تقدّس قدرت

             
پیام موسوی به دانشجویان یکی از صریحترین بیانیّه‌های او در زیر سؤال بردن کردار و گفتار حاکمان است. استبداد، فرعونیّت، بی‌پشتوانگی و توسّل به زور و زر و تزویر صفاتیست که موسوی برای حاکم اصلی برمی‌شمرد ولی مهم‌ترین آنها مقدّس کردن جایگاه اوست. معصوم بودن پیامبر و امامان تکرارناپذیر است و همین صفت- که در جای خود در علم کلام به آن پرداخته شده- باعث می‌شود که سنّت یکی از ادلّه‌ی شرعی شیعه باشد یا فعل پیامبر برای مسلمان حجّت باشد و برای مثال اگر حتّی در نمازی سمت قبله را عوض کرد، باید به همراه او چرخید؛ امّا از سوی دیگر امامان همواره به پیروی از قرآن بر ختم نبوّت پای فشرده‌اند و حتّی احادیث خود را برگرفته از آموزه‌های پیامبر می‌دانستند و تأکید می‌کردند که سخنانشان همان گفته‌های پیامبر است که سینه به سینه به آنان رسیده است. این یعنی هرکس جایگاه خودش را بشناسد و فهم معصومانه‌ی امام از دین، جای سنّت نبوی را نگیرد. همینان، فقها را جانشینان خود دانستند ولی برای او شروطی قرار دادند که با آنها شناخته شود و در صورت لزوم از مقام خود پایین‌کشیده شود. اینچنین است که آموزه‌های وحیانی (قرآن و سنّت نبوی)، فهم معصومانه از دین (امامان) و فهم غیرمعصومانه از دین ( که در انحصار «فقه» مصطلح نیست و بسیار گسترده‌تر است)، سه رکن معرفت دینی هستند. به هم ریختن جایگاه افراد و وارد کردن یکی در جرگه‌ی دیگران نادرست است و توالی فاسد زیادی دارد.
برای دانستن مطلب فوق نیاز به جستجو و کنکاش فوق‌العاده نیست، دو سه صفحه‌ی ابتدای رساله‌های عملیّه، از شروط مرجع و خطاپذیر بودن وی می‌گویند. هر کدام از فقهای موجود از مرجع گرفته تا روحانیان حکومتی داخل در گروه سوّم هستند و نمی‌توانند و نباید برای خود مقام دیگری قائل باشند. متأسّفانه از آنجا که دفاع عقلایی از ناپاسخگویی رهبر ممکن نیست، این وظیفه به عهده‌ی تشبیه ِآمیخته به فهمی ناقص از تاریخ اسلام گذاشته شده است. وقتی کسی می‌نویسد که پایداری در زمان علی از زمان نبی سختتر بود و الآن هم ایستادگی از زمان امام خمینی سختتر است، باید بداند که دو فقیه را در جایگاه رکنهای اوّل و دوّم معرفت دینی نشانده است. دو جایگاهی که دارای عصمتند ولی اینان خیر. بماند که پیامبر و امام هم به هیچ خرده‌گیری «ساکت شو» یا «وظیفه‌ات تنها اطاعت است و بس» نگفتند. علی مرتضی در ابتدای خلافت از مردم خواست که با مشورت و نقد خود وی را یاری کنند و خود را بری از خطا ندانست. آنان سخن را با سخن جواب دادند نه اینکه بگویند من منصوب خدا یا فرستاده‌ی خدا هستم و نمی‌توان به انکار من برخواست، درحالیکه ولی فقیه فعلی مدام خود را با آنان مقایسه می‌کند و طرفدارانش اعمال و سکنات وی را در هاله‌ای از تقدّس و نقدناپذیری پیچیده‌اند یعنی کاری که حتّی در زمان بنیادگذار انقلاب سابقه نداشت. برای توجیه کارناوال خیابانهای قم، می‌گویند که مردم آب وضوی پیامبر را برای تبرّک می‌ربودند ولی اینگونه تقدّس اگر در زمان ما معنا داشته باشد برای عارفان و سالکان واصل است نه فقهای مصطلح. مرحوم بهجت چنان مقامی یافت چون تربیت‌یافته‌ی مدرسه‌ی عرفانی سیّدقاضی بود نه اینکه اصول فقه پیشرفته‌ای داشت؛ نشاندن یک روحانی عادی و احیاناً جعل داستانهایی از تأیید الهی یا ملاقات وی با امام زمان و شفادهی و مانند آن برای مصارف سیاسی زودگذر، تبعات خودش را خواهد داشت.
یکی از امامان جمعه نقل می‌کرد که به هنگام تصرّف خرّمشهر او اوّلین کسی بود که خبر را به آیت‌الله خمینی داد. سر و پا برهنه به داخل اتاقش دویده و او را دیده که اذان و اقامه را گفته و می‌خواهد تکبیر نماز را بگوید. فریاد می‌زند: «آقا خرمّشهر را گرفتند» . خمینی دو سه ثانیه درنگ می‌کند و خیلی خونسرد جواب می‌دهد: « پس می‌گیریم...الله اکبر». اگر چنان ادّعایی برای چنین کسی شود جای تعجّب ندارد نه کسی که در خرداد ۸۸ از فرط استیصال به روضه‌خوانی افتاد. حتّی خمینی را هم با معیارهای شناخته‌شده‌ی شرعی و عقلی باید سنجید و هیچ کس فوق انتقاد نیست. فقیه غیرمعصوم را در جای امام و پیامبر گذاشتن همان چیزیست که مقدّس‌کردن نامیده می‌شود و ام‌ّ المشکلات سیاست امروز ایران است.
کسانی که به آیت‌الله خمینی «امام» می‌گویند، با رجوع به صحیفه‌ی نور ببینند که وی درباره‌ی خلع ولی فقیه از مقام خود چه می‌گوید و چه سخت‌گیرانه وی را با کمترین خطا از جایگاهش فرومی‌کشد. سخن پایانی وصیّت‌نامه‌ی وی که معیار برای شناخت و داوری درباره‌ی هرکس حال فعلی اوست، فقط درباره‌ی منتقدان نباید لحاظ شود بلکه ممکن است شامل کسانی که پیش و پس از اشغال برخی مقامها، روش و منششان زمین تا آسمان تفاوت کرد هم هست. با همین معیار باید تفاوت تعریف کسی مانند صانعی از رهبر فعلی در ابتدای رهبری وی با موضع کنونیش را فهمید. مدافعان دربست رهبر نظام کافیست تمرین کنند که به جای علی‌پنداری وی، او را تنها یک فقیه عادی بینند، آن موقع تازه ابتدای کار خواهد بود.
پ. ن: آنچه نوشتم در صورتیست که چون‌وچرا پیرامون فقاهت رهبر را درون پرانتز بگذاریم چون بعضی جاها دیدم که کسانی با کنایه از خنده‌دار بودن مرجعیّت بعضی افراد منتقد می‌گویند. «خنده‌دار»بودن را یادم نمی‌آید جایی به عنوان معیار تعیین صلاحیّت علمی کسی دیده باشم ولی آنچه معروف است مانند مقدار تحصیل و تدریس، استادان، اجازه‌ی اجتهاد، مدارج علمی طی شده، تألیفات و مانند آن را اگر ابتدا به عنوان ملاک لحاظ کنیم بعد هر یک از آن مراجع را در یک کفّه‌ی ترازو بگذاریم و سیّدعلی خامنه‌ای را در کفّه‌ی دیگر، آنگاه معلوم می‌شود به چه کسی باید خندید؛ تمام حرف منتظری- که این روزها سالگرد درگذشتش است- نیز همین بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.