انقلابنامه -۲ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
آنچه ادّعای همیشگی انقلابیان مدافع نظام سه دههی اخیر بوده، «تمایز کامل» به مثابهی یک عامل همیشگی و قاطع در نادرستدانستن بسياری از مقایسهها و نقدها بوده است. اگر به ماهیّت مدرن انقلاب اخیر و سرنوشت محتوم آن اشاره میشد، میگفتند «این انقلاب» با دیگر انقلابها تفاوت دارد، اگر از نادرستی تمرکز قدرت در یک فرد گفته میشد، «تقوی» به عنوان عاملی ایمنیبخش و فراموششده پیش کشیده میشد و همین طور...الخ. تمرکز نقد سیاسی ایران معاصر، روی اصل «تمایز همیشگی» مهمتر از پرداختن به تک تک این موارد به نظر میرسد. این را داشته باشید تا فعلاً برای گرم کردن بحث به مواردی که حسین علایی اشاره کرد چندتایی را اضافه کنم با یک توضیح اضافه:
طبعاً اگر قرار به مقایسه باشد، به جای مقایسهی جنبش سبز ایران با بهار عربی آنرا باید با انقلاب بهمن پنجاهوهفت مقایسه کرد که هر دو در دل یک فرهنگ رخ دادهاند و گرچه تفاوت زمانی دارند امّا نقاط مشابه زیادی دارند. همانطور که مصریان برای حمله به سفارت اسرائیل نیازی به الگوبرداری از اشغال سفارت امریکا در ایران ندارند چون خودشان- بر خلاف پهلوان پنبههای وطنی که تهدید بستن تنگه هرمز را بلافاصله پس میگیرند- یکبار به طور تمام و کمال با اسرائیل وارد جنگ شدند. اینجا تکرار اشغال سفارت به همان نمایش مضحکی میانجامد که دیدیم و دیدید.
یک. افزاش حقوق نظامیان: در دوسال اخیر مستمرّی نظامیان به شدّت افزایش یافته است که یادآور افزایش شدید حقوق نظامیان در پایان دورهی پهلوی است. هر دو نظام به محض احساس خطر، برای نمکگیر کردن نیروهای نظامی و انتظامی و تضمین بیشتر پیروی آنان دست به این کار زدند. ظاهراً شعار «شاه، خدا،میهن» در گذشته و «ولایتپذیری» دیگر اثر لازم را ندارند و برای اطمینان از حمایت نظامیان به انگیزههای بیشتری احتیاج است. امّا همانقدر که این تمهید آن بار کافی بود، این بار نیز بسنده خواهد بود.
دو. صوریشدن انتخابات: در شگفتم از کسانی که تحریم قاطع انتخابات را قهر با آن میدانند و حرفهایی نخنما در مدح مشارکت و کنش سیاسی میزنند. اگر «هر انتخاباتی» مفید و اثرگذار باشد، در دورهی پهلوی هم انتخابات در کار بود، آیا شرکت در آن برای کمترین مقدار تغییر هم کافی بود؟ انتخابات پیش رو و به جان هم افتادن افراد موسوم به اصولگرا نمایشی تأسّفآور از بر باد رفتن آرمانهای انقلاب پنجاهوهفت است.
سه. اعتراف و توبه: در پایان رژیم گذشته هم شاهد مراسمی مانند «سپاس» بودیم که افرادی چون حبیبالله عسکراولادی مسلمان در آن از شاه به خاطر بخشش خود تشکّر میکردند و هم نمایشهای تلویزیونی که قربانیانی چون غلامحسین ساعدی داشت. این رویّه البتّه در ایران انقلابی سابقهی بیشتری دارد ولی در نهایت ناشیگری پس از وقایع دو سال اخیر هم به نمایش درآمد. این اعترافات و مراسم ساختگی را نه طرفداران نظام باور کردند و نه منتقدان آن بلکه اثر عکس نيز دارد، هم در گذشته، هم حالا و هم احیاناً در آینده.
