نقد گفته یا گوینده؟

          
ایماخوانان حواسشان را چندبرابر جمع کنند که این بار به شعار همیشگی ایمایان می‌پردازم. این پرسش که ارزش یک سخن را با استحکام منطقی و علمی آن می‌سنجند یا با داوری درباره‌ی گوینده‌اش، جوابی دارد که همه از بریم: «ارزش یک سخن به خودش است نه به گوینده، پس یک سخن درست از زبان هرکس درست است و سخن نادرست از زبان هرکس نادرست. داوری ما درباره‌ی گوینده‌ی یک سخن ربطی به خود آن سخن ندارد.» امّا آیا به لوازم این رأی پایبندیم یا مانند بسیار سخنان دیگر فقط ادّعاییست که در مرحله‌ی عمل یا فراموش می‌شود یا به عکس آن عمل می‌شود؟ برای بررسی این موضوع چهلمین مغالطه را به تنهایی برمی‌رسم و تلاش می‌کنم با مثالهای متعدّد آنرا واکاوی کنم. دوستان این مغالطه را بیش از دیگر مغالطه‌ها جدّی بگیرند که هرچه همه خوبان دارند، این یکی به تنهایی دارد. کاربرد ناآگاهانه‌اش هم زشت و نفرت‌پراکن است چه رسد به تکرار چندین باره‌ی آن یا بدتر از آن اعتیاد به آن و از همه بدتر آنرا آگاهانه به عنوان یک شیوه‌ی تحلیل به کار گرفتن. این مغالطه را اگر از در بیرون کنی از پنجره داخل می‌آید و اگر پنجره را ببندی، روزنی جدید برای نفوذ می‌یابد. به رغم اینکه تمایز گفته از گوینده شعار اصلی ایمایان بوده ولی گاهی دوستان به من تذکّر داده‌اند که فلان جا مراقب نبوده‌ام و البتّه در ادامه خواهید دید که کار ما از این هم خرابتر است. بهتر است به جای حاشیه‌روی به سراغ خود موضوع برویم. پس از دو دسته‌ی اوّل مغالطات (تبیینهای مغالطی و ادّعای بدون استدلال) به دسته‌ی سوّم آنها می‌رسیم یعنی «مغالطات مقام نقد».این مغالطات جاییست که کسی در پی نقد یک گفته است امّا به جای پرداختن به آن و ارائه‌ی دلیل از راههای متفاوتی تلاش می‌کند آنرا نادرست جلوه دهد.
۴۰- مغالطه‌ی خلط انگیزه و انگیخته (argumentum ad hominem)
هرگاه به جای پرداختن به محتوای یک عقیده به خاستگاه آن عقیده و انگیزه‌های آگاهانه یا ناخودآگاه گوینده توجّه می‌کنیم مرتکب مغالطه‌ی خلط انگیزه و انگیخته شده‌ایم. درباره‌ی این مغالطه دو نکته گفتنی است:
اوّل اینکه شناخت انگیزه‌ی یک سخن جز با تصریح خود گوینده فهمیدنی نیست. پس اساساً انگیزه شناخت‌پذیر نیست تا کار به مرحله‌ی بعد برسد و بر اساس آن گفته‌اش را داوری کنیم. روانکاوی به عنوان یک دانش به زوایای پنهان ذهن و روح انسان می‌پردازد ولی اوّلاً همین دانش از سوی فیلسوفان علم «شبه علم» نامیده می‌شود و ایرادهایی جدّی به آن وارد شده است که پرداختن به آن کلام را بی‌جهت طولانی می‌کند ولی آنچه به ما مربوط می‌شود این است که به کارگیری دانش روانکاوی در نقد هنری و دانشی و فلسفه بسیار آفت‌خیز است. هر کسی با اندک مایه‌ای از اصطلاحات آن و زمینه‌ی مورد بحث می‌تواند به نقد خود نویسندگان بنشیند و حتّی دو نفر دو رأی متفاوت درباره‌ی روانکاوی یک فرد خاص بدهند که هر دو نه اثبات‌پذیر باشند و نه ابطال‌پذیر. تفصیل را حین بررسی مثالها می‌آورم.
دوّم اینکه به فرض محال که انگیزه‌ی کسی را شناختیم، نه انگیزه‌ی نادرست الزاماً به بیان گفته‌ی نادرست می‌انجامد و نه انگیزه‌ی خوب و پسندیده به گفتن سخن درست و صحیح منجر می‌شود. مثالهای بسیاری برای هر دو مورد می‌توان یافت. یکی از کتابهای مناسب برای بررسی بی‌ربطی انگیزه به انگیخته «ایدئولوژی شیطانی» عبدالکریم سروش است. متأسّفانه مسأله خیلی جدّی‌تر از آن است که ابتدا به نظر می‌رسد. به جای شرح بیشتر سراغ مثالها می‌رویم:
یک- چندی پیش یکی از سربیران مجلّات سینمایی مدّعی شد که سخن منتقدان کیارستمی در ارائه‌ی تک‌بیتهایی از اشعار حافظ به علّت حسادت آنها از جایگاه رفیع هنری او در جهان است بی آنکه وارد بررسی دلایل آنها شود. برایش نوشتم که داوری درباره‌ی سخن مردم بر اساس صفتی که به هیچ وجه نمی‌توان آنرا در درونه‌ی آن گویندگان خاص اثبات کرد، نادرست است. مثال آوردم با اینکه رضا میرکریمی و سینمایش را دوست دارم ولی او هم چندی پیش در واکنش به داستان‌نویس بی‌حاشیه‌ای که ادّعا کرد فیلم «به همین سادگی» ممکن است بر اساس داستان او ساخته شده باشد، جواب داد که برخی«می‌خواهند» خود را به این وسیله مطرح کنند. او از «خواسته‌» آن فرد از کجا آگاهی یافته بود؟ سردبیر محترم گفت اوّلاً من بر سر حرفم هستم و تازه چه خوب شد که فضای وبی ایجاد شد تا بعضی در آن بنویسند و فضا طبیعی‌تر شود. یعنی من و امثال من کمبودهای خود را بدین وسیله رفع کنیم و کمی آرام شویم. ( شد سه نمونه: حسادت و ناقدان کیارستمی، شهرت‌طلبی و داستان‌نویس مذکور، کمبودهای روانی و امثال بنده)
دو- «به تازگی کتابی درباره‌ی عواض سوء استفاده از داروهای شیمیایی نوشته شده که با توجّه به اینکه نویسنده‌ی آن عطّاریست که به طبّ گیاهی علاقه دارد نباید آنرا خیلی جدّی گرفت، زیرا آنرا طبعاً برای اهداف مالی و تبلیغ کار خود نوشته است. (ارزش کتاب براساس شغل و انگیزه‌ی نویسنده تعیین شده)
سه- مجید جلالی: « فدراسیون برای این مراحل پایانی مسابقات حذفی را پس از لیگ قرار داد تا یکی از دو تیم قرمز یا آبی قهرمان شوند». اوّلاً او به هیچ وجه نمی‌تواند انگیزه‌ی فدراسیون‌نشینان را ثابت کند و بعد اعمال نفوذ برای قهرمان کردن آنان در حین لیگ هم ممکن بود و ربطی به انداختن آن پس از لیگ نداشت.
چهار- کسی مثل کیارستمی بر موج سینمای هنری جهان سوار می‌شود؛ جشنواره‌ها هم او را کشف می‌کنند و متوجّه نمی‌شوند که او ادا در می‌آورد. کیارستمی هم آدم باهوشی است که رگ خواب جشنواره‌ها را پیدا می‌کند و موفّق هم می‌شود (خسرو دهقان، شماره ۳۱۱ همشهری جوان) متوجّه شدید؟ با اینکه ریشه‌ی سینمای هنری در غرب است و آنها سالهاست که اصلش را دیده‌اند ولی گول یک تازه‌ از راه‌رسیدی شرقی را می‌خورند و کیارستمی رسماً آنها را سر کار می‌گذارد! تمام این سناریونویسی‌ها به جای اینکه بگوید من به فلان دلیل از فیلمش خوشم نمی‌اید.
پنج. سینمایی‌نویس‌ها در به کارگیری این مغالطه ید طولایی دارند که چند نمونه از آنرا بدون شماره‌گذاری می‌آورم. چندی پیش حسین معزّزی‌نیا از مصاحبه نکردن برخی بازیگران و عوامل فیلم شکوه می‌کرد ولی ناگهان فرار از مواجهه با مصاحبه‌گر را به «ضعف نفس» داشتن آنها مرتبط کرد! امیر پوریا در شماره ۴۲۶ فیلم نوشت که «همه می‌دانیم که در جامعه ی هنری حسودی کار و زندگی می‌کنیم یعنی فیلمی را می‌بینیم و تفاوت آنرا با این سینمای لاغر و طفلکی تشخیص می‌دهیم ولی تلاش می‌کنیم از آن خوشمان نیاید و بی‌استدلال درست ساز مخالف کوک می‌کنیم. ( تلاش برای یک‌دست سازی مخاطبان یک فیلم در این گفته حیرت‌آور است. چند نفری که خلاف جمع سخن می‌گویند- بدون قضاوت درباره‌ی درستی یا نادرستی سخن آنان - از بین برنده‌ی دیکتاتوری اکثریّت هستند. زیرپا گذاشتن اقلیّتی بدون استدلال و با توجّه به صفاتی مانند حسادت و واکنش نشان ندادن دیگران مایه‌ی تأسّف است). علی معلّم در آغاز بحث درباره‌ی فیلم «جرم» در برنامه‌ی هفت گفت که من اساساً نقد نمی‌نویسم و برای ارزیابی یک فیلم باید به جایگاه و سابقه‌ی سازنده‌ی آن توجّه کرد. (دخالت دادن آشکار سابقه و اعتبار صاحب اثر در ارزیابی اثر)   
شش. مطهری و هدایت: «صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟ یکی از علل خودکشی اواین بود که اشراف‌زاده بود؛ او پول توجیبی بیش از حد کفایت داشت، اما فکر صحیح و منظم نداشت. او از موهبت ایمان بی بهره بود؛ جهان را مانند خود بُلهوس و گزافه‌کار و ابله می‌دانست. لذت‌هایی که او می‌شناخت و با آنها آشنا بود، کثیف‌ترین لذتها بود و از آن نوع لذتها دیگر چیز جالبی باقی نمانده بود که هستی و زندگی ارزش انتظار آن‌ها را داشته باشد.» ( آثار، زندگی و خودکشی هدایت را باید در اندیشه‌ی درست یا نادرستش جست و نقد کرد امّا مطهّری اشراف‌زادگی هدایت را دخیل می‌داند و از زبان او جهان را توصیف می‌کند، شاید نظر او درباره‌ی ایران آن زمان این بود ولی درباره‌ی جهان، خیر)  
هفت. وی.اس. نایپول: «من وقتی یک قطعه ادبی می‌خوانم با یک یا دو پاراگراف در می‌یابم نویسنده‌اش زن بوده یا خیر. نوشته‌های زنان پر از احساسات‌گرایی ظریف زنانه و نگاه محدود به دنیاست.». نورمن میلر:«بویی که از جوهر زنان به مشامم می‌رسد همیشه هذیان‌گونه، تکراری، وارفته، مد روز، صلب و ... بیش از اندازه ناموزون یا از ابتدا ناموفّق است. (جنسیّت نویسنده می‌تواند مانند طبقه، شغل، سن و سال و بسیاری از صفات او به اشتباه ملاک سنجش کردار و گفتار او شود. مثال در فرهنگ ما خیلی زیاد است، به عمد نمونه‌هایش از فرهنگ غرب برگزیدم)
هشت. به این نوشته در بررسی منتقدبودن طبقه‌ی تکنوکرات- روشنفکر توجّه کنید:«... منافع ِ طبقاتی ِ آن‌ها اقتضا می‌کند که در همین سطوح باقی بمانند...خلاصه آن که حاملانِ یگانه‌یِ عقل ِ ابزاری‌اند. چه زمان رؤیایِ یک انتقادِ اساسی را می‌پرورانند؟ وقتی بخواهند موانعی که در راهِ اثر ِ واقعی‌شان قرار دارد را تشریح کنند، منتها نه در حدّی که جایگاه‌شان را از دست بدهند، نه در حدِ رادیکال. این را بی‌فایده می‌دانند. نیرویی در درون‌شان آن‌ها را از جلو زدن از مرزهایِ فایده بازمی‌دارد...». طبقه و کشف «نیرویی در درونشان» می‌شود ملاک سنجش آنها. دلبستگان تفکّر چپ پیش‌کسوتان این نوع شبه‌استدلال هستند. امید مهرگان درباره‌ی جدال قلمی بین اکبر گنجی و علی پایا نوشت که پایا این سخنان را در انحصار آکادمیسینهایی مانند خود می‌داند پس جایگاه آکادمیک خود را با سخنانی که گنجی می‌گوید در خطر می‌بیند و علّت واکنش پایا نیز همین است (نقل به مضمون، سایت رخداد در دسترس نیست) مراد فرهادپور درباره‌ی علّت توحّش صربها در کتاب عقل افسرده می‌نویسد: «حسّ قهرمان‌بازی صربها با فروپاشی آسان حکومت تیتو برآوده نشده بود، پس با کشتار بالکان تلاش کردند این حس خود را ارضا کنند». کتاب «پاریس- تهران» نیز مملوّ از انگیزه‌یابی‌ها ریز و درشت است.
نه. هرگونه آمیختگی جایگاه گوینده با گفته به نقد ضرر می‌زند. بی‌اخلاقی و رعایت‌نکردن همدلی و اصول نقد همانطور که برای یک نویسنده بد است، برای ناقد او هم بد است، برای ناقد ناقد او هم بد است و این اصل تبصره برنمی‌دارد. در این نوشته، دستکم سه صفت برای گوینده بیان شده که به رغم چند سطر پایانی، در ارزیابی گفته به کار رفته است.
الف. نیّت‌یابی و انگیزه‌خوانی: جمله‌ی « نقد اخلاقی می‌کنم، پس روشنفکرم» انگیزه‌خوانی آشکاری است که اثبات‌ناپذیر است، آنرا درباره‌ی هرکس می‌توان به کار برد و او را به ریاکاری متّهم کرد. به فرض که ثابت شود کسی در پی روشنفکرنمایی است، اگر حرفش درست باشد، ریاکاری او از درست بودن حرفش نمی‌کاهد و به عکس، صداقت گوینده نمی‌تواند حرف نادرست را درست کند.  به بیان واضحتر، نیّت گوینده ربطی به گفته‌اش ندارد.
«جنبه مبتذل خودمحورانه، ژست اخلاقی فخرفروشانه‌ی روشنفکری» مقداری از صفاتی است که نویسنده به ناقد مفروض نسبت می‌دهد. اگر فرض کنیم که ناقد به جای نقد تمسخر کرده، این نوشته هم تمسخر حرف اوست و با نقد او فرقی ندارد. خود این نوشته دعوت به پرهیز از تمسخر توهین‌گر و تشویق به همدلی با اوست پس نقد اخلاقی به شمار می‌آید؛ آیا عنوان نوشته را درباره‌ی نویسنده به کار ببریم یا نه؟
ب. فرودست یا مسلّط بودن: همدلی کردن با فرد توهین‌گر فقط جایی که متعلّق یه طبقه‌ی فرودست باشد لازم است یا اگر جزو طبقه مسلّط هم بود، الزامی است؟ رعایت شروط نقد و به کارگیری اخلاق در مواجهه با هرکس مناسب است و ربطی به طبقه‌ی او ندارد. از طرف دیگر طبقه یا پس‌زمینه‌ی یک نظر، ربطی به درستی یا نادرستی آن ندارد. هر توهین‌گر، دروغگو یا ناروانویسی انگیزه‌ای پشت سخنانش دارد ولی دانستن یا حدس زدن آن، از قبح کلام او کم نمی‌کند.  
