شخص و گروهی که هواداری آن را می‌کنند هماهنگ است. این دیگر کار رسانه‌ای نیست؛ بیشتر شبیه کار حزبی است.


انتقادها به جوگیری در استقبال از رونالدو

 

کدام بخش از «فرهنگ» ایرانی را می‌توان از این نوع خاص جوگیری استثنا کرد؟ پیش از این از شان پن تا هابرماس هم چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده بودند. برای ملاقات شان پن با سینماگران ایرانی موزه‌ی سینما را در نظر گرفته بودند. نوع برخورد و حتّی پوشش ستاره‌های ایرانی باعث تعجّب خود پن هم شده بود. دوستان یک جمع دورهمی عصرگاهی را با مراسم اسکار اشتباه گرفته بودند! فیلسوف آلمانی هم از اینکه می‌دید دانشجویان او را به چشم یک روشنفکر مد روز می‌بینند حیرت کرده بود. متأسّفانه یا خوشبختانه چنین روشنفکرانی چند دهه است در خود اروپا نیز از مد افتاده‌اند و توان تأثیرگذاری اجتماعی خویش را از دست داده‌اند.

 

نه اینکه بخواهم تمام  تقصیرها را به گردن حکومت بیندازم ولی ایران به برکت نظام ولایی همچون جزیره‌ی تک‌افتاده‌ای شده است. اگر این افراد و امثال آنها در این چند دهه مدام به ایران رفت‌وآمد داشتند، چنین صحنه‌هایی خلق نمی‌شد. البتّه اولویّت نقد فرهنگی به جای محفوظ است. دیدگاهی هست که ایران را مجموعه‌ی فضائل می‌بیند و ایرانیان را چیزی منفک از آن‌؛ شبیه به این را برخی درباره‌ی اسلام و مسلمانان نیز می‌گویند. باید تعارف را کنار گذاشت و یادآوری کاستی‌ها را که پشت نوعی ناسیونالیسم رمانتیک پنهان شده آغاز کرد. 

  

پیشین: نظام و آن کار دیگر

یک‌سالگی رخداد ژینا

                                                                                                          یکشنبه  ۲۶ شهریور ۱۴۰۲


یک‌سال گذشت. در سالهای اخیر به ویژه از ۷۸ به بعد رخدادهای تلخ زیادی رخ داده بود، اینکه چرا قتل مهسا امینی ناگهان چنان خیزشی ایجاد کرد، جای تأمّل فراوانی دارد. طبعاً فروکاستن آن به ویژگی‌های شخصی او یا حتّی اضافه کردن قومیّت و مذهب او خیلی راهگشا نیست. دو نکته امّا در برافروختن آن آتش نقش اساسی داشت. یکی پیش‌زمینه‌ی متأخر مسأله‌ی حجاب از ویدا موحّد و آن نمایش غریب گرفته تا سپیده رشنو. پس جامعه آماده‌ی واکنش نشان‌دادن به مورد مشابه و بزرگتر بود. دوم نوع واکنش نظام حاکم به تخلّف کارگزاران خود است که همراه با انکار اصل ماجرا و فرافکنی موضوع به ایادی دشمنان و دروغ‌پردازی بسیار ضعیف رسانه‌ای است. در صورت پذیرش تخلّف،‌ آن فاجعه تا حدودی در دایره‌ی مأموران می‌ماند و گسترش نمی‌یافت. همین روند را در سیستان و بلوچستان هم دیدیم که نپذیرفتن تعرّض فرمانده نیروی انتظامی در بدو امر، بیش از صد کشته روی دست نظام گذاشت. هر دو نکته‌ی فوق همچنان وجود دارند؛ زمینه‌ی اعتراض گسترده است و نظام هیچ اشتباهی را نمی‌پذیرد حتّی اگر به دادن هزینه‌ای سنگین بینجامد.

  

اعتراضات ۱۴۰۱ متوجّه دغدغه‌های معیشتی نبود ولی گرسنگی،‌ تورّم و بیکاری در رساندن مردم به این نتیجه نقش داشت که با بقای نظام این وضع نیز ادامه خواهد یافت. تا این نظم بر ایران حاکم است درگیری با جامعه‌ی جهانی و انواع تحریم نیز باقی خواهد بود و تغییر بلوک‌بندی جهانی با سنگین‌شدن وزنه‌ی شرق لااقل در کوتاه یا میان‌مدّت ایجاد نخواهد شد. محدودیّتهای فرهنگی و تبعیض حاکم بر ساختار سیاسی اجتماعی در برکشیدن خودی‌ها و کنارزدن و محروم‌کردن غیرخودی‌ها باعث شده ادّعای عدالت‌طلبی نظام ولایی در مقیاس جهانی رخ ببازد و عامّه‌ی مردم فعلاً در پی داشتن یک زندگی عادی و بدون تنش باشند. در این میان هر کس که خود را به عنوان جایگزین مطرح کند و وعده دهد که به دنبال جامعه‌ای بدون شکاف و تبعیض است بختی خواهد داشت.

  

خیزش ژینا همچون سیلی بود؛ در صورتی می‌توانست به نتیجه‌ای ملموس برسد که به سوی نتیجه‌ای واقع‌بینانه هدایت شود. در جوّ خفقان‌آور داخل کشور، شکاف بین اصلاح‌طلبی و تغییرخواهی بنیادین که از سال ۸۸ آغاز شده بود،‌ عمیق‌تر شد و اصلاحات به صدور بیانیّه‌ی درخواست تغییر رویّه از حاکمان خلاصه شد در حالیکه مخاطب هر گونه تغییری در ایران باید خود مردم باشند نه حاکمیّت. درخواست برگزاری همه‌پرسی ولی گرچه حصر را تشدید کرد و نتیجه‌ی ملموسی نداشت امّا لااقل مرزها را روشن کرد و بین عافیت‌طلبی و حقیقت‌جویی دست به انتخاب زد. مخالفان خارج از کشور فقط در هنگامه‌ی خیزش ژینا نیمچه اتّحادی یافتند ولی چهره‌های بی‌تجربه در سیاست و سیاست‌ورزانی که دغدغه‌های شخصی خود را مقدّم بر مصالح ملّی می‌دیدند (گرچه در عمل خلاف آن را ادّعا می‌کردند) درعمل به شکست رسیدند. 

 

انقلاب سال ۵۷ دو ویژگی داشت که امروز غایب است. رهبری قاطع آیت‌الله خمینی و تأکید بر نقش مذهب به عنوان عامل اتّحادبخش بلکه رهایی‌بخش که پس زمینه‌ی ذهنی حرکت پیامبر علیه کفر و قیام کربلا علیه اسلام ظاهری را یدک می‌کشید. جنبش سبز این دو عامل را به کار گرفت و تا حدودی موفّق شد و فضای تک‌صدایی اسلام ادّعایی ولایت فقیه را شکست. خیزش ژینا امّا سخنگوی واحدی نیافت و عمل برخی از چهره‌های طرفدار آن عملاً در تقابل با باورهای بخش بزرگی از ایرانیان قرار گرفت و نظام ولایی نیز از همین نقاط ضعف بهترین استفاده را برد.

 

ناامیدشدن دسته‌جمعی از چهره‌های سیاسی در فروکش‌کردن جنبش ژینا بسیار مؤثر بود. به یک نمونه توجّه کنید: روند برداشت حجاب در تابستان امسال آن‌طور که پیش‌بینی می‌شد با افزایش گرمای هوا پیش نرفت. چرا؟ چون اصل موضوع بیش از آنکه به آزادی‌های فردی مربوط باشد، اعتراضی سیاسی بود همانگونه که روسری سر کردن‌های آستانه‌ی انقلاب (پیش از اجبار حجاب) عملی سیاسی تلّقی می‌شد نه مذهبی. نه نظام توان درافتادن با کشف حجاب وسیع را دارد و نه هوش مصنوعی و شوخی‌هایی از این دست راهگشاست. شبکه‌های اجتماعی نیز مانند تیغ دولبه‌اند همانقدر که در گسترش صدای بی‌صدایان موثّرند، جامعه را آماج تیرهای تفرقه، اطلاعات کاذب و نفرت‌پراکنی می‌کنند. برای اینکه نوشته‌ لحنی یأس‌آلود نیابد به همین‌مقدار اکتفا می‌کنم و می‌افزایم که موج گسترش تغییرخواهی از ۷۸ به ۸۸، از آنجا به ۹۶ و ۹۸ تا ۱۴۰۱ بشارت‌دهنده است هرچند سرکوب آن به آن سنگین‌تر می‌شود ولی جامعه هربار راهی خلاقانه برای نمایش خواستهای خود می‌یابد. امیدوارم سرشناسان عرصه‌ی سیاست نیز همراه با جامعه‌ی خود رشد کنند و به تکرار حرفهای چندسال یا حتّی چند دهه‌ی گذشته اکتفا نکنند.

باربنجلین

                                                                                                             شنبه  ۱۸ شهریور ۱۴۰۲

فیلم «چشمان باز بسته» در مورد تفاوت بود و نمود یا ‌ظاهر و باطن است. پس از تمام‌شدن سفر روحی کوتاه زوج جوان که به درک بیشتری از هم نائل می‌شوند و قرار بر این می‌گذارند که با چشمان باز ببینند نه اینکه خود را به ندیدن بزنند، دخترشان در فروشگاه از آنها می‌‌خواهد که برایش یک عروسک باربی بخرند. باربی به عنوان نماد ظاهرآرایی یا بهتر بگویم: «اصالت ظاهر»؛ یعنی ابتدا ویترین را درست کنیم بعد به فکر باقی مسائل باشیم. در فیلم «باربی» هم حتّی باربی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل یا پزشک و مهندس و... هم ابتدا یک باربی است یعنی مشابه آن باربی بلوند اصلی است بعد فلان شغل را دارد.

 

فیلم باربی از آنچه فکر می‌کردم بهتر بود یا دست‌کم آنقدر که فکر می‌کردم بد نبود. گرتا گرویگ با چند فیلمی که ساخته نشان داده که سوراخ دعا را می‌شناسد و در هر حیطه که فیلم بسازد بلد است توجّه‌ دیگران را به خود جلب کند، ‌حالا اینکه ساخته‌اش چقدر ارزش دارد بحث دیگری است. تنها چیزی که می‌توانم درباره‌ی فیلم بگویم این است که فیلم در حدّ رده‌ی سنّی پیش‌دبستانی است که بزرگسالان به تماشایش نشسته‌اند. اینکه تا چه خود مثلاً ستاره‌ی فیلم مصداق پیام فمینیستی فیلم است را هم می‌توان از آنجا دریافت که خودش بیشتر شبیه باربی ابتدای فیلم است نه انتهای فیلم.

  

پیشنهاد می‌کنم به جای داستان کودکانه‌ و تخیّلی فیلم باربی، به تماشای مینی‌سریال «انجلین» بنشینید؛ یک باربی واقعی. انجلین که نیای کیم کارداشیان و پاریس هیلتون در امریکا بود، ‌نماد کسانی است که مشهورند فقط به‌خاطر اینکه مشهورند. زنی که در دهه‌ی هشتاد روی بیلبوردها رفت بدون اینکه شغل و پیشه‌ی خاصّی داشته باشد. کمی درکش سخت است ولی واقعاً یک نفر با ظاهر باربی‌طور برای مدّتها روی بیلبوردهای متعدّدی می‌درخشید و خودش را به عنوان نماد زن موفّق عرضه می‌کرد ولی نه بازیگر بود،‌ نه خواننده و نه هیچ چیز دیگر؛ یک هیچ بزرگ. عجیب ولی واقعی.

 

حیف از چنین داستانی که با آن یک سریال پنج قسمتی ساخته‌اند؛ با کمی ایجاز می‌شد یک فیلم سینمایی درجه‌یک از آن ساخت. بازی امی راسوم در این سریال به هدر رفت و اگر فیلم می‌شد پس از سالها به حقّش می‌رسید. احتمالاً -به جز شباهت با انجلین واقعی- او جزو معدود بازیگرانی است که در سی و چند سالگی هنوز می‌تواند نقش دختری هفده ساله را هم بازی کند یعنی سنّی که با «شبح اُپرا» در سینما مطرح شد و درخشید حتّی اگر اخیراً نقش مادر تام هالند را هم -با کمی کج‌سلیقگی- بازی کرده باشد.

  

انتهای سریال تلخ است چون هویّت انجلین که گذشته‌اش را می‌پوشاند و انکار می‌کند لو می‌رود. گذشته‌ی پررنج او و ریشه‌ی خانوادگی، مذهبی و پس‌زمینه‌ی سیاسی. انجلین هنوز زنده و هفتاد و چند ساله است؛‌ همچنان با ظاهری باربی‌مانند. شاید هم تفاوت میان آنچه هستیم و آنچه می‌خواهیم به دیگران نشان بدهیم منحصر به او نباشد و همه‌ی ما تا حدودی باربی باشیم؛ بعضی بیشتر و بعضی کمتر.

دل ِدلدادگی

جمله‌های سینمایی -۶۹                                                                             یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲

L'Appartement 1996

وقتی عاشق می‌شی متوجه صدمه‌هایی که با کارات به دیگران می‌زنی نمی‌شی. 


Weird: The Al Yankovic Story 2022

زندگی مثل یک تقلید مضحک (پارودی) از آهنگ مورد علاقه‌ته؛ درست وقتی که فکر می‌کنی همه‌ی کلمات رو بلدی سورپرایز می‌شی چون از معنیش هیچی نمی‌دونی.

 

Band of Brothers

افسر آلمانی به افسر امریکایی پس از تسلیم نیروهای رایش سوم:

به این فکر می‌کنم که برای افرادی مثل و شما بعد از این چی پیش میاد؛ وقتی که دیگه جنگی نیست که سر ما رو گرم کنه؟

 

Angelyne (Series)

آنجلین: من یک زن نیستم، من یک نمادم.

 

The Lives of Others 2006

مامور رده‌پایین اشتازی (پلیس مخفی آلمان) برای رفقایش لطیفه تعریف می‌کند:

یه روز هونکر (رهبر حزب کمونیست) از خواب پا میشه و میره کنار پنجره. به خورشید میگه صبح‌به‌خیر خورشید عزیز. خورشید میگه صبح‌به‌خیر اریش عزیز. ظهر که میشه هونکر میره طرف پنجره و میگه ظهربه‌خیر خورشید عزیز. خورشید میگه ظهربه‌خیر اریش عزیز. عصر که میشه هونکر باز میگه عصربه‌خیر خورشید عزیز. خورشید جواب نمیده. برای بار دوّم میگه عصربه‌خیر خورشید عزیز. خورشید بازم جواب نمیده. هونکر می‌پرسه چی شده؟ ‌خورشید جواب میده: گور بابات. من الان سمت غربم. 

 

پیشین: رقص با شیطان

به بهانه‌ی گلستان

                                                                                                               شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲

      

ابراهیم گلستان درگذشت. درباره‌ی او بسیار نوشته‌اند به عنوان سازنده‌ی چند فیلم مستند، ‌دو فیلم سینمایی داستانی و نویسنده‌ی چند داستان. یادداشتهای اخیر چیزی به آنها اضافه نکرد. درباره‌ی گلستان بیش از آنکه بتوان پیرامون خود او نوشت، می‌توان راجع به موافقان و مخالفانش نوشت. تعبیر «موافقان» و «مخالفان» اینجا به اندازه‌ی کافی راهگشاست. موافقان و مخالفان یک شخص و نه آثار او. پرداختن به گفته و نه گوینده (شعار قدیمی ایمایان) امری تفنّنی یا منحصر به مباحث منطقی نیست. اگر یک جامعه‌ی علمی و هنری «کمابیش» سالم داشتیم، واکنش‌ها به آثار او بود  نه خودش که آنجا هم بحث موافق و مخالف خیلی معنا ندارد. امکان ندارد که یک اثر هنری کاملاً بی‌نقص یا برعکس سراپااشکال باشد. نقد سالم در یک اثر هنری ضعیف هم بارقه‌هایی از قوّت می‌بیند و اثر قوی هم خالی از ضعف نیست. نقدهای سفید و سیاه حتّی اگر راجع به اثر باشند و نه خالق اثر،‌ نقد نیستند ستایشنامه یا نکوهشنامه‌اند.

 

زمانی می‌گفتند برای دریافت سطح جامعه‌ی فلسفی ایران کافی است ببنیم که اوّلین اثر مستقلّی که درباره‌ی هیدگر در ایران ترجمه شد چه بود؟ کتابچه‌ای پیرامون رابطه‌اش با هانا آرنت. حالا هم رابطه‌ی گلستان با  فروغ اوّلین چیزی است که در انبوه نوشته‌ها درباره‌ی او خودنمایی می‌کند. کسی که می‌نویسد سایه‌ی صدساله‌ی‌ گلستان روی فرهنگ ایران، نه گلستان را بزرگ می‌کند و نه فرهنگ ایران را کوچک؛ فقط درک ناقص خود از فرهنگ ایران و شیفتگی خود به آن مرحوم را نمایش می‌دهد.

 

ابراهیم گلستان به عنوان خالق چند اثر هنری با خروجش از ایران تمام شد و داستان «خروس» هم مانند نوشته‌هایی است که پس از درگذشت یک نویسنده منتشر می‌شوند. آیدین آغداشلو می‌گفت که در این سالها همچنان مشغول نوشتن بوده و یک کمد پر از آثار منتشر نشده دارد. آن آثار فرضی هم مانند «خروس» اند. تأثیر گلستان بر سینمای نوین ایران یک‌دهم کیمیایی،‌ مهرجویی یا بیضایی نیز نیست. در حیطه‌ی داستان می‌توان به جای آن نامها گلشیری و دولت‌آبادی گذاشت. اظهارنظر روشنفکران پیرامون افراد ارزش چندانی ندارد و حتّی به‌اصطلاح خامه‌ی روی کیک آثار یک فرد هم نیست و دیگران هم از این حرفها بسیار زده‌اند با این تفاوت که نظرهای تند، ‌واکنشهای تند برمی‌انگیزند و اینجاست که سروکلّه‌ی آن «مخالفان» و «موافقان» پیدا می‌شود. موافقانی و مخالفانی که پس از مرگ شخص بهانه‌ی خود برای موافقت و مخالفت را از دست می‌دهند و -به قول نیما- غربال به‌دستان از راه می‌رسند. این اتّفاق برای گلستان خواهد افتاد همانطور که برای جواد طباطبایی افتاد.

    

از سوی دیگر می‌توان گفت که نه تفرعن ربطی به آثار یک هنرمند دارد و از قدر آن می‌کاهد و نه تمکّن مالی معیاری برای داوری پیرامون کارنامه‌ی یک شخص و حتّی خود اوست. این مورد دوّم را اخیراً در واکنش به یکی دو جمله از لیلی گلستان هم دیدیم که از جماعت وب‌زی هم فراتر رفت و به اشخاصی رسید که با داشتن صبغه‌ی دانشگاهی، زدن حرفهایی سنجیده‌تر از آنان انتظار می‌رفت. شما تونستی و مونا حیدری‌ها خواستن ولی نتونستن! چرندیاتی مانند این نشان می‌دهد که در آینده‌ی نزدیک باید منتظر دیدن افاضات فارغ‌التحصیلانی دانشگاهی باشیم که بیش از دانشگاه وقتشان را در شبکه‌های اجتماعی گذرانده‌اند و آن فضای تک‌بعدی و ناسالم را کمی شسته‌رفته‌تر و با چند نقل قول دهان‌پرکن تحویل بدهند.

  

چندسال پیش نسخه‌ای کاملتر از فیلم «خانه سیاه است» یافت شد. گلستان وجود چنین نسخه‌ای را منکر شد؛ نه اینکه بگوید مثلاً نسخه‌ی قدیم‌تر تدوین کارگردان و نسخه‌ی اصلی است و اضافات جدید حذف‌شد‌ه‌های فیلم‌اند؛ او اصلاً وجود چنین نسخه‌ای را -که واقعاً وجود داشت- رد می‌کرد و با زبانی تند پژوهشگر خارجی را نواخت. آیدین آغداشلو همان زمان حکمی از خود ساطع کرد که نمایشگر عارضه‌ای است که بسیاری از ستایشنامه‌نویسان به آن مبتلایند. ایشان فرمود: «حق با گلستان است حتّی اگر حق با او نباشد». بله، حتماً حق با ایشان است.

کودتای ۸۸

بازخوانی یک نقطه‌‌ی عطف                                                                               جمعه ۲۷ امرداد ۱۴۰۲

     

  

در سالگرد برکناری مرحوم دکتر محمّد مصدّق، محسن برهانی در نوشته‌ای رخداد منجر به برکناری مصدّق را مصداق کودتا ندانسته است و به آن وقایع منجر به برکناری ابوالحسن بنی‌صدر و انتخابات ۸۸ را نیز اضافه کرده است. من فقط خیلی کوتاه به خرداد ۸۸ می‌پردازم.

 

اوّل اینکه آنچه اصل است و باید مورد توجّه قرار بگیرد آن اتّفاق ملموسی است که در زمینه‌ی اجتماع می‌افتد و حیات میلیونها نفر را تحت تأثیر قرار می‌دهد و نه قالب ذهنی و اصطلاحاتی که آن را توصیف می‌کنند. به نظر بسیاری از رأی‌دهندگان در سال ۸۸ شخصی که محبوب رهبرنظام بود با تقلّبی آشکار در قدرت حفظ شد و نظامیان تحت امر رهبرنظام با چراغ سبز او با معترضان به بدترین شکل برخورد کردند. نحوه‌ی توصیف این اتّفاق و اینکه فلان اصطلاح مناسب آن است یا نه، فرع ماجراست.

 

برهانی کودتا را اینگونه تعریف کرده است: «به دست‌آوردن قدرت به صورت غیرقانونی از طریق نیروی نظامی».  این تعریف ناقص است. تعریف صحیح کودتا این است: «اقدام ناگهانی و غیرقانونی بخشی از هیئت حاکمه (نظامیان یا دیگر دولتمردان) علیه بخش دیگر آن که معمولاً با اعمال خشونت همراه است». به عبارت دیگر برعکس انقلاب که تغییر از پایین است و اکثریّت اجتماع خواستار تغییر هیئت حاکمه یا رژیم سیاسی می‌شوند،‌ اینجا فقط بخشی از هیئت حاکمه بر بخش دیگر می‌شورد و غلبه می‌کند. کودتاهایی که مستقیماً توسّط نظامیان انجام شود با عنوان «کودتای نظامی» توصیف می‌شوند. اگر شخصی که به صورت قانونی روی کار آمده هنگام اتمام دوره‌ی خود بخواهد به شیوه‌ای غیرقانونی در مسند قدرت بماند خودکودتا،‌ کودتای خودکار یا «Self Coup» انجام داده است.

   

همانگونه که می‌بینید نیازی نیست که نظامیان خود بر سر کار بیایند یا حتّی کار به خشونت و خون‌ریزی بکشد. برای مثال شیخ حمد بن خلیفه آل ثانی، حاکم پیشین قطر،‌ پدرش را از سلطنت حذف کرد و در فرایندی بدون خون‌ریزی یا اعمال قدرت آشکار نیروهای نظامی به قدرت رسید. عمل او کودتای غیرنظامی بود که البتَه مساعدت و یاری نیروهای نظامی را به همراه داشت. آنچه در سال ۸۸ رخ داد اعمال قدرت برای تمدید دوره‌ی ریاست جمهوری احمدی‌نژاد از طریق غیرقانونی و البتَه با همراهی نظامیان بود. گرچه رهبر در مقام خود باقی ماند ولی رئیس قوَه‌ی مجریه به شکل غیرقانونی حفظ شد یعنی شکلی خفیف از خودکودتا. معترضان نیز معمولاً آن رخداد را «کودتای انتخاباتی» توصیف می‌کردند و دولت مستقر را بر همین اساس دولت کودتا می‌خواندند.

 

در آن سال پیش از روز انتخابات بسیاری از افراد ستاد میرحسین موسوی از جمله تاجزاده به زندان افتادند در حالیکه هنوز اتّفاقی نیفتاده بود، اعتراضی شکل نگرفته و جرمی رخ نداده بود. سرداران سپاه در فیلمهایی که بعدها از آنان درز کرد به صراحت گفتند که تصمیم نظام بر این بود که نگذارند موج سبز سراسر کشور را فرا بگیرد. شواهد پرشماری از روند نادرست رأی‌گیری و رٲی‌شماری وجود داشت و دارد که اعمال قدرت مستقیم نظامیان را آشکار می‌کند. به اینها برخورد خشونت‌بار نظامیان با مردم معترض را نیز بیفزایید.


انواع نامحسوس‌تری از خودکودتا نیز در زمان رهبر دوّم قابل شناسایی است. رهبر در ساختار قانون اساسی ایران لااقل روی کاغذ مادام‌العمر نیست و می‌تواند برکنار شود ولی رهبرنظام به مدد شورای نگهبان و نظارت غیرقانونی استصوابی تمام منتقدان خود را از مجلس خبرگان حذف کرد و فقط به کسانی اجازه داد وارد این مجلس شوند که پیشاپیش ارادت خود را ثابت کرده باشند تا مبادا کمترین خللی به ادامه‌ی ریاست وی وارد شود. نفی نظری و عملی اصل «همه‌پرسی» با توجیه قدرت تحلیل نداشتن مردم نیز درهمین راستاست. ولادیمیر پوتین با تغییر دستوری قانون اساسی ریاست خود را برای سالهای طولانی بر روسیه تضمین کرد که نتایج آن را امروز می‌بینیم. گرچه در هر دو مثال این اعمال به صورت آشکار مانند هیتلر در سال ۱۹۳۳ یا ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۵۱ رخ نداد ولی دوام و بقای ریاست فرد صاحب قدرت را به شکلی غیرقانونی تضمین کرد.

 

یکی از ایرادهای بسیاری از عالمان علوم انسانی از علوم اجتماعی و جزایی گرفته تا علوم دینی و دیگر رشته‌ها -حتّی فلسفه‌ی محض- پرداختن به وجه فنّی و علمی اصطلاحات و غفلت از وجه انضمامی آن علوم است. طبعاً منظور من شخص برهانی نیست که تلاشهایش در راستای روشنگری و دفاع از محکومان قوّه‌ی قضا و نقد رویّه‌های ناصواب قوای سه‌گانه آشکار است و بهایش را هم با احضار به دادگاه پرداخته است. مخاطب این توصیه عام است و شامل یادآوری به خود نگارنده هم می‌شود.

ما و عربستان نوین

                                                                                                             یکشنبه ۲۲ امرداد ۱۴۰۲

     

بررسی سیاستهای قدیم و اخیر عربستان در دوره‌ی بن‌سلمان بهترین نمونه برای دیدن تفاوتهای اثرگذاری دو نوع متفاوت سیاست‌ورزی در کوتاه‌مدّت بر جایگاه یک کشور در منطقه و جهان است. بن‌سلمان که تا چندی هنوز درگیر اختلافهای درون خانواده‌ی سلطنتی بر سر موقعیّت خودش به عنوان ولیعهد بود، اشتباههای زیادی را در برخورد با مخالفان داخل و خارج مرتکب شد و به رغم تلاش برای دورشدن از عربستان متحجّر و بسته‌ی ذیل فتواهای عالمان وهّابی، در اتّخاذ راهی جدید گیج و سردرگم به نظر می‌رسید. با تغییر تیم مشاوران داخلی و خارجی، آرام آرام طرحهای بلندپروازانه‌ی تبلیغاتی رو آمدند؛ طرحهایی که در ابتدا بیشتر خیالپردازانه به نظر می‌رسیدند. 

  

سیاست «نگاه به شرق» عربستان با گسترش رابطه با چین و روسیه باعث شد نگاهها به تغییرات در این کشور که سالها متّحد بلکه پیرو بی‌چون و چرای امریکا به شمار می‌‌آمد دقیق‌تر شود. بستن قراردادهای تجاری و نظامی با کشورهایی به جز امریکا، مهار نسبی جنگ یمن و آغاز رابطه با ایران خبر از ظهور کشوری داد که دیگر نه تنها فقط یکی از کشورهای بزرگ خاورمیانه بلکه مهمترین آنها قلمداد می‌شود. گسترش رابطه‌ی کشورهای عرب با اسرائیل چنانکه قبلاً هم نوشتم نه از سر وادادگی بلکه در نهایت به نفع میانه‌روی و چشم‌انداز تشکیل یک کشور فلسطینی در کنار اسرائیل خواهد بود؛ چیزی که هم تندروان اسرائیل و هم تندروان ایران را نگران می‌کند.

 

این روزها در حالیکه اخبار تلاش امریکا برای ایجاد رابطه بین عربستان و اسرائیل پشت سر هم منتشر می‌شد، تعیین سفیر عربستان برای بخش شرقی بیت‌المقدّس (به عنوان پایتخت فلسطین) همه را متعجّب کرد. اسرائیل با احتیاط گفته که اجازه‌ی حضور هیچ سفیری را در این شهر که «پایتخت اسرائیل» است نخواهد داد. خود اسرائیل مثال معکوسی است برای آنچه در سطر اوّل نوشتار گفتم. نتانیاهو به مدد راست‌گرایان افراطی به تنهایی در حال تضعیف روزافزون جایگاه این کشور از درون و بیرون است. لایحه‌ی قضایی جنجالی که جامعه را دو شقّه کرده است و حمله‌ی تندروان یهودی به فلسطینیان نیز باعث شده که معاون سابق موساد (و نه یکی از منتقدان و مخالفان اسرائیل) این کشور را با آلمان نازی مقایسه کند.

  

شاید فرستادن فضانورد به فضا و میزبانی برخی رویدادهای ورزشی در عربستان به نظر تبلیغاتی بیایند ولی برگزاری نشست صلح برای اوکراین و سرمایه‌گذاری میلیاردی در فوتبال نشان داد که گرچه پول همه‌چیز نیست ولی اگر با اندکی درایت و دوراندیشی همراه شود می‌تواند بشارت‌دهنده‌ی آینده‌ای متفاوت شود. ایران امّا در راستای سیاستهای چهاردهه‌ی گذشته مشغول فرصت‌سوزی و عقب‌ماندن از توسعه‌ی جهانی است. ایرانی که می‌توانست با داشتن منابع مختلف معدنی و سرمایه‌ی کم‌نظیر انسانی رفاهی چشمگیر را برای مردمش و صلحی پایدار را برای منطقه به ارمغان بیاورد، زیر سایه‌ی نظام ولایتْ فقر و تبعیض را برای مردم و تنش و جنگ را برای منطقه به همراه داشته است. نظامی که پنجاه میلیارد دلار در سوریه برای بقای بشار اسد هزینه‌ کرده، امروز برای آزادی مقداری پول آب‌رفته‌ی بلوکه‌شده در کره در ازای مبادله با گروگانها -آن هم برای خرید دارو و غذا- جشن گرفته است. تفاوت از کجاست تا کجا؟

ایماگویه‌های کی‌یرکگارد

                                                                                                          چهارشنبه ۱۸ امرداد  ۱۴۰۲


«اعتمادبه‌نفس» صیغه‌ی زمان حال «امید» است.

 

اینگونه نیست که راه دشوار باشد بلکه این خود دشواری است که راه پیشاروی ماست.

 

مردم به دنبال آزادی بیان‌اند به عنوان جبران آزادی اندیشه‌ای که به ندرت  از آن استفاده می‌کنند.

 

اضطراب سرگیجه‌ی ناشی از آزادی است.

 

وقتی برچسبی به من می‌زنی، مرا نفی می‌کنی.

 

خیلی سخت است که معتقد شویم چون خیلی سخت است که مطیع (حقیقت) شویم.

 

بدون خطر کردن ایمان به دست نمی‌‌آید؛ هرچه بیشتر خطر کنی ایمان بیشتری به دست می‌آوری.

 

تناقض‌ها را از یک اندیشمند بگیر، ‌آنگاه از او یک پروفسور باقی می‌ماند.

 

کار دعا اثرگذاری بر خدا نیست بلکه تغییر دعاکننده است.

 

اگر می‌خواهی خدا از تو بدش بیاید، همراه گلّه (مردم) حرکت کن. 

   

خودکامه می‌میرد و حکومتش تمام می‌شود. شهید می‌میرد و حکومتش آغاز می‌شود.

 

پیشین: ایماگویه‌های مارک تواین

نظام و آن کار دیگر

حاشیه بر اخبار -۹۲                                                                                     شنبه ۱۴ امرداد ۱۴۰۲


انتشار فیلم «آن کار دیگر» کاسبان مذهب و خادمان نظام.

چنین اتّفاقتی مختص اینجا و این نظام نیست پس تعمیم آن به دارندگان آن شغل و لباس درست نیست امّا آنچه نظام حاکم بر ایران را با اکثریّت نظامهای سیاسی موجود متفاوت می‌کند نحوه‌ی برخورد با این اعمال است. مورد بلوچستان را به یاد بیاورید که تلاش برای لاپوشانی تخلّف فرمانده‌ی نیروی انتظامی و بی‌اعتنایی به درخواست محاکمه‌ و رسیدگی به جرم، به قیمت جان بیش از صد نفر در جمعه‌ی سیاه زاهدان تمام شد. برای نظام کدام هزینه‌برتر بود: پذیرفتن تخلّف سردار و رسیدگی به آن یا فجایع بعدی؟ همین نکته را در مورد قتل مهسا امینی نیز می‌بینیم که خشونت منجر به قتل نیروی انتظامی در صورت پذیرفتن و رسیدگی همانجا تمام می‌شد ولی انکار آن به زلزله‌ای در ساختار سیاسی ایران انجامید که پس از انقلاب سابقه نداشت. حالا هم ممانعت از رسیدگی به جرم از سوی نماینده‌ی ولیّ فقیه است که این تخلّف شخصی را به کل تعمیم می‌دهد نه خود آن عمل. 

  

تعداد کودکان کار به ۱۵درصد جمعیّت کودکان رسیده است.

 و این تازه کف برآوردهاست. آمار ترسناک اشتغال زن و مرد و کودک به کارهای غیرمولّد برای یک لقمه نان معلول چیست؟ فقر رو به تزاید هزینه‌ی جاه‌طلبی هسته‌ای و منطقه‌ای نظامی است که با وعده‌ی ایجاد عدالت روی کار آمد و عقب‌ماندگی‌های زمان پهلوی را بزرگنمایی می‌کرد و برای رفع آن جهاد سازندگی راه انداخت ولی حالا نه روستاها که شهرها و نقاط حاشیه‌ای روبه‌رشد آن را با کدام جهاد سازندگی می‌توان رفع و رجوع کرد؟ کسی که معاش ندارد،‌ معاد ندارد. این یکی از شعارهای عدالت‌گستری نظام بود که به فراموشی سپرده شده و جهاد تبیین هم جای جهاد سازندگی را گرفته تا شکم‌های گرسنه را با «تبیین» بیشتر سیر کنند. 

  

افزایش توأمان محدودیتها در افغانستان و گسترش جنایات طالبان پاکستانی.

بازی با آتش این عواقب را هم دارد. ژنرالهای پاکستانی طالبان را ساختند و پرداختند تا حالا آتش توحّش آنها به دامن خودشان بیفتد. آنها فکر می‌کردند فقط قدرت را در افغانستان به دست می‌گیرند ولی آتش «جهاد» به آنها هم سرایت کرد و حالا دیگر سخت بتوانند به این سادگی طفل سرکشی را که پروردند مهار کنند. ایران هم از ترس خبر ساخت پایگاههای جدید امریکا در افغانستان، طالبان را تجهیز کرد و سفارت افغانستان در ایران را به آنان داد. اختلاف نظر بر سر حقابه‌ی ایران و ماجرای تجارت مواد مخدر فقط بخشی از عواقب این معامله است. برای دیدن پرده‌های دیگر نمایش باید منتظر ماند.

  

بیش از پنجاه درصد پذیرفتگان تخصّص‌های مختلف پزشکی در دانشگاه دارای سهمیّه‌اند.

این آمار مهیب‌تر از چیزی است که بتوان در چند سطر درباره‌اش نوشت. بحث امکان استفاده‌ی خانوادگان «ایثارگران» از بودجه‌ی عمومی بحثی انحرافی است. اصل بحث جایی است که افرادی با داشتن سطح علمی پایین‌تر مدرکی می‌گیرند که با جان مردم سروکار دارد و لاجرم امکان اشتباه آنها بالاتر از کسانی است که صرفاً بر اساس شایستگی علمی به آن سطح رسیده‌اند. جوابگوی جانها یا سلامتی‌های از دست رفته کیست؟ اگر با استفاده از بودجه‌ی عمومی دوره‌های تکمیلی برای اعضای خانودگان «ایثارگر» گذاشته می‌شد و پس از بالا بردن سطح علمی آنان، در رقابت پایاپای با دیگران شرکت می‌کردند حرفی نبود ولی این رانت نابجا جرمی است که آیندگان به سختی درباره‌ی آن قضاوت خواهند کرد. آمار رشته‌ی پزشکی در دیگر رشته‌ها نیز به طریق اولی وجود دارد که خطرات مشابهی را به شکل دیگری به وجود می‌آورند. همه برابرند ولی بعضی برابرترند. فقط نظام ولایی است که می‌تواند امری ممدوح مثل از دفاع از وطن را به صورتی واژگونه کند که به امری مذموم تبدیل شود. 

 

پیشین:‌ مجازی و غیرمجازی!

رقص با شیطان

جمله‌های سینمایی - ۶۸                                                                                   دوشنبه ۹ امرداد ۱۴۰۲

             

Peaky Blinders

تامی شلبی: وقتی تحت فشاری نباید با کسی مذاکره کنی؛ باید به سمتش هجوم ببری.

 

Chato's Land - 1972

پاردون چاتو: ساده ترین کار دنیا اینه که خودت باشی و سخت‌ترین کار هم اینه که کسی باشی که بقیّه می‌خوان.


 The Idol - 2023

جاسلین به وینکلستین: نگران نباش.

- من یهودی‌ام. اضطراب تو دی‌ان‌ای منه! 


Lock, Stock & Two Smoking Barrels - 1998 

وقتی با شیطان می‌رقصی، هر آن منتظر باش که موسیقی قطع بشه.

 

The Light Between Oceans - 2016

ایزابل: اگر زنی همسرش را از دست بدهد «بیوه» می‌شود ولی وقتی والدین فرزندشان را از دست بدهند برچسبی برای توصیف آن وجود ندارد؛ آنها همچنان پدر و مادرند با اینکه فرزندی ندارند.

 

پیشین: خدای تنهایان

رذیلت آگاهانه در عاشورا

                                                                                                                   جمعه ۶ امرداد ۱۴۰۲


ارسطو فضیلت را همعنان معرفت می‌داند یعنی هرچه معرفت بالاتر رود فضیلت نیز افزون می‌شود. هر رذیلتی تابع جهل است و عامل آن به دلیل جهل ناشی از شرّ نهفته در آن عمل و پیامدهایش به آن دست می‌یازد. می‌توان در این رأی چون‌وچرا کرد و پرسید که مثلاً‌ آنکه سیگار می‌کشد آگاه به ضرر ناشی از آن نیست؟ جواب ارسطو احتمالاً این است که چرا ولی تا حدودی یعنی این ضرر خودش را بلافاصله نشان نمی‌دهد و شخص با ناچیز انگاشتنش آن را نادیده می‌گیرد.

 

بحث عصمت در کلام نیز فرع علم است یعنی کسی که معصوم است آنقدر به مضار و منافع یک عمل آگاه است که امکان ندارد دست به اشتباه بزند نه اینکه عصمت چیزی مجزّا باشد و مانع ارتکاب اشتباه شود. از این عصمت‌های جزئی دیگران هم دارند و بسته به وسعت‌یافتن علم، امکان مصونیّت از اشتباه نیز گسترش پیدا می‌کند.

 

شاید هم انگیزه‌های پشت آگاهی ما یا منافع و لذّات یک عمل گاهی به قدری قوی می‌شوند که شخص آگاه به شربودن یک عمل باز هم آن را انجام می‌دهد. در آیه‌ی ۱۴ سوره‌ی نمل در توصیف فرعون و قومش می‌گوید که آنها پس از دیدن معجزات موسی (ع) در عین اینکه کاملاً آگاه به حقانیّت او بودند و به مرز یقین رسیده بودند باز هم او را انکار می‌کردند.

 

مأمون عباسی در مناظره یا مکاتبه با علمای اهل سنت با شدت و حدّت از لیاقت و شایستگی علی (ع) برای خلافت پیامبر می‌گفت و شعر می‌سرود، به گونه‌ی که اگر کسی نام او را حذف کند خواننده گمان می‌کند که با یک متکلّم متعصّب شیعی طرف است. همین مأمون امام رضا را به شهادت رساند. خود او جایی ادّعا می‌کند که شیعه‌بودن را از پدرش هارون آموخته و در جواب حاضران که می‌پرسند پس چرا امامان شیعه را می‌کشت گفت: چون مُلک عقیم است؛ یعنی به کسی نمی‌رسد و اگر کسی سر راه حکومت یک مَلِک قرار بگیرد محکوم به نابودی است.

 

یکی از بسیار وجوه حادثه‌ی کربلا آگاهی کامل لشکری است که به جنگ حسین بن علی (ع) رفتند. دست‌کم در تاریخ اسلام نداریم جایی را که دو جبهه‌ی خیر و شر اینچنین آگاه و عارف به خود و طرف مقابل رویاروی هم قرار گرفته باشند. قبل و بعد از آن، اسلام‌های خشک‌مقدّسی یا جاهلانه را داریم که به جنگ نور می‌روند ولی نه تا این حد که گروهی به فردی نامه بنویسند که تو را لایق و شایسته‌ی خلافت می‌دانیم و حاضریم به تو کمک کنیم سپس همانها کمر به قتلش ببندند. عاشورا به عنوان یکی از برترین نمایش‌های امر مطلق جنبه‌های پرشماری دارد و بسیاری را به حیرت افکنده و آنچه به اختصار نوشتم تنها یکی از آن جنبه‌هاست.

 

مرتبط:‌ خرافه‌ها و عاشورا

بازگشت ِگشت

                                                                                                                       شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۲

  

بازگشت ِابتدا نامحسوس سپس رسمی گشت ارشاد میزان اعتبار ادّعای تشخیص چهره و کنترل هوشمند را نشان داد. هوش مصنوعی ولایی پسران با موهای بلند و دختران سه‌ساله را از زنان بالغ تشخیص نمی‌داد که تعجبی هم ندارد. فناوری ولایی فقط جایی کاربرد دارد که نتوان آن را راستی‌آزمایی کرد مثل موشکهای نقطه‌زن که احتمالا آن نیز روزی آبرو خواهد برد. 

 

در نبود نیروهای سیاسی فعّال داخلی و نیروهای دموکرات خارجی، بار تغییرخواهی بر دوش جوانان به ویژه دختران افتاده است. بسیاری از آنان متعلّق به همان قشر خاکستری‌اند که حاضر به حضور خیابانی در اعتراضات نبودند ولی به گونه‌ای دیگر اعتراض خود را در خیابان نشان می‌دهند. یک‌سال پیش با دیدن چنین جمعی شاید کسی فکر می‌کرد که شاید در حال تماشای گروهی از ایرانیان خارج‌نشین باشند. گویی دست سرنوشت دکمه‌ی حرکت سریع را فشرده که  دیوارهای هراس اینگونه فروریخته و نشاط به جامعه بازگشته است. خیلی اهل پیش‌بینی نیستم آن هم درباره‌ی چنین جامعه‌ی پیش‌بینی‌ناپذیری ولی حتّی با بازگشت گشت به نظرم این تغییر دنده عقب نخواهد داشت.

 

 نماینده‌ی رهبرنظام در دانشگاه گفته است که اگر در سالگرد مهسا امینی چنین و چنان نشود کار تمام است. اگر منظور حضور خیابانی باشد شاید بتوان با پادگان کردن خیابانها جلو تکرار وقایع مشابه پارسال را گرفت؛ اگر منظور فعّالیّت نیروهای سیاسی باشد که همین الآن هم با انفعال نیروهای داخلی و زیاده‌خواهی و تک‌محوری دلباختگان یک گذشته‌ی خیالی و آرزوپروران حکومت وراثتی کار تمام است. امّا اگر منظور شکستن دیوار برلین باشد که خیلی وقت است صدای پتکها به گوش می‌رسد و من و شما می‌دانیم که بعد از آن یا حتّی در حین آن جوانان به خود خواهند گفت که چرا توقّف کنیم؟ وقتی یک مانع را از پیش رو برداشتیم،‌ چرا سراغ موانع بعد نرویم؟

 

نظام نه تنها توان انعطاف لازم را ندارد که با انتصاب مجدّد یک نعش نیمه‌متحرّک به نام احمد جنّتی به مردم پیام می‌دهد که حاضر به کمترین مقدار کوتاه‌آمدن نیست. یکی گفت که رئیسی از آنجا مسئولیّت برقراری مجدّد گشت ارشاد را نمی‌پذیرد که نگران انتخابات است. مگر قرار است کسانی که زخم‌خورده‌ی گشت ارشادند در انتخابات شرکت کنند که رئیسی چنین دغدغه‌ای داشته باشد؟ بسیاری از آرزوپروری معترضان در سال گذشته و امید باطل به تغییر سریع نوشتند؛ نقد «انقلاب هشتگی» به جای خود ولی به گمانم این تغییر آرام و درون‌زا انقلاب نرمی است که دیرتر ولی پخته‌تر به ثمر خواهد نشست. خیلی امیدوارم که پیش‌قراولان این نهال رو به رشد از دل همین جامعه بیرون بیایند و بار دیگر کسی جرأت نکند خود را سخنگوی آزادیخواهان بپندارد.

چین، روسیه و جزایر سه‌گانه

                                                                                                                     جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲

   


گسترش نفوذ شرق به خاورمیانه گذشته از قدرت‌ روبه‌رشد اقتصادی چین که به دنبال خود افزایش قدرت سیاسی را هم در پی داشت، دست‌کم دو علّت دیگر هم دارد: انفعال امریکا به ویژه در دوره‌ی بایدن سپس افزایش آگاهی سیاسی کشورهای منطقه در بازی با کارتهای شرق و غرب برای جلب منافع بیشتر. این کار را ابتدا ترکیه به عنوان عضوی از ناتو آغاز کرد و به قیمت کنار گذاشته‌شدن از پروژه‌ی ساخت جنگنده‌ی اف-۳۵، پدافند روسی را وارد کرد و در ادامه خیلی بیش از پیش به روسیه نزدیک شد. آنگاه کشورهای عرب منطقه به ویژه عربستان در چرخشی حیرت‌آور پای چین و روسیه را به محاسبات خود باز کردند. حالا هم شرکای سیاسی-اقتصادی بیشتری دارند و هم غرب برای از دست ندادن نفوذ خود باید فکری بکند و امتیازی بدهد. این چرخش با آنچه ما از اصطلاح نخ‌نماشده‌ی «کشورهای تحت سلطه‌ی امریکا» می‌دانستیم فرسنگ‌ها فاصله دارد.

  

آنچه جواد ظریف چندی پیش در نفی ضدّروس و ضدّامریکا بودن گفت از بدیهیات علم سیاست است. یعنی اگر کسی در نفی ضدّامریکابودن سخن می‌گوید باید مراقب باشد که به ضدّروس -و حتّی ضدّ چین یا هر ضدّ دیگری- تبدیل نشود (کاری که الآن خیلی‌ها دارند می‌کنند). در سیاست نه دوست مطلق هست و نه دشمن مطلق؛ اگر با کشوری دوست شدیم مراقب باشیم تمام تخم مرغ‌هایمان را در سبدش نگذاریم و اگر از کشوری دشمنی دیدیم جوری برخورد نکنیم که راه بازگشت را ببندیم. ظریف جرأت نکرد و گرنه در نفی ضدّاسرائیل بودن هم سخن می‌گفت. در ماجرای فلسطین یک طرف مظلوم و یک‌طرف ظالم است؟ قبول. با دفاع مشروع و معقول از مظلوم، ظالم را پشت مرزهای مورد توافق سازمان ملل برانیم نه اینکه خواستار نابودی آن شویم. با این دیدگاه می‌توان دید که سیاستهای نظام و رهبرش تا چه حد منافع ملّی را زیر پا گذاشته و به مردم آسیب زده است.

 

دو بیانیّه چین و روسیه با کشورهای عربی درباره‌ی جزایر سه‌‌گانه اتّفاقاً خیلی هم می‌تواند سودمند و درس‌آموز باشند تا ببینیم کجای کار را غلط رفته‌ایم و به خود بیاییم. برای نشان‌دادن واکنش اصولی به چین و روسیه نیز احضار سفیر و مواردی از این دست کارهایی سطحی و نمایشی است؛ کافی است نظام اندک حرکتی به سوی غرب بکند یا نشان بدهد که به احیای برجام یا هر گونه رابطه‌ی توأم با تعادل و احترام با غرب تمایل دارد تا چین و روسیه حساب کار دستشان بیاید. حتّی با رفع تحریمها نیز چین و روسیه فاقد آن فناوری‌اند که به ایران مثلاً در استخراج برخی منابع نفتی کمک کنند. استفاده از فرصت دولت بایدن و برخی کشورهای غربی مانند فرانسه بهترین فرصت برای اصلاح این به‌اصطلاح «نگاه به شرق»ی است که به «تکیه به شرق» بدل شده است. این حرفها طبعاً نیازمند گوش شنوایی است که خیلی بعید می‌دانم در نظام وجود داشته باشد.

حسینیّه‌‌کردن کاخ سفید

ایمای علوی -۲                                                                                                شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲



«والله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها علی ان اعصی الله فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته»


به خدا سوگند اگر هر آنچه در آسمان‌ها و زمین‌ است به من بدهند تا با ربودن پوسته‌ی جوی از دهان موری خدا را معصیت کنم، چنین نخواهم کرد.


(بخشی از خطبه‌ی ۲۲۴ نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین)

 

عبارت بسیار آشناست ولی عمدتاً جوری معنا می‌شود که گویی منظور از این «دادن» صرفاً ثروت مادّی است ولی از ثروت مهمتر «قدرت» است؛ یعنی اگر فرمانروای همه‌ی هستی بشوم چنان نخواهم کرد. درضمن این فرمانروایی هم حکومتی چون دیگر حکومتها -صرفاً برای اینکه نفس قدرت و سیطره بر جهان و جهانیان هدف باشد- نیست چون گوینده کسی است که خود را وارث پیامبر اسلام می‌داند و در پی اجرای عدالت و بسط گستره‌ی اسلام است. بنابراین هدف حتّی اگر امر ممدوحی چون رساندن پیام دین به تک‌تک نقاط عالم باشد باز هم به‌کارگیری وسیله‌ی ناروا را توجیه نمی‌کند. حالا ربودن پوست جو برای من و شما پیشکش ولی دروغ و تهمت و ظلم و قتل چطور؟

 

این معنا خیلی وقت پیش به نظرم رسیده بود که با دیدن این ویدئو از مرحوم طهرانی مطمئن شدم که خیلی صریح عبارت امیرمؤمنان را درباره‌ی بی‌ارزشی قدرتی که مستلزم ظلم‌ورزیدن باشد تفسیر می‌کند. 

 

ایشان از این حرفهای خلاف عرف کم نداشت و گرچه خیلی نامحسوس ولی قدرت حاکم و حساسیّتهای حوزه‌ی سنّتی را نقد می‌کرد. گاهی هم مثل واکنشش به انفجار حرم امام هادی حساسیّت روحانیون قشری را برمی‌انگیخت. درباره‌ی پیام غدیر هم برداشت خاص خودش را داشت و هرجا دستش می‌رسید متلکی به «علی زمان» می‌انداخت. (اینجا را ببینید) 

 

پیشین: ایمای علوی

Real Time Web Analytics