چهار. ادّعای تأیید الهی. این عامل ربط چندانی به مذهبی بودن نظام فعلی ندارد. اینکه کسانی فقیهی را برای حکومت در نظر بگیرند به این معناست که وی با برداشت خود از دین قرار است ساختار سیاسی را رهبری کند امّا این به آن معنا نیست که تشخیص او مقارن با حقیقت یا مؤیّد از جانب خدا باشد. ادّعای ارتباط رهبر نظام با امام زمان که به کرّات از سوی افراد زیادی از جمله امام جمعه موقّت تهران بیان شد ( رهبر نظام هم نهی نکرد) و خود حاکم هم جاهایی حرفهای دوپهلویی زده است (مانند گرفتن رزق کشور در ایّام فاطمیّه و بعضی پیشبینیهای قاطع...) یادآور ادّعاهای عجیب شاه در دیدار با امام زمان و خوابهای آنچنانی است. این تأیید الهی با گذشت زمان بیشتر هم میشود و البتّه میتواند اثر معکوس بگذارد. مثلاً وقتی اكثر مردم میبینند هاشمی بیهیچ ادّعای معنویّتی نافرمانی احمدینژاد را پیشبینی کرده بود و رهبر با او مخالفت كرد، بعید است به دیگر ادّعاهای وی وقعی بنهند.
پنج. ایفای نقش نزدیکان حاکم: هر قدر در گذشته از مصونیّت و دخالتهای خواهر شاه و شاپورهای ریز و درشت میشنیدیم، حالا دربارهی فرزند دوّم رهبر میبینیم. ماجراجویی این فرد- دستکم- از زمانی که هنوز سنّش به سی نرسیده بود، با توصیهی ناطق نوری به عنوان گزینهی رهبر در انتخابات هفتادوشش به دیگران شنیده شد و تا کنون ادامه یافته است. کسی خطر نهیب رهبر نظام را به ناطق- که بعدها از او نالیده بود و شنیده بود که وی «آقاست نه آقازاده»- خیلی جدّی نگرفت تا چند سال اخیر. حالا وی مستقیماً در قوّهی قضا دخالت میکند، صدای اعتراض لاریجانی را درمیآورد و بر برخورد با تاجزاده و همسرش شخصاً نظارت میکند و پدرزنش هم –الآن البتّه- میگوید که علاوه بر مشورت با رهبر در کارها از فرزند رهبر مشورت- یا اجازه- هم گرفته است.
با مطالعهی خاطرات منتظری و شنیدن دیگر روایات میبینیم سیّداحمد خمینی هم چندان بیطرف نبوده است امّا هرگز مستقلّاً و چنین با گشادهدستی در اعمال خویش مختار نبود بلکه با حرفزدن با رهبر انقلاب بر روند امور اثر میگذاشت امّا آنچه دربارهی مجتبی خامنهای میشنویم بسی بیش از این است (طبق شنیدهها، خمینی سیّداحمد را از به عهده گرفتن هر پستی پس از خود نهی کرده بود). مجتبی که بر خلاف برادران خود در اجتماعات-به جز مراسم تحلیف دوّم احمدینژاد- ظاهر نمیشود یکی از هدفهای شعار معترضان دو سال گذشته بوده است. نقشآفرینی پشت پردهی افراد به صرف داشتن رابطهی خانوادگی با فرمانروا، چشم اسفندیار رژیم گذشته و نظام فعلی بود وهست. عجب از حاکمان که هیچ گاه از اشتباه همتایان خود درس نمیگیرند.
شش. حکومت اقلیّت متشتّت بر کشور: اگر از ابتدای انقلاب تا امروز بنگرید، روندی را که به آن پیادهشدن –یا کردن- از قطار انقلاب میگویند، خواهید دید. در رژیم گذشته هم پس از ضعف ابتدایی شاه جوان که مجال داد مصدّق روی کار بیاید و بعدها کسی هم امینی تا حدّ رقیبی بالقوّه برای شاه مطرح شد، آرام آرام تمام ساختار سیاسی مطیع محض وی شدند. انتخابات پیش روی نشان داد وقتی پای قدرت (کدام قدرت؟) در میان باشد توصیهی رهبر به داشتن یک فهرست برای اصولگرایان به چهار یا پنج فهرست میانجامد و البتّه کم بودن تعداد نامزدها مجال بیش از این را هم نمیدهد. جالب اینکه یکی از آنها «جبههی متّحد»(!) نام دارد. معلوم نیست اگر متّحد نبودند چه وضعی را شاهد بودیم؟
هفت. غلو، کرنش و تعظیم برای شخص فرمانروا: امروز نشاندادن هر نکتهای از رژیم گذشته (حتّی یک سریال یا نقل خاطره یا جزآن) خواه ناخواه به مقایسه میانجامد. دستبوسی محمّدرضا پهلوی و به پای وی افتادن هم در کنار جواب استفتای دستبوسی قرار میگیرد (همان صفهای مهر و صفا!) و با تذکّر دنبال اتوموبیل دویدن با یادآوری داستان معروف امام علی، آن نمايش نيز ابتدا چندی ترک میشود بعد دوباره از سر گرفته میشود. خصوصاً که حکایتها از سیّدعلی سیستانی و برخورد او با دستبوسان و مجیزگویان خويش درست خلاف خامنهای است. مقایسهها همیشه دربارهی شباهتها نیست، گاهی هم پیرامون تفاوتهاست.
هشت: سانسور مطبوعات، کتاب و فیلم: گذشته از حکایت تکراری ذمّ هر نوع ممیّزی؛ بسیاری از نویسندگان و متفکّران گرچه با رژیم گذشته میانهای نداشتند ولی من همیشه در تعجّب بودم که چرا بعضی از آنها، فیلم یا کتابشان ممنوع میشد. شاید تعجّب من به این دلیل بود که از انقلاب تصوّر جنبشی سراسر مذهبی در ذهن داشتم که به مرور اصلاح شد امّا باز هم از دید من با کمی تسامح بیشتر آن جوّ خفقان کشنده به وجود نمیآمد. حالا هم از برخورد با بسیاری از افراد (نویسنده، خبرنگار و وبلاگنویس طرفدار نظام) متعجّبم؛ جرا اینها تیشه به ریشهی خود میزنند؟ تنها جوابی که برای آن مییابم، توهّم استغنای برخي حاکمیّتها از همهی افراد است. خبر بستن و محدودکردن، آزادی بیان را به صورت یک آرزو در میآورد. گرچه خود آزادی در این دیار متاع نایابی است امّا سودای آن هميشگي است و میتواند هر نظامی را سرنگون کند.
این فهرست را میتوان همچنان ادامه داد (برای نمونه وقتی نوشتههای اخیر منتظری را میخواندم از حساسیّت رهبر نظام به او، یاد حسّاس بودن شاه به هر خبری که به مصدّق مربوط میشد افتادم) امّا غرض، ادامهدادن فهرست علایی و آوردن مقدّمهای بر نادرستشمردن «تمایز اساسی» این نظام با نظام پیشین یا دیگر نظامها بود. به موارد بالا نگاه کنید، به سادگی میتوان همه یا بخشی از آن را بر حکومتهای تازه ساقطشدهی منطقه تطبیق کرد. با این بحث هنوز کار دارم، شباهتها و تکرارها را جدّی بگیریم.
یعنی این رفتن از آن رفتن هاست؟
پاسخحذفپ.ن. "این رفتن از اون رفتن ها نیست" (ناطق نوری رئیس وقت مجلس پنجم به عبدالله نوری وزیر وقت کