خرد نادیده‌گرفتن

جمله‌های سینمایی -۸۴                                                                                        شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴

The Task 2025

تام برندیس (مارک رافلو): یه گفته‌ی قدیمی هست که میگه عقل بیشتر در توانایی نادیده‌گرفتن بعضی چیزا خودشو نشون می‌ده.


 American Hustle 2013

اروینگ (کریستن بیل) به همسر سابقش: عاشقت شدم چون وقتی برای بار اوّل دیدمت یه جور رمز و رازی رو در تو حس کردم ولی بعداً فهمیدم که افسردگی تو رو با رازآلودگی اشتباه گرفته بودم.

 

Doc 2024

دکتر امی لارسن -پس از ابتلا به فراموشی- می‌شنود که دخترش می‌خواهد دکتر شود و ابراز خوشحالی می‌کند.

دختر: عجیبه چون قبلا می‌گفتی پزشکی ابتدا هنر بود، بعد تبدیل به علم شد و حالا یه جور تجارته.

 

 The Horse Whisperer 1998

تام بوکر (رابرت ردفورد): دونستن یه چیز بخش آسون قضیّه‌س ولی بخش سختش گفتنش با صدای بلنده.

 

King Kong 1933

کارل (رابرت آرمسترانگ): هواپیما نه، این زیبایی بود که هیولا رو کشت. 

   

  

پیشین: ارزش تغییرهای کوچک

ولی‌کراسی

                                                                                                                   دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴


بیژن عبدالکریمی کتابی دارد به نام «هایدگر در ایران» که نگاهی است به زندگی،‌ آثار و اندیشه‌های سیّداحمد فردید. اینکه چرا نام کتابی درباره‌ی فردید شده «هایدگر در ایران» را باید از خودش پرسید چون نه حضور هایدگر در ایران منحصر است به جماعت فردیدی و نه کتاب به افراد دیگری -به جز کربن- که مترجم و مروّج هایدگر در ایران بوده‌اند اشاره‌ای کرده است. فردید و اتباع او برداشتی خاص و غریب از هایدگر را رواج دادند که تطابق چندانی با افکار او نداشت همانطور که تا پیش از انتشار سخنان فردید، برداشت امثال دکتر داوری از فردید هم نسخه‌ی پاستوریزه‌ی افکار او بود. اکثر مترجمان هایدگر نیز خارج از حلقه‌ی فردیدند. هم کربن و هم فردید هایدگر را دستمایه‌ی نظرات خود کردند و آنچه در این میان مغفول ماند، خود هایدگر بدون روتوش بود. واضح است که این چند سطر نقد کتاب نمی‌تواند باشد بلکه به منظور اشاره به مواضع سیاسی اخیر عبدالکریمی نوشته شده است. 

 

همانطور که از همان ابتدا که «بیژن در چاه نظام» افتاد گفتم، عبدالکریمی محقّقی سخت‌کوش است و برعکس بسیاری که فقط افاضه می‌کنند، بسیار می‌خواند و می‌نویسد امّا نوشته‌های او بیش از آنکه فلسفی باشد، به یادداشتهای ژورنالیستی شبیه است. خود او در کتاب می‌نویسد که کوشیده مباحث جامعه‌شناسی-تاریخی را تا سر حدّ مسائل فلسفی ارتقا بخشد ولی محتوای کتاب برعکس است و مسائل فلسفی در حدّ بخش اندیشه‌ی روزنامه‌ها تنزّل پیدا کرده است. 

 

فقط یک نمونه بیاورم. حاجی سبزواری در اشعارش می‌گوید که وجود حدً و رسم ندارد و هرآنچه به عنوان تعریف وجود گفته‌اند در واقع شرح اسم است. مرحوم عصّار (استاد فردید) به جایش پیشنهاد کرده که شعری بگذاریم با این معنی که وجود آن‌چنان بدیهی است که نیازی به تعریف و برهان ندارد. همین حرف را عصّار درباره‌ی اصالت ماهیّت هم زده که به جای گفته‌ی سبزواری که وجود اصیل است و دلایل مخالفان ما ضعیف است باید گفت که اصالت ماهیّت اصلاً شایسته‌ی بحث نیست. کمی تأمّل نشان می‌دهد که گفته‌ی عصّار تناقضی با حرف سبزواری ندارد تا عبدالکریمی بخواهد بگوید که «این نحو تلقّی از وجود در عرفان ما سابقه‌ی دیرینه‌ای داشته و شاگرد برجسته‌ی عصّار یعنی فردید نیز ... هرکس درک دیگری از مسئله‌ی وجود می‌داشت او را -و به اعتقاد من به درستی- به نیست‌انگاری متّهم می‌کرد.» (ص ۲۵)

  

کمی آشنایی با عصّار و سبزواری به ما می‌گوید که آن‌که به عرفان نزدیک بوده سبزواری (شاگرد ملاحسینقلی همدانی) بوده و نه عصّار که در زمره‌ی عقل‌گرایان اهل فلسفه بوده و -بنا به نقل- ابن عربی را لعن می‌کرده است. کسانی مانند سهروردی و میرداماد برای درستی اصالت ماهیّت دلیل آورده‌اند؛ در برابر آنها چکار باید کرد؟ باید به گفتن اینکه اصالت وجود بدیهی است اکتفا کرد یا پاسخ آنها را داد؟ فقط در صورت دوّم ناقد می‌تواند ادّعا کند که اهل فلسفه است و استدلال می‌ورزد. خوب به همین سادگی عبدالکریمی کسی را که اندک زاویه‌ای با برداشت فردید از مسئله دارد «نیست‌انگار»‌ می‌خواند که جدّا جای تعجّب دارد. نیست‌انگاری یا نیهیلیسم ورد زبان عبدالکریمی است تا همین الآن و به راحتی به هر مکتب و شخصی می‌چسباند بدون اینکه رعایت آداب بحث و استدلال را کرده باشد. پانوشت مطلب و مقایسه‌ی دو دیدگاه فرضی فوق با ایراد هایدگر بر کانت هم بی‌ارتباط است.

  

چند صفحه‌ی بعد نقل قولی می‌آورد از فردید که می‌گوید من مشرب و ذوق اویسی را می‌پسندم (ص ۳۱). سپس عبدالکریمی شرح مفصّل و البتّه کم‌معنایی می‌آورد درباره‌ی این طریقت که چنین و چنان بوده‌اند و برای مثال «استادان طریقت اویسی همواره شاگردان خود را تعلیم داده‌اند که مقلّدانه از دیگران پیروی نکنند بلکه اهل تحقیق باشند و...». وی «فیلسوف شفاهی بودن» فردید را نیز به مسلک او ربط می‌دهد. کمی آشنایی با اصطلاحات عرفانی به ما می‌گوید اویسیان کسانی بوده‌اند که بدون پیر سیروسلوک می‌کردند و اندک کسانی که بدون انتساب به شیخ‌ یا سلسله‌ای از سلاسل عرفا به جایی می‌رسیدند اویسی می‌خوانند؛ درست مانند اویس قرنی که بدون دیدن پیامبر اسلام به مراتب معرفتی رسید. توضیحات عبدالکریمی همگی یا نادرست یا ناقص است.

 

اینها مقدّمه بود تا به مواضع سیاسی فعلی عبدالکریمی برسیم. او در پانوشت صفه‌ی ۴۳ می‌گوید که در پایان یکی از سخنرانی‌های فردید که به دموکراسی حمله می‌کرد از او پرسیده که آیا حملات شما به دمکراسی ما را با خطر درغلتیدن در تئوکراسی مواجه نمی‌کند؟ فردید جواب می‌دهد که من نه از تئوکراسی بلکه از «الله‌کراسی» (کذا!) سخن می‌گویم. پرسنده باور داشته که تئوکراسی از دموکراسی بدتر است و گرنه چنین سؤالی نمی‌کرد. حالا خود عبدالکریمی دموکراسی را برنامه‌ی موساد و سیا برای خاورمیانه می‌خواند بدون اینکه بگوید جایگزینش چیست و چرا به تئوکراسی در ایران که عملاً به «ولی‌کراسی» بدل شده بی‌اعتناست. ولایتی که در فقه مختص صغار و مجانین بود شکلی سیاسی یافت تا ولی فقیه در پاسخ مطالبه‌ی تغییر قانون اساسی بگوید که مردم قدرت تشخیص ندارند و مخالفان هم به بیمارستانهای روانی گسیل شوند چون به جز مجانین کسی با چنین نظام والایی مخالفت نمی‌کند.

 

مهمترین خطری که در کمین شاغلان علوم نظری به ویژه فلسفه است، تمرکز روی اصطلاحات و اعتباریّات و غفلت از واقعیّت ملموس و عقل سلیم است آن‌چنان که چند برچسب مانند غربزدگی،‌ تئولوژیک، متافیزیک‌زدگی و نیست‌انگاری بشود راهنمای تفکّر و گوینده بدون توجّه به اوضاع وخیم محیط خود عملاً به توجیه‌گر خودکامگی مبدّل شود؛ یعنی همان راهی که هایدگر و فردید رفتند. عبدالکریمی در پایان کتاب به اشتباهات سیاسی هایدگر و فردید می‌پردازد و به دو علّت آن اشاره می‌کند که یکی انزوای متفکّر و مونولوگ با خود و دیگری پرداختن به شناخت وجود و غفلت از موجودشناسی است (ص ۳۷۴). به نظر می‌رسد خود عبدالکریمی به علل دیگری در معرض افتادن در همان چاله‌ای است که پیشتر هایدگر و فردید در آن افتادند.

 

پ.ن: کتاب فوق وجوه مثبت و منفی زیادی دارد که جای پرداختن به آنها در این مختصر نبود. یکی از علل سقوط متفکّران در دیار ما احاطه‌شدن با شاگردان و علاقمندانی است که در برخوردهای فکری کاسه‌ی داغتر از آش می‌شوند؛ کسانی که به جای تفکّر مستقل به نوعی تقلید فکری با روکش «استدلال» روی می‌آورند. وجه مشترک این علاقمندان «فقدان نگاه انتقادی» به استاد خودشان است یعنی همان ایرادی که عبدالکریمی به فردید می‌گیرد (ص۳۲۳). تجربه‌ی تلخ جدالهای سیّدجواد طباطبایی و اطرافیانش با منتقدان را هنوز فراموش نکرده‌ایم. این خطر به شدّت در کمین عبدالکریمی هم هست.

مرثیه‌ی پرندگان مردنی

                                                                                                                  شنبه ۳ آبان ۱۴۰۴

فیلم مستند «فروغ فرّخزاد» به کارگردانی ناصر تقوایی ظاهراً اوّلین فیلم درباره‌ی فروغ است که حدود یک‌سال پس از مرگ او ساخته شد. فیلم قطعات کوتاهی است از فیلم خاکسپاری او به علاوه‌ی دیگر تصاویر بایگانی و صدای فروغ با روایت ایرج گرگین. در فیلم چهره‌ی ماتم‌زده‌ی بیضایی، ساعدی، آل احمد، ساعدی، اخوان ثالث و دیگران به چشم می‌خورد. من از فیلمهای قبل از انقلاب بیشتر فیلمهای مستند را می‌پسندم و بخشهایی از فیلمهای داستانی که دارای نماهایی از تهران قدیم یا احتمالاً مردم عادی‌اند. حتّی بازیگران بیش از داستانی که روایت می‌کنند برای من یادآور خود آنان و فرازونشیب زندگی شخصی‌شان‌‌اند. خیره‌شدن به تصاویر سفید و سیاه کسانی که هر کدام با سرگذشت و ماجرای خود به دیاری دیگر سفر کردند. آن تکّه‌های واقعی از قصّه‌ی فیلم و قصد سازندگان جذّابتر است. درنگی پیرامون فرصت کوتاه این جهان و اینکه روزگاری دیگر، برای چشمانی دیگر، ما تصاویری بیش نخواهیم بود.

 

این نگاه شاید تا حدودی بتواند بین دو مرز افسانه‌سازی از یک شخص و قضاوت کرده‌هایش فضایی ایجاد کند که بتوان کرده‌ها و گفته‌ها را در متنی انسانی و این‌جهانی دید و فهمید. خود فروغ اسیر این دو نگاه است: اسطوره‌سازی شیفتگان و قضاوت منتقدانش. فروغ واقعی امّا بیشتر در دفترهای شعر و فیلمی که ساخته خود را نشان می‌دهد تا اطّلاعات زندگی‌نامه‌ای همانطور که خودش هم در گفتگویی که در فیلم هست به آن اشاره می‌کند. پرندگان مردنی‌اند ولی پروازشان به خاطر سپرده می‌شود.

 

ناصر تقوایی هم در فیلمها و نوشته‌هایش باقی مانده و به تعبیر فروغ صدایش مانده در حالیکه صاحب صدا رفته  است. این را از این جهت می‌گویم که بیشتر نوشته‌های پس از مرگ تقوایی تلاش کردند از فیلم‌نساختن او حماسه بسازند. نساختن و نکردن هنر نیست. اینکه کمال‌جویی تقوایی به حدّی بود که اجازه نمی‌داد بیشتر کار کند یا چرا وقتی نشد یا نخواستند یا نتوانست فیلم بسازد مانند جوانی به نوشتن روی نیاورد هم به خود او مربوط است ولی تبدیل نساختن و نکردن به فضیلت اشتباه است. تقوایی در گفتگویی می‌گوید که من فیلم نمی‌سازم تا باعث سقوط این سینما بشوم بلکه نهالی تازه به جایش بیاید. هیچ وقت چنین نخواهد شد. با نساختن آثار ارزشمند،‌ آثار بنجل جایشان را می‌گیرند. با ساخت آثار دارای فکر و اندیشه است که هنر قلّابی رسوا می‌شود و به حاشیه می‌رود. تنها صداست که می‌ماند، ‌سکوت در خلأ گم می‌شود.

وعده و وعید «ماشه»

                                                                                                                  یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴


پیش از اجرای مکانیسم ماشه، وعده‌ی کم‌اهمیّتی آن از زبان سیاستمداران ایران به گوش می‌رسید و وعید به بن‌بست رسیدن نظام از زبان مخالفانش که همراه با نوعی شادمانی آشکار هم بود. آنچه اتّفاق افتاده ولی از زمین تا آسمان با آنچه تصوّر می‌شد فرق می‌کند. اثرات کوتاه‌مدّت‌ بازگشت تحریمها -البتّه با تمهیدات دولت- تا حدّ زیادی مهار شده ولی نکته بر سر بازتاب خارجی آن است که پرونده‌ی ایران را به استعاره‌ای از رویارویی منتقدان سلطه‌ی کشورهای غرب بر جهان و به ویژه سازمان ملل تبدیل کرده است.

 

نمی‌دانم رویارویی آشکار مسکو و پکن با یک روند رسمی سازمان ملل چقدر سابقه دارد ولی مخالفتی تا این حد صریح به گمانم بی‌سابقه باشد. صدای مسکو بلندتر است چون خود درگیر جنگ اوکراین و به نوعی با ایران همدرد است و پکن هم نگاه به آینده دارد و چه‌بسا در مورد تایوان خود به کندکردن تیغ بلوک غربی شورای امنیّت نیاز داشته باشد. 

 

گذشته از این دو کشور اجماع ۱۲۰ کشور از کشورهای غیرمتعهّد در مخالفت با بازگشت تحریمها تا حدّ زیادی اثرگذار بودن آنها را از بین برده است. کار به جایی رسیده که کشورهای اروپایی با خوشحالی از همراه‌کردن ده کشور با خود می‌گویند در حالیکه باید داستان برعکس باشد و کشورهای متمرّد از تحریمهای سازمان ملل شناسایی شوند. نظم تازه‌ای که عمدتاً زیر نظر چین در پیمان بریکس و سازمان شانگهای در حال توسعه است مورد ایران را به الگویی از رویارویی آینده با امریکا و هم‌پیمانانش بدل کرده تا رسماً پایان جهان تک‌قطبی را اعلام کرده باشد. اصطلاح تک‌قطبی اینجا به معنای یک کشور نیست بلکه مجموعه‌ای از کشورهای با نظام ارزشی کمابیش مشترک را نمایندگی می‌کند.


تفسیر اکثریّت کشورهای جهان از قطعنامه‌ی ۲۲۳۱ این نیست که ایران یا هر کشور دیگری صرفاً به خاطر بدگمانی غرب از برخی امکانهای خود مانند غنی‌سازی صرف‌نظر کند، در حالیکه تفسیر غرب کاملاً فرق می‌کند. گروسی هم اخیراً گفته که احتمال ساخت سلاح اتمی در ایران کاملاً از بین نرفته است یعنی صرف تعهّد عملی ایران و نبود شواهد میدانی کافی نیست بلکه به چیزی بیشتر نیاز است که در هیچ قانون بین‌المللی نیامده و آن را صرفاً خواست امریکا و هم‌پیمانانش تعیین می‌کند.

 

از لحاظ اقتصادی فعّال‌شدن مکانیسم ماشه حتماً همراه با فشارهایی خواهد بود ولی جایگاه ایران پس از مخالفتهای دیگر کشورها با بازگشت تحریمها از لحاظ سیاسی بهبود یافته است. گرچه شاید برخی این موقعیّت را -از آنجا که به نفع نظام ولایی است- نپسندند ولی کارنامه‌ی غرب در جنگ دوازده‌روزه بسیار تیره است؛ حمایت از رژیم فاشیست اسرائیل، مشروع دانستن حمله‌ی امریکا به مراکزی که کاملاً زیر نظر آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بود و درخواست کاستن برد موشکهای ایران که به معنای خلع سلاح ایران در برابر اسرائیل است به همراه سکوت درباره‌ی توان اتمی اسرائیل نشان داد که دموکراسی و حقوق بشر صرفاً ابزارهایی در خدمت منافع کشورهای اروپایی است. منتقدان واقعی نظام اگر به آنها بدبین هم نباشند، نمی‌توانند دل به حمایت چنین کشورهایی ببندند.

هوش چالش‌برانگیز

                                                                                                                سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۴

تصویر بالا را که حتماً می‌شناسید سرکار خانم تیلی نوروود بازیگر هوش مصنوعی است که واکنش منفی اکثر بازیگران را برانگیخته است. خیلی ساده می‌توان گفت که این تصویر چیزی جز نسخه‌ی پیشرفته‌ی یک شخصیّت انیمیشنی نیست ولی بعید می‌دانم کار به اینجا منتهی شود. حدّاقل حضور «بازیگر» هوش مصنوعی در هر نقشی که از واقعیّت فاصله داشته باشد در آینده‌ی نزدیک قابل انتظار است؛‌ مثلاً شخصیّتهای داستانهای علمی-تخیّلی همچون فرازمینی‌ها یا فیلمهای ساخته بر اساس کمیک‌بوکها و قصّه‌های ابرقهرمانی. دست‌کم از امثال گال گادوت بااستعدادتر به نظر می‌رسد.

 

نکته اینجاست که دو مسأله را باید در نظر گرفت: یکی اینکه جدال بین «آنچه می‌توان» و «آنچه باید» بسیار قدیم است و هر بار با پیشرفتی نوین در فناوری و دستاوردهای بشری بحثش داغ می‌شود. دوم اینکه بایدها معمولاً رعایت نمی‌شوند و در صورت وجود فشار زیاد در پس پرده به حیات خود ادامه می‌دهند مثل سلاحهای اتمی یا دستکاری ژنتیکی انسان.

 

آنچه که خیلی محتمل به نظر می‌رسید دیریازود سروکله‌اش پیدا شود،‌ تولید محتوای اروتیک بر اساس هوش مصنوعی بود. خیره‌شدن به تصویر صفحه‌ی نمایش به جای داشتن رابطه‌ی سالم با یک موجود ملموس کم بود که واقعی‌بودن آن تصویر هم از آن رخت بربست. البتّه فیلمهای اروتیک انیمیشنی پیشتر جاده را صاف کرده بودند ولی حدّاقل بیننده می‌دانست که آنچه می‌بیند یک نقاشی بیشتر نیست. تازه اینها از نتایج سحر است یعنی همانطور که تا چندسال پیش کسی تصوّر آنچه را که در حال رخ دادن است نمی‌کرد،‌ چه‌بسا چندی بعد حرفهای امروز ما نیز کهنه به نظر برسد.

 

در موسیقی که نیازی به خلق موجودی شبیه انسان کمتر است و از وجوه مختلف انسان به چیزی بیش از بازآفرینی صدایش نیاز نیست. ساخت کلیپهای متنوع و جابه‌جا کردن صدای خوانندگان به ویژه در فضای وب فارسی واکنش‌های گوناگونی برانگیخته و نگرانی‌های زیادی را درباره‌ی جنبه‌های اخلاقی و حقوقی ماجرا به وجود آورده است. فرنگی‌ها خیلی حرفه‌ای‌ترند و اخیراً جوری موسیقی تولید می‌کنند که حتّی مخالفان را هم به تردید انداخته‌اند. فقط برای نمونه به این قطعه موسیقی ساخته‌ی هوش مصنوعی با استفاده از صدای Sia توجّه کنید.

 

توافق نانوشته‌ای وجود دارد درباره‌ی ساخت لطیفه‌ها که اگر به اندازه‌ی کافی خنده‌دار باشند دیگر توهین‌آمیز بودن یا نبودن آنها خیلی مهم به نظر نمی‌رسد. حالا هم اگر یک قطعه موسیقی تا این حد زیبا از کار در بیاید، دهانها برای انتقاد از درستی یا نادرستی کار بسته می‌شود ولی پایان کار کجاست؟ چون هوش مصنوعی با تحوّل روزافزون خود پرسش‌های تازه‌ای هم خلق می‌کند. جنبه‌ی مثبت ماجرا اینجاست که این پرسش‌ها به انسان پیرامون شناخت از خودش کمک می‌کند. بازپرسی اینکه آگاهی واقعاً چیست؟ ممکن است حضور انسان روی این سیّاره هم مرحله‌ای عالی و پیچیده از چنین فرایندی باشد؟ آیا انسان می‌تواند موجودی آگاهتر یا تواناتر از خود بیافریند؟ آیا توانایی این موجود می‌تواند از انسان فراتر رود؟ در صورت کشمکش بین هوش مصنوعی و واقعی برنده کیست؟ و مانند آن. 

 

پیشین: هوش جعلی

مردم،‌ زندگی، آینده

حاشیه بر اخبار -۱۱۳                                                                                 چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴



محمدرضا باهنر: «۱۰ درصد جمعیت در ایران حزب‌اللهی است اما ۹۰ درصد مردم می‌خواهند زندگی کنند و آینده داشته باشند.»

درباره‌ی درصدها می‌توان بحث کرد ولی پیش‌فرض حرف باهنر این است که حزب‌اللهی بودن با زندگی‌کردن و آینده‌داشتن منافات دارد و برعکس. جمهوری اسلامی علاوه بر داشتن اهداف ایدئولوژیک با وعده‌های دنیایی هم شروع شد و اوّلین سرود ملّی می‌گفت که جمهوری اسلامی به پا شد که هم دین به ما بدهد و هم دنیا. در واقع یکی از دلایل خروج آن اکثریّتی که باهنر می‌گوید از حیطه‌ی خواسته‌های جمهوری اسلامی، ناتوانی نظام از تأمین دنیای آنان بوده است. سخن باهنر را می‌توان نوعی اعتراف به شکست دیرهنگام هم تلقّی کرد.

  

پخش اعترافات امیرحسین موسوی، کاربر تویتر (اکس)

زمانی این‌دست اعترافات اجباری خوراک سی‌درصدی‌های مدافع نظام تلقّی می‌شد حالا آن سی درصد گذشته و ده درصد فعلی (به تعبیر باهنر) از خودشان می‌پرسند که رژه‌ی سالگرد جنگ هشت‌ساله چرا برگزار نشد؟ زیرا نه تنها عوامل اطلاعاتی بلکه عوامل میدانی اسرائیل هنوز فعالند. وقتی اسرائیل برای سالها در ایران حضور داشته، ‌چه نیازی به یک کاربر بینوای شبکه‌ی اجتماعی برای فرستادن اطلاعات نقاط حساس و مانند آن دارد؟ این را بگذارید کنار انتشار اسنادی که در اینترنت یافت می‌شوند به عنوان رخنه‌ی اطلاعاتی به اسرائیل تا ببینید چند دهه گذشته ولی توان تبلیغاتی و خبرسازی نهادهای امنیّتی سرسوزنی پیشرفت نکرده است.


افشای شبکه روباتهای اسرائیل در حمایت از پهلوی

خبر پیش‌پاافتاده‌تر از آن است که مورد توجّه قرار بگیرد. خود نظام ولایی کارزارهایی از همین دست را نه تنها در اسرائیل بلکه در اروپا و امریکا به راه می‌اندازد. آنچه مهم است افراد شناسنامه‌دار و رسانه‌های خبررسانی‌اند که عملاً به خدمت اسرائیل درآمده‌اند. اینکه کسانی ویدئو جعلی حمله به اوین یا شعارهای بالکنی بسازند عجیب نیست ولی اگر همین‌ها در رسانه‌ای رسمی بدون فاصله‌ی زمانی منتشر شوند، آن وقت مسأله بودار است. هنگامی که اختلال جی‌پی‌اس در اسرائیل در گرماگرم حمله‌ی موشکی حزب‌الله یا جنگ با ایران مختل شود و مشکلی به نظر نیاید ولی اختلال جی‌پی‌اس در ایران بلافاصله با خبر نگرانی از کسب و کار رانندگان پوشش داده شود باید نگران شد. زمانی که در هنگامه‌ی جنگ تفتیش اتوموبیل‌های مشکوکْ نگرانی از خیزش مردمی تعبیر شود، باید هشدار خطر به صدا درآید. وقتی خبر بازسازی توان پدافندی و موشکی ایران یا واردات هواپیماهای جدید با نگرانی از خطرات احتمالی آن برای اسرائیل پوشش داده شود، دیگر رابطه‌ی پنهانی در کار نیست تا نیازی به افشا باشد بلکه صدای اسرائیل است که به زبان فارسی به گوش می رسد.

  

عارف: گوترش به من گفت که پرونده سرنگونی جمهوری اسلامی پس از جنگ ۱۲ روزه بسته شد.

دلیلی برای خلافگویی عارف نیست ولی گوترش باید قید «همراه با مداخله‌ی خارجی» را نیز اضافه می‌کرد. این احتمال که با حمله‌ی نظامی بتوان نظام فعلی را ساقط کرد از بین رفت. ناکامی پرونده‌ای مشابه حمله‌ی امریکا به عراق که از پیش مسجّل بود؛ ‌منظور حمله‌ای است که به نارضایتی داخلی و شورش مردمی بینجامد. در واقع دستاورد جنگ دوازده روزه برای نیروهای آزادیخواه روشن‌شدن مرز بین دست‌نشانده‌های قدرتهای خارجی با مردم‌محوران بود.

 

بخشایش اردستانی: رهبرنظام محدودیّت دوهزار کیلومتری برای موشکها را برداشت.

امیدوارم ادّعایش اشتباه باشد. غنی‌سازی شصت‌درصدی اساساً جهت امتیازگیری از غرب طرّاحی شد ولی به بهانه‌ای برای حمله به ایران تبدیل شد. حالا که دلیلی برای حمله به ایران نیست، افزایش برد موشکها به بهانه‌ای دیگر برای حمله به مراکز تولید موشک ایران تبدیل خواهد شد؛ این کار نه تنها امتیازی برای چانه‌زنی در مذاکرات احتمالی به ایران نخواهد داد بلکه جنگی دوباره به ارمغان خواهد آورد.


حسین علایی و پیشنهاد کار روی طرح خروج از ان پی تی

حسین علایی جزو سرداران معتدل است امّا پیشنهاد او گرچه با نیّت امتیازگیری از غرب طرّاحی شده ولی نتیجه‌ی عکس خواهد داد چون غرب با بی‌اعتنایی به آن، ایران را به مرحله‌ی خروج از ان پی تی می‌رساند تا بگوید: دیدید گفتیم اهداف نظامی پشت برنامه‌ی اتمی ایران بود. این کار قماری است که احتمال باختنش خیلی بیش از بردن است.

اگر آینده‌ای برای نظام متصوّر باشد،‌ در افزایش توان نظامی نیست بلکه در تأمین آن چیزی است که باهنر آینده‌داشتن و زندگی‌کردن خوانده است یعنی با تأمین رفاه برای مردم با برقراری متعادل دادوستد با غرب و شرق. در این میان، گرفتن امتیاز حتماً همراه با دادن امتیاز نیز خواهد بود. 

 

پیشین: خطّ سوم

ایماگویه‌های ایوان کلیما

                                                                                                                    شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۴

هیچ اندیشه ای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاش متعصبانه برای به‌کرسی‌نشاندن آن اندیشه را توجیه کند. تنها امید نجات در این دوران، تساهل و تسامح است.

 

خیلی بهتر است که امید واهی تو را آرام کند تا اینکه  سیاهی محض به تو دهن‌کجی کند.

 

نابودکردن آسان‌تر از ساختن است، و به همین دلیل است که بسیاری از مردم آماده‌اند تا علیه آنچه نمی‌پذیرند تظاهرات کنند. امّا اگر کسی از آنها بپرسد که به جایش چه می‌خواهند، چه خواهند گفت؟

 

عدالت چه‌بسا انتقامی است که خود را در پوششی از اصول والا پیچیده است.


من به قدرت شگفت‌انگیز ادبیات و به‌طورکلی تخیّل انسان پی برده‌ام: اینکه مردگان را زنده کند و زنده‌ها را از مرگ بازدارد.

 

ترس لمس مرگ است؛ مرگی که وجودش را به ما یادآوری می‌کند.

 

حیوانات یک ویژگی دارند که آنها را از انسان‌ها خیلی جلوتر قرار می‌دهد: آنها ریا نمی‌کنند و لازم نیست جلو آنها تظاهر کنید.

 

روزهای خوش کودکی زمانی بود که همه چیز پیش روی ما آشکار به نظر می‌رسید؛ زمانی که جزئی‌ترین وقایع می‌توانستند به عنوان رویداد تعبیر شوند و هر برخورد تصادفی بینش‌های تازه‌ای را در ما ایجاد می‌کرد.

  

یک اثر ادبی واقعی فریاد اعتراض خالقش علیه نسیانی است که بر او، بر پیشینیان و معاصرانش، و بر زمانه‌اش و زبانی که به آن صحبت می‌کند سایه افکنده است. یک اثر ادبی چیزی است که مرگ را به چالش می‌کشد.

 

پیشین: ایماگویه‌های والت ویتمن

اسکار ۲۰۲۶ و فلسطین

اسکار ۲۰۲۶ -۱                                                                                              دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴

یک

نشست اخیر سازمان ملل به موضوع ایما خیلی هم بی‌ربط نیست. در حالی‌که موضع معقول کشورهای حامی راه‌حل دوکشوری به مرحله‌ای تاریخی رسیده و آنچه در رسانه‌ها به شکل گسترده منعکس می‌شود، سخنرانی جانانه‌ی پادشاه اردن، جرّوبحث هیئت دیپلماتیک مصری‌ با اسرائیلی‌ها و مواردی مانند اینهاست؛ ایران حدّاکثر به فکر نجات خودش از مهلکه‌ی تحریمهاست و نقشی در این میانه ندارد. راستی مگر پزشکیان در امریکا و انگلیس دوره‌های آموزشی را نگذرانده، پس چرا دو کلمه انگلیسی حرف نمی‌زند؟ حالا نه یک گفتگوی کامل ولی یک سخنرانی کوتاه یا گپ و گفت مختصر هم بد نیست. یکی از اوّلین پرسشهای خبرنگاران از همکارانشان این است که او به یک زبان بین‌المللی می‌تواند حرف بزند یا نه؟

  

وقتی سیاست ایران این باشد، تکلیف سینمای ایران نیز مشخّص است. سینمای حکومتی ایران بسیار شعارزده و سطحی است و سینمای «منتقد» ایران هم گرفتار دوقطبی رایج. سینمای «مستقل» به معنایی که من در نظر دارم و دارای یک اندیشه‌ی مستقل از خواست نظام و «دیکتاتوری جوّ» فضای مجازی باشد،‌ تقریباً وجود ندارد پس نباید در زمینه‌ی فلسطین از آن انتظاری داشت و البتّه درباره‌ی «ایران» هم. فتأمّل.


دو

پارسال که بحث فلسطین و اسرائیل به نوعی توازن رسیده بود. سینمای فلسطین برنده‌ی بهترین فیلم مستند شد و فیلم‌نامه‌ی «درد واقعی» نامزد شد و بازیگرش اسکار برد که هیچکدام حقّشان نبود و حدّاکثر نامزدی فیلمنامه برای بزرگداشت هزارباره‌ی آشویتس کافی بود. اسکار جایزه را به ناحق از جرمی استرانگ ربود و فیلمنامه‌اش هم چیزی نداشت و به زحمت با سکانس جاماندن در قطار سعی کرد به زور زمانش را به نود دقیقه برساند. امسال امّا زمانی دیگر است و پیشاپیش می‌توان گفت که طوفانی در راه خواهد بود.

 

سه

 تا جایی که می‌دانم، تا اینجا چهار فیلم با موضوع فلسطین به اسکار فرستاده شده است. نماینده‌ی فلسطین، فیلم «فلسطین ۳۶» است که دست روی زمان ابتدای ورود یهودیان رانده از اروپا به فلسطین در سال ۱۹۳۶ می‌گذارد و یکی از مهمترین پیچ‌های تاریخی در تشکیل اسرائیل و غصب سرزمین‌های فلسطینی را روایت می‌کند که به احتمال قوی برای اکثریّت بینندگان که چیز زیادی از تاریخ نمی‌دانند جالب خواهد بود. برای دفاع از فلسطین نیاز چندانی به شعارپردازی نیست، روایت دقیق آنچه گذشت تا حدّ زیادی کفایت می‌کند.

 

نماینده‌ی اسرائیل فیلم «دریا»ست که حاصل سینمای چپ‌گرای اسرائیل و در نقد روش و نگرش حکومت اسرائیل است. این فیلم داستان پسربچّه‌ای در کرانه‌ی باختری را روایت می‌کند که می‌خواهد برای اوّّلین بار دریا را ببیند و...الخ. این فیلم برنده‌ی جایزه‌ی اوفیر یا اسکار اسرائیل شد و واکنش وزیر فرهنگ اسرائیل را در پی داشت که این فیلم را تفی به صورت شهروندان اسرائیل و تحریف تصویر سربازان اسرائیل دانست و تهدید کرد بودجه‌ی این نهاد را قطع می‌کند. اگر نظام ولایی اندک درایتی داشت، تمرکز روی منتقدان اسرائیلی حکومت اسرائیل و کار روی افکار عمومی این کشور را واجب‌ترین کار خود می‌دانست. من سالها پیش پیشنهاد کردم که صداوسیمای ایران باید قویترین شبکه‌ی بین‌المللی‌اش به زبان عبری و برای مردم اسرائیل باشد ولی... بماند.

 

نماینده‌ی اردن در اسکار فیلم «هرآنچه از تو باقی مانده» به کارگردانی شیرین دعیبس بازیگر و کارگردان فلسطینی- امریکایی با کارنامه‌ای شایان توجّه است. به میدان آمدن نسل دوّم عربها و مسلمانان مهاجر به غرب در دفاع از سرزمین مادری و فرهنگ شرقی روزنه‌ی تازه‌ای است که گشوده می‌شود و در آینده نقش مهمی در ازبین‌بردن سیطره‌ی رسانه‌های رسمی در بازنمایی تصویر شرق خواهند داشت. این فیلم به رویارویی یک نوجوان فلسطینی با سربازان اسرائیلی می‌پردازد و پشتیبانی خاویر باردم و مارک رافلو از مدافعان قدیم فلسطین را به عنوان تهیه‌کننده همراه خود دارد.

 

«صدای هند رجب» به کارگردانی کوثر بن هنیّه هم که در ونیز به نمایش در آمد نماینده‌ی تونس است. این فیلم در جشنواره‌ی ونیز نامزد اصلی بردن جایزه‌ی شیر طلایی بود و در اسکار نیز بخت زیادی خواهد داشت.

 

پی‌نوشت: هر سه موضوع عمده‌ای که بالا اشاره کردم (فقدان سینما/هنر مستقل در ایران، پرداختن به منتقدان اسرائیلی حکومت اسرائیل و نقش مهاجران مسلمان و عرب‌تبار غربی در دفاع از فرهنگ بومی) خود می‌تواند موضوع بحثی مفصّل باشد.

خطّ سوم

حاشیه بر اخبار -۱۱۲                                                                                          شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴


فعّال‌شدن مکانیسم ماشه

- دیپلماسی یعنی بازی بین صفر و صد یا پرهیز از افراط و تفریط. حالا مشکل اتمی ایران به بازی همه یا هیچ رسیده که هرگونه دادوستد سیاسی را نزدیک به محال می‌کند. راه پیش رو یا راه منتهی به برجام دوره‌ی اوباما به علاوه‌ی معامله بر سر توان نظامی و نفوذ منطقه‌ای ایران است یا فشار خردکننده‌ی اقتصادی برای فراهم‌کردن اعتراضات اجتماعی در ایران. 

 

اسرائیل و بالابردن توان پدافندی خود

- ظاهراً نتانیاهو در مسیر یک حمله‌ی دیگر است و برای همین تعداد سامانه‌های تاد به ده رسیده و پدافند لیزری جدید را هم اضافه کرده‌اند. دانستن اینکه آیا جنگ می‌شود یا نه و سرانجام آن چه خواهد شد به علم غیب احتیاج دارد ولی در اینکه جنگ فرضی مثل جنگ دوازده‌روزه هر دو مسیر بند بالا را مسدود می‌کند به نظرم شکّی نیست. در زمان جنگ هیچ گونه اعتراض اجتماعی در ایران قابل تصوّر نیست و نظام هم هرگونه مذاکره و تعامل را تعلیق خواهد کرد. فقط شاید کمکی دوباره به شخص نتانیاهو باشد که در لبه‌ی پرتگاه حرکت می‌کند.

 

بازگشت تحریمهای سازمان ملل

- تأثیر آن بیشتر روانی خواهد بود چون امریکا تحریمهای حدّاکثری خود را پیشتر اعمال کرده است که از تحریمهای سازمان ملل بسیار مفصّل‌تر است. نکته اینجاست که دیگر با وجود تحریمهای بی‌سابقه و جنگی که یک‌بار درگرفت دیگر اهرمی جهت فشار بر نظام ایران برای غرب باقی نمانده است. ورای این دو دیگر چه چیزی می‌تواند ایران را به زور به دادن امتیاز وادار کند؟

 

سکوت کشورهای عربی در جریان بازگشت تحریمها

- این بار برعکس جنگ دوازده روزه که پای دشمنی دیگر یعنی اسرائیل در میان بود، عربها اطمینانی به سلامت ماجراجویی هسته‌ای نظام نداشتند و فقط سکوت کردند. اگر ایران می‌توانست آنها را همراه خود کند شاید قضیّه فرق می‌کرد ولی چنین نشد. فشار عربستان و شرکایش باعث شد که امریکا الحاق کرانه‌ی باختری به اسرائیل را نپذیرد که شکستی برای تندروان اسرائیلی بود. ایران می‌توانست سرمایه‌گذاری سیاسی لازم برای همراه‌کردن کشورهای عرب دارای نفوذ بر ترامپ را بالاتر ببرد ولی نتوانست. اگر تفاوت عمده‌ای در تعامل آینده‌ی ایران با امریکا در کار باشد، به گمانم از این راه خواهد بود.


دسته‌بندی‌های سیاسی در ایران

- فعلاً مهمترین دسته‌بندی سیاسی در ایران سه تاست: یکی مدافعان نظام مستقر،‌ دوّم طرفدران دخالت خارجی (امریکا و اسرائیل) و سوم منتقدان،‌ معترضان و مخالفان ما بین این دو. سروصدای دو گروه اوّل خیلی زیاد است ولی اکثریّت و تأیید عقلانیّت با گروه سوم است که اگر آینده‌ای برای ایران بتوان پیش‌بینی کرد در گرو همدلی و همراهی آنان است.

 

پیشین:‌ دشمن،‌ خشکسالی و دروغ

روسیه‌ی همیشگی

                                                                                                            جمعه ۲۸ شهریور ۱۴۰۴

دو نکته‌ی تازه درباره‌ی مسئله‌ی رابطه‌ی ایران و روسیه در چند روز گذشته این موضوع را دوباره داغ کرد:

 

یکی سخنان جولانی درباره‌ی توافق با روسیه هنگام حمله به اسد بود که گمانه‌های پیشین را تأیید کرد. جولانی از عدم مداخله‌ی روسیه در جنگ بین شورشیان و اسد گفت که ظاهراً به شرط باقی‌ماندن پایگاه حمیمیم در دست روسیه بود. روسیه درست یا نادرست به این نتیجه رسیده بود که سوریه‌ی نزدیک به بلوک کشورهای عربی مطلوبتر از سوریه‌ی متّحد ایران است. اینکه این محاسبه چقدر به نفع روسیه است، فعلاً بماند.

 

دوّم انتشار کتاب یوسی کوهن است که از سفرش به مسکو و دیدار با پوتین برای استفاده‌نکردن از پدافند هوایی مستقر در سوریه هنگام حمله‌ی جنگنده‌های اسرائیلی به مواضع سوریه و نیروهای نیابتی ایران نوشته است. این مسئله حدّاقل دو وجه دارد: یکی مهر تأییدزدن بر حدسیات کارشناسان نظامی بود که خاموش‌ماندن اس سیصدها و اس چهارصد روسیه فقط به خاطر پنهان‌کار بودن جنگنده‌های اسرائیلی نیست و اراده‌ای از این سو در عدم دخالت در جنگ یا حتّی رضایت از تضعیف جایگاه ایران وجود دارد.

 

کارنکردن اس‌سیصدها اگر به همراه دادن اطلاعاتی به طرف مقابل باشد، در داخل ایران نیز ممکن است تجهیزات وارداتی از روسیه را ناکارآمد کرده باشد و این جنبه دیگر نه تنها نشانه‌ی پیمان‌شکنی بلکه نوعی خیانت هم هست. گویا علی لاریجانی در سفر به روسیه نیز حامل پیام عدم رضایت و گله‌ی خامنه‌ای از روسیه پس از جنگ دوازده‌روزه بود. 


آن جمله‌‌ی معروف «اگر در سوریه نجنگیم باید در تهران بجنگیم» را که برای توجیه جنگ با داعش بود برای جنگ با اسرائیل باید بازنویسی کرد. مهمترین علّت حمله‌ی اسرائیل به ایران خاطرجمعی از آسمان سوریه بود و گرنه حمله‌ای با این گستردگی ممکن نبود. حالا هم اسرائیل با سوریه در حال مذاکره است که آسمانش را برای حمله‌ی احتمالی به ایران بازگذارد که در صورت توافق جولانی را همدست اسرائیل در حملات آتی خواهد کرد.

 

نظام ولایی در گیرودار مشکل اتمی فعلاً نیازمند روسیه است ولی حتماً با نظرداشت کارنامه‌ی روسیه باید بداند که هر گونه اتّکا به این کشور اشتباه است و حمایتهای تسلیحاتی در آینده هم ممکن است نهایتاً در حدّ اس سیصدهای ناکارآمد فعلی باشد. 

 

عکس: کاریکاتور مجلّه «Punch» انگلیس پس از قرارداد ۱۹۰۷ سن‌پترزبورگ که گربه‌ی ایران را بین شیر انگلیس و خرس روسیه در حال له‌شدن نشان داده است. گویا اوضاع خیلی فرق نکرده است.

تک‌درخت‌ها

                                                                                                         سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۴

با یک گل بهار نمی‌شود ولی پیام‌آور هر بهاری همان گل اوّل است. ایستادن در برابر قدرت حاکم در یک کشور یا فلان جریان مخالف سیاسی یا استیلای رسانه‌ای یا حتّی افکار عمومی و فرهنگ توده، عقاید کهنه‌ی اجدادی و این روزها فضای مجازی نیاز به چیزی ورای دل و جرأت دارد، حتّی اگر با اشتباهاتی همراه باشد. تکروهایی هستند که این کار را می‌کنند و هزینه‌اش را هم می‌دهند.


بازنشر سخنان یکی از مسئولان اطلاعات سپاه درباره‌ی سیّدمصطفی تاجزاده گذشته از اینکه سطح تحلیل حضرات را نشان می‌دهد، بی‌شمار نکته‌ی دیگر از گعده‌های به‌اصطلاح امنیّتی‌ها را نیز افشا می‌کند. اینکه از بیرون بگویند روند قضایی درباره‌ی فعّالان سیاسی نمایشی بیش نیست یک چیز است و اینکه خودشان اذعان کنند چیز دیگر. تحلیلهای سرویسهای اطلاعاتی غربی می‌گفت که اطلاعات ایران آنقدر سرگرم رقبای داخلی شد که موساد هر کار دلش خواست کرد؛ نمونه می‌خواهید؟ همین حرفها. میزان دقّت و آینده‌نگری گوینده را نیز پس از گذشته سه سال می‌توان دریافت که آیا به اهدافش رسید یا نه.

 

به هر روی تاجزاده نشان داده که به موقع حرف می‌زند و به اندازه حرف می‌زند؛ نه گرفتار مصلحت‌اندیشی می‌شود و نه نقد حاکمان باعث می‌شود به آغوش بیگانه بیفتد. طبعاً از تمام جوانب هم به او حمله می‌شود. اصلاحاتی‌نماها او را به تندروی متّهم می‌کنند و براندازان او را بخشی از پروژه‌ی نظام می‌دانند. تکلیف «جبهه‌ی انقلاب» هم که مشخّص است. 

  

در میان سیل محکومیّت درنده‌خویی صهیونیست‌ها نقش دو گروه بارزتر است، یکی روزنامه‌نگارانی که با زبانی صریح آنچه باید گفته شود را می‌گویند و دیگر یهودیانی که جنایات هم‌کیشان* خود را افشا می‌کنند. آنا گاسپاریان فعال رسانه‌ای جوانی است که با لحنی بی‌سابقه به اسرائیل و دولت امریکا حمله می‌کند و به‌رغم تهدیدها پا پس نگذاشته است. تصوّر چنین زبان بی‌پروایی در امریکای یک دهه‌ی پیش غیرممکن بود. این رویکرد به دیگران نیز جرأت بالابردن صدای خود را می‌دهد.

   

هانا اینبیندر یکی از یهودیانی است که نسل‌کشی غزّه را محکوم کرده و به این کار ادامه می‌دهد. ارباب پلشتی‌ها یعنی نتانیاهو چطور می‌خواهد او را به «یهودستیزی»‌ متّهم کند؟ این برچسب مسخره هنوز هم کارکرد دارد و حتّی اروپائیان به ویژه آلمانی‌ها -که همیشه طرف اشتباه تاریخ ایستاده‌اند- تا همین امروز انتقادها از اسرائیل را با عناون یهودستیزی توصیف می‌کنند و متوجّه سقوط آزاد خود در پیشگاه تاریخ نیستند. اگر هم چرخشی در رفتار آنان به وجود آمده به برکت شبکه‌های اجتماعی،‌ بیدارشدن نسل جوان و هراس ِاز دست دادن قدرت در آینده است. همانطور که مسلمانان اخلاقاً وظیفه دارند اوّلین منتقدان افراط‌گرایی اسلامی باشند،‌ یهودیان نیز شایسته‌ترین گروه در مذمّت اسرائیلی‌اند که پشت نقاب یک قوم و دیانت پنهان شده و جنایت می‌کند.

  

حرفهای محسن نامجو را نیز درباره‌ی بخش فارسی پروپاگاندای اسرائیل لابد دیده‌اید. نقد امثال نامجو نیز مانند دو گروه فوق به خادمان یک رژیم آپارتاید وحشی که سرانش تحت تعقیب دیوان کیفری بین‌المللی‌اند با نقد نیروهای درون نظام تفاوت دارد. هرکسی می‌تواند در رؤیای تغییر آینده‌ی ایران شریک باشد جز کسانی که دست‌دردست کودک‌کشان و جنایت‌پیشگان گذاشته‌اند. اگر کسی احتمال بدهد که ضایعات و فضولات اصلاح‌طلبی آگاهانه دارند با رادیکال‌کردن کاذب براندازان و به گندکشیدن آنان از راه هم‌پیمانی با اسرائیل به نظام ولایی خدمت می‌کنند،‌ خیلی بیراه نمی‌گوید چون این میزان از بلاهت و خودفروشی واقعاً عادی به نظر نمی‌رسد. قرارندادن آنان پشت خط قرمز، امثال نرگس محمّدی را هم به عارضه‌ای دچار می‌کند که شیرین عبادی به آن مبتلا و به پیام‌دادن به نشست پهلوی‌پرستان ختم شد.

 

سالگرد جنبش مهسا خیلی آرامتر از سالهای قبل برگزار شد. گذشته از تلاش نیروهای امنیّتی، خرابکاری اسرائیل‌زدگان در یک‌سال گذشته آن هم در شرایطی که کشور هنوز در شرایط نه جنگ و نه صلح است به گمانم نقش اوّل را داشت. ابتدا باید از خظر توحّش خارجی و نوکرانشان مطمئن شد، سپس به متحجّران داخلی پرداخت. این توحّش به حدّی است که سکوت برخی از معدود خوشنامان مخالف نظام طیّ جنگ ۱۲روزه علامت سؤالی در برابر ادامه‌ی اعتماد به ‌آنان می‌گذارد.

   

  

عکس: حساب خاویر باردم از دیگر کسانی که نام بردم جداست. حالا حرف‌زدن درباره‌ی غزّه دارد تبدیل به مُد می‌شود ولی او (مانند معدود افرادی همچون راجر واترز) زمانی علیه اسرائیل سخن می‌گفت که واقعاً برایش هزینه داشت و برخی او را به قطع همکاری با کمپانی‌های هالیوودی تهدید می‌کردند. 

  

یهودیّت در داخل مرزهای سرزمین‌های اشغالی خیلی وقت است که از حالت دین خارج و به یک کالت جزمی ایدئولوژیک تبدیل شده است که فرق آشکاری با دیگر کنیسه‌های مستقل و گاه منتقد یا مخالف اسرائیل در دیگر نقاط جهان دارد. این بحثی است که جای دیگر باید به شکل مستقل به آن پرداخت.


تکمله: حمله به ستاره اسکندری که در حمایت از همکارانش سخن گفت، یکی دیگر از پدید‌ه‌هایی بود که می‌شد ذیل عنوان «تأمّلات بابلی» بسط داده شود. هیاهوی رسانه‌ای کسانی که سطح و شیوه‌ی بیان نقد یا مخالفت را هم خود تعیین می‌کنند باعث شده امثال اصغر فرهادی -درست یا نادرست- برای مدّتها سکوت پیشه کنند. سکوت چاره نیست باید -با هر مرام و عقیده‌ای- در برابر دو خطّ قرمز تحجّر داخلی و قدرت خارجی و ستون پنجمش ایستاد.

نقطه‌ی عطف دوحه

                                                                                                              جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴

پیش‌بینی من از شکاف بین نتانیاهو و ترامپ در زمان جنگ دوازده‌روزه مبتنی بر تفاوت بین تمایل ترامپ در فیصله‌دادن به جنگ با خواست نتانیاهو در یکسره‌کردن کار ایران بود. آنچه امّا جنگ را تمام کرد نه این مسئله بلکه ناامیدی اسرائیل از شورش مردمی و ادامه‌ی حملات ایران بود که نشان داد اگر ده تا بخورد یکی هم می‌زند و این با یکی از اهداف نتانیاهو که ترمیم بازدارندگی اسرائیل پس از هفت اکتبر بود همخوانی نداشت.

 

حمله به دوحه -تا اینجای کار- بارزترین نشانه از جنون حادّ نتانیاهوست که آشکار است درکی از پیامد تصمیم‌هایش ندارد. حمله به یکی از بزرگترین متحدان امریکا در منطقه که نقش میانجی را بین حماس و اسرائیل بازی می‌کند،‌ آن هم وسط مذاکرات حتّی اگر به قتل سران حماس می‌انجامید نیز اشتباهی بود که هزینه‌اش به مراتب بر فایده‌اش می‌چربید، چه رسد به حالا که چنین اتفاقی نیفتاده است. حالا آن شکافی که گفتم باید فعّال شود و همه (امریکا و متحدان اسرائیل) به این نتیجه برسند که اگر قرار است -صلح پیشکش،- اندک آرامشی در منطقه به دست آید، با وجود نتانیاهو نخواهد بود. 

 

قطر تجربه‌ی حمله‌ی ایران را هم داشت ولی آن حمله با اطّلاع قبلی و پس از تخلیه‌ی نیروهای امریکایی بود . تازه این در صورتی است که چراغ سبز ابتدایی قطر برای حمله را نپذیریم چون حمله به مثلاً پایگاه امریکا در اردن با توجّه به تفاوت روابط ایران با این دو کشور معقول‌تر بود. به هر روی زمزمه‌ی تشکیل نیروی واکنش سریع عربی -یا اسلامی که اوّلی محتمل‌تر است- آغاز فصل جدیدی در توازن قوای منطقه است که گرچه همچنان اسرائیل دست برتر را خواهد داشت ولی همگرایی عربی (در صورت تحقّق) به مراتب از «محور مقاومت» تعیین‌کننده‌تر خواهد بود.

 

اوّلین نشانه از دیوانگی نتانیاهو را پیش از این هم می‌شد تشخیص داد؛ جایی که به سوریه چه در ماجرای دروزی‌ها و چه پس از آن حمله کرد. جولانی از همان اوایل بارها به نداشتن مشکل با اسرائیل اذعان کرده بود و حتّی با بیان اینکه سوریه و اسرائیل دشمنان مشترک دارند (یعنی ایران) التماس صلح خود را به خفّت‌‌بارترین وجه ممکن ابراز کرد ولی باز هم مورد حمله قرار گرفت. پیامد طبیعی آن حملات این نتیجه‌گیری بود که اسرائیل برای کسانی که دست دوستی به سوی او دراز می‌کنند هم مصونیّت قائل نیست. با این وصف چگونه می‌شود با چنین کشوری پیمان صلح امضا کرد؟

  

ایران کجای معادلات است؟ معضل تهدید فعّال‌شدن مکانسیم ماشه اگر نبود،‌ ایران راضی‌ترین کشور منطقه بود. در واقع شاید دیپلماسی نظام بتواند از این جریان برای به تعویق‌انداختن این مکانیسم (پیشنهاد روسیه و چین) استفاده کند تا کشورهای اروپایی ترجیح بدهند فعلاً بحران تازه حل شود و بعد سر فرصت سراغ ایران بیایند. نظام هم که با بازگشت مشروط بازرسان موافقت کرده مجال بیشتری برای محاسبه داشته باشد. اگر نتانیاهو باز هم به خیره‌سری خود ادامه دهد چه‌بسا هدایای بیشتری نیز تقدیم نظام بکند. تمام اینها در صورتی است که نفی تشکیل یک کشور فلسطینی و تمایل اسرائیل برای الحاق کرانه‌ی باختری و غزّه را درون پرانتز بگذاریم، با سنگ بزرگی که نتانیاهو برداشته احتمال اینکه این سنگ بر سر خودش فرو بیاید خیلی بیشتر از زدن آن است. او درست گفت که خاورمیانه پس از هفت اکتبر دچار تغییری همیشگی خواهد شد ولی چگونگی این تغییر الزماً آن چیزی نیست که او تصوّر می‌کرد.

ایماگویه‌های والت ویتمن

                                                                                                           شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۴

چهره‌ات را رو به آفتاب نگه دار... سایه‌ها پشت سرت خواهند افتاد.

  

شادمانی، نه در جای دیگر بلکه همین‌جا و نه زمانی دیگر بلکه همین الآن.

 

هر کار خواهی کن ولی بگذار شادی بیافریند.

 

من به بدی بدترینم ولی شکر خدا، به خوبی بهترینم.

 

«سادگی» هنر هنرها، شکوه بیان و درخشش نور واژه‌هاست.

 

درباره خدا بحث نکن؛ هرچه که در کلیسا، مدرسه یا هر کتابی به تو گفته شده دوباره بررسی کن، آن چه به روحت توهین می‌کند کنار بگذار.

 

من خدا را در هر چیزی می‌شنوم و می‌بینم، اما به هیچ وجه او را نمی‌فهمم.

  

یک نویسنده نمی‌تواند کاری ضروری‌تر و رضایت‌بخش‌تر از این برای انسان‌ها انجام دهد که صرفاً امکانات بی‌پایان روح خودشان را برایشان آشکار کند.

  

آیا فقط از کسانی که تو را تحسین کردند، با تو مهربان بودند و از تو حمایت کردند درس گرفتی؟ آیا از کسانی که در مقابل تو ایستادند و با تو به مجادله برخاستند درس‌های بزرگی نیاموختی؟

  

راه رسیدن به خرد با افراط و تفریط هموار شده است. نشانه‌ی یک نویسنده واقعی توانایی او در رازآلودکردن چیزهای آشنا و آشناکردن چیزهای شگفت است.

  

قفل‌ها را از درها باز کنید! خود درها را نیز از چارچوبشان برکنید!

 

از این پس من خوشبختی را نمی‌خواهم. من خود خوشبختی ام.


 

مرتبط: ناخدا! ناخدای من!

 

پیشین: ایماگویه‌های کیسینجر

به سیاست‌کشیدن

تأمّلات بابلی -۲                                                                                     چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۴

 

۱- سیاست از آنجا که عرصه‌ی اعمال قدرت است اگر ذاتاً هم شر نباشد، خواه‌ناخواه به سبب خطاپذیربودن انسان به شکل عرضی با شر آمیخته می‌شود. پس به «سیاست‌کشیدن» در این یادداشت چیزی است شبیه «به کثافت‌کشیدن».

 

۲- به سیاست‌کشیدن یعنی چیزی را که مستقیماً ربطی به سیاست ندارد به زور آلوده به آن بکنیم و بعد با سیستم ارزشی صفر و یکی خود به داوری درباره‌ی آن بنشینیم و حکمی معمولاً منفی صادر کنیم.

 

۳- تاریخچه‌ی هیاهوی گیجان بابلی در این یک مورد خاص خیلی طولانی است و من هم گهگاه نیشتر به جهل مشترک همج رعاع زده‌ام. سیاسی‌کردن تیم ملّی فوتبال یکی از آنها بود که جماعت سروصدایی راه انداختند که می‌شد مثلاً درباره‌ی تیم ملّی والیبال یا هر یک فعالیّتهای هنری و ورزشی ایران نیز راه انداخت. 

 

۴- از دید آستیگمات گلّه‌وار سیاست‌زدگان هر فعالیّت حتّی غیرسیاسی در ایران به نوعی به تداوم نظام کمک می‌کند که این روزها «سفیدشویی» هم به آن می‌گویند. این گلّه در زمان اکران فیلمهای کیارستمی در خارج چند نفری بودند که پلاکارد به دست می‌گرفتند و بیرون سالن نمایش می‌ایستادند و حالا زادوولد کرده‌اند و بیشتر شده‌اند.

 

۵- در سالهای انتهای حکومت پهلوی سینما تقریباً مرده بود.  فیلمهای هنری که یا مجال اکران چندان نداشتند یا درگیر سانسور بودند. فیلمفارسی‌ها نیز به شدّت افت کرده بودند و شکست پشت شکست می‌خوردند. با این حساب مثلاً «پیرپسر» که حتّی در زمان جنگ دوازده‌روزه تماشاگر داشت و به پدیده‌ی فیلمهای امسال تبدیل شد نقضی بر ایده‌ی به بن‌بست رسیدن همه‌چیز نیست؟

 

۶- همایون شجریان سالهاست که در پی اجرای خیابانی و همگانی است. از آنجا که اینجور کنسرتها معمولاً موسیقی پاپ ارائه می‌کنند،‌ ارائه‌ی موسیقی دستگاهی ایران در این رویداد می‌توانست نقطه‌ی عطفی در آشتی مردم با موسیقی اصیل ایرانی باشد.

 

۷- از زمانی که به یاد دارم کسانی بودند که عمر حکومت را حداکثر تا یکسال دیگر حدس می‌زدند. تایتانیک نظام ولی سالهاست که کج‌دار و مریز خودش را نگه داشته است. فرض کنیم که تایتانیک در حال غرق هم باشد، خوب با موسیقی غرق شود. چرا باید اجرای موسیقی را به بعد از غرق‌شدن موکول کرد؟ دیگر فعالیّتهای ورزشی، هنری و اجتماعی چطور؛ آنها هم سفیدشویی است؟

 

۸- اگر این کنسرت برگزار می‌شد تکلیف کسانی که به تماشا می‌آمدند (و هنوز می‌توانند بیایند، در میدان آزادی یا جای دیگر) چه؟ آنها «مردم‌» نیستند؟ چه کسی به وبزیان اسیر مجاز نمایندگی داده که از طرف مردم حرف بزنند؟ پسران و دخترانی که به ورزشگاههای فوتبال می‌روند، چطور؟

 

۹- هنر،‌ ادب،‌ ورزش و دیگر فعالیّتهای اجتماعی برای یک جامعه‌ی پویا و در حال پوست‌انداختن لازم است و نمی‌توان هیچکدام را به هیچ بهانه‌ای به حال تعلیق درآورد. حتّی یک جامعه‌ی در آستانه‌ی تغییر نیز نیاز به تمدّد اعصاب دارد. محمّدرضا شجریان در یکی از آخرین گفتگوهای خود گفت: «خود ِخواندن ترانه، ‌موسیقی ریتمیک و چهارمضراب یک نوع مبارزه و دفاع از جامعه در برابر چیرگی سیاست بوده است. ضمن اینکه مبارزه اجتماعی را پیش می‌بریم،‌ باید زمانهایی برای تازه‌شدن وجود داشته باشد. زمانهایی برای اینکه نگذاریم سیاست همه‌ی ساحتهای زندگی ما را در بر بگیرد.»

 

۱۰- هر وقت هیاهوی بابلیان راه افتاد اصل بر این است که هذیان‌گویی بی‌ارزشی بیش نیست مگر اینکه خلافش ثابت شود. 

  

پیشین: پنجاه‌ثانیه‌ای‌ها و فردوسی

ارزش تغییرهای کوچک

جمله‌های سینمایی -۸۳                                                                                یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴

Freedom Writers 2007

ارین گروول (هیلاری سوانک، خانم معلّمی که تلاش می‌کند شکاف نژادی را در کلاسش از بین ببرد):

من فهمیدم که اگه بتونی یک کلاس رو تغییر بدی، ‌می‌تونی یک جامعه رو تغییر بدی و اگه بتونی چند جامعه رو تغییر بدی می‌تونی دنیا رو تغییر بدی.

  

Cashback 2006

روزی روزگاری می‌خواستم بدونم عشق چیه؟ عشق همیشه هست اگه خودت بخوای باشه. اگه چشاتو باز کنی می‌بینی بین تک‌تک ثانیه‌های زندگیت داخل یه پوسته‌ی زیبا پنهان شده. اگه یک لحظه مکث نکنی ممکنه برای همیشه از دستش بدی.


Big Fish 2003

می‌گن وقتی عشق زندگیتو می‌بینی، زمان می‌ایسته، و این راسته.

 

North by Northwest 1959

پروفسور: جنگ جهنّمه آقای ثورنهیل،‌ حتّی اگه جنگ سرد باشه.

 

The Truman Show 1998

مجری از کریستف می‌پرسد: به نظر شما چرا ترومن (کسی که در یک دنیای ساختگی زندگی می‌کند) نتونسته تا به حال واقعیّت رو درباره‌ی خودش کشف کند.

کریستف: ما واقعیّت دنیا رو بر اساس اونچه به ما عرضه شده باور می‌کنیم.

 

بالا: عکس یادگاری هیلاری سوانک و بازیگران فیلم با معلّم واقعی یعنی ارین گروول و شاگردانش.

 

پیشین: زیبایی آزادی است

پنجاه ثانیه‌ای‌ها و فردوسی

تأمّلات بابلی -۱                                                                                         سه‌شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴

۱- در عهد عتیق واژه‌ی «بابل» به معنی گیج‌شده آمده است. در کتاب آفرینش (۱۱:۹) آمده است که خدا به‌خاطر گمراهی بندگان، زبان واحد مردم را به هفتاد زبان در بابل تبدیل کرد و از این رو مردم در صحبت‌کردن با یکدیگر گیج شدند و از فهم یکدیگر درماندند. 

 

۲- به برکت اینترنت آنچه زمانی با شایعات دهان به دهان انجام می‌شد امروز با سرعت و شدّتی بیشتر درباره‌ی یک موضوع رخ می‌دهد. لویاتان مجازی با پرداختن به یک شخص،‌ اتّفاق یا موضوع آن را به طور کامل از زمینه‌ی خود خارج می‌کند و همهمه‌ای نامفهوم به جا می‌گذارد تا روزی دیگر و طعمه‌ای دیگر. از آنجا که درباره‌ی این هیاهو به زبان استدلال و تفصیل نمی‌توان حرف زد، بد نیست گهگاه نگاهی اشاره‌وار و کوتاه به این هیاهوها بیندازم و آینه‌ای در برابر گیج‌شده‌ها بگیرم.

 

۳- حساب دو موضوع را باید از هم جدا کرد: اوّل دو فیلم مجموعاً پنجاه دقیقه‌ای درباره‌ی شاهنامه و دوم یک کلیپ پنجاه ثانیه‌ای از آن پنجاه دقیقه. اوّلی را می‌توان ذیل دسته‌بندی انواع طنز و هزل و احیاناً لودگی دسته‌بندی کرد،‌ در باب نقد،‌ تقدّس و خط قرمزها سخن گفت و پیرامون موفقیّت یا شکستش نظر داد ولی پیرامون هیاهوی کسانی که فقط پنجاه ثانیه از آن را دیده‌اند حرف خاصّی نمی‌شود زد. این نوشته عمدتاً به گروه دوّم می‌پردازد.

 

۴- اگر نظرهای ذیل دو کلیپ را دیده باشید،‌ دو جور نظر زیر آن دو ویدئو -پیش از حذف- بود. اوّل نظرهایی که اوایل زمان بارگذاری آن ویدئوها بود که کسانی پسندیده بودند و کسانی خیر. دوم اکثر نظرها که در دو سه روز آخر گذاشته شده بود و بیشتر حول شغل مادر کمدین و ارتباطش با مردان محل می‌چرخید و احیاناً خود او را هم دنبال‌کننده‌ی آن پیشه می‌دانستند. 

 

۵- پنجاه‌ثانیه‌ای‌ها ربطی به ملّی‌گرایی داخلی پس از جنگ دوازده‌روزه ندارند. زبان،‌ ادب و نوع نظرهای بخشی از آنان بیشتر شبیه وطن‌پرستان حامی مهاجمان جنگ دوازده‌روزه است و گروهی هم رسواپرهیزان همرنگ جماعت‌اند.

 

۶- اهل اندیشه و ادب که وارد این بحث شدند یا می‌شوند، باید حساب خود را از سروصدای عوامانه‌ی پیرامون این موضوع -و موضوعات مشابه- جدا کنند.

 

۷- همراهی دستگاه قضا با هیاهوزدگان هم طنزی بود به مراتب مضحک‌تر از اصل برنامه. اگر فردوسی برای دستگاه قضا مهم است، بهتر است اجازه بدهند منع نصب مجسمه‌ی او در دانشگاه مشهد برداشته شود. 

 

۸- نیازی نیست که به سابقه‌ی طولانی هزل در زبان فارسی و بزرگانی مانند عبید و سعدی اشاره کنم. حتّی شوخی با شعر شعرای بزرگ سابقه‌ی طولانی دارد؛ بهترین مثالش دیوان اطعمه‌ی ابواسحاق شیرازی و دیوان البسه‌ی نظام‌الدین محمود قاری است (دانلود از اینجا). البتّه این نقیضه‌ها خود آثاری ادبی‌اند همچنان که زینب موسوی لااقل ادّعا دارد که کار کمدی می‌کند ولی پنجاه ثانیه‌ای‌ها هنری جز بی‌هنری ندارند.

 

۹- نیازی نیست که اکتفا به پنجاه ثانیه از دو برنامه را مشت نمونه‌ی خروار بدانیم؛ شک نکنید که پنجاه‌ثانیه‌ای‌ها از جواب‌دادن به ساده‌ترین پرسشها درباره‌ی خود شاهنامه درمی‌مانند، نه شخصیّتهای آن را می‌شناسند و نه حکایتهایش را.

 

۱۰- دیده‌شدن،‌ لایک، تابوشکنی، طرح مجدّد مرزهای نقد و طنز و... هر نیّتی که پشت این کار بود، برآیند ماجرا خیلی هم بد نشد. جایی خواندم یکی از کتابفروشان گفته بود که پس از قضایای اخیر فروش شاهنامه دوبرابر شده است. از پنجاه‌ثانیه‌ای‌ها انتظار خواندن خود شاهنامه نیست؛‌ شاید این خلاصه به نثر بتواند کمکی به آنان بکند.

 

مرتبط: بازخوانی فردوسی، حکیم پاژ، علی‌نامه

Real Time Web Analytics