ج. منفعت داشتن یا نداشتن، هزینه داشتن یا نداشتن: هیچ نوشته‌ای بر اساس هزینه یا منفعت داشتن داوری نمی‌شود. اگر نوشته‌ای نژادپرستانه برای نویسنده‌اش هزینه‌بر باشد و او را به زندان بیندازد، باارزش نمی‌شود و هیچ نوشت‌ی بامنفعتی (مانند تحسین قیام مردم بحرین) اگر برایش جایزه و تحسین حکومتیان را در پی داشته باشد، بی‌ارزش نخواهد شد. اگر جز این است، دلیل آورده شود و اگر دانستن این مسأله، جزو همان حرفهای بدیهی و خنک است، آوردنش در متن ضرورتی نداشت.
ده. عبدالکریم سروش پیش‌کسوت بحث خلط انگیزه و انگیخته است؛ امّا در نقد یکی از آخرین نقدهای صادق لارجانی بر قبض و بسط نوشت: «لاریجانی که متوجّه شده است، رأیش ارزش ندارد و اشتباه می‌کرده است، چون جسارت توبه‌ی دلیرانه و عالمانه نداشت، تز قبض و بسط را به دو تز ضعیف و قوی تقسیم کرد. برای حفظ ظاهر اوّلی را پذیرفت و با دوّمی مخالفت کرد تا تسلیم و تنازل از سوی وی به شمار نیاید». (دعوی درویشی و وعده‌ی خاموشی، قبض و بسط تئوریک شریعت، چاپ چهارم) صادق لاریجانی در ملاقاتی که در ترکیه  با وی داشت گفت ممکن است تمام حرفهای من اشتباه باشد ولی شما از کجا دانستی که من متوجّه اشتباه خودم شدم ولی به روی خودم نیاوردم و این برنامه را برای پوشاندن شکست خود طرّاحی کردم؟ بنا به گفته‌ی لاریجانی سروش پس از کمی تفکّر اعتراف می‌کند که این بخش از نوشته‌اش اشتباه بوده است که این هم انصاف وی را می‌رساند و هم اینکه وقتی کسی که این همه در ذمّ انگیزه‌یابی نوشته، خود در دام آن می‌افتد، بنده و شما باید حساب کار دستمان بیاید.
پ.ن: مغالطه‌ی سی‌ونهم را در پایان ایمای مربوط قبل گذاشتم.
پ.ن۲: دو تن از دوستان با تعابیر مختلف نوشتند که اگر سخت‌گیری در گفتار و نوشتار اینقدر باشد هیچ حرفی نمی‌توان زد و آشنای عزیز گفت که از وقتی نوشتن درباره‌ی مغالطات را آغاز کردی، وقت گفتن و نوشتن دست و دلم می‌لرزد. خُب کمی بله و کمی خیر؛ یعنی مثالها حدّ ایده‌آل هستند و طبیعی است که ما نتوانیم در تک‌تک اعمال و کردار خود آنرا رعایت کنیم ولی می‌توانیم مراقب باشیم که آگاهانه مغالطه نکنیم و اگر متوجّه شدیم خود را ویرایش کنیم. از طرفی بله، ما (اوّل از همه خودم را عرض می‌کنم) خیلی بیش از آنچه می‌دانیم و می‌توانیم، می‌گوییم. اگر به این نتیجه برسیم که مثلاً یک سوّم حرفهایمان را نباید بگوییم و یک سوّم دیگر را باید تصحیح کنیم، همین خود دستاورد بزرگی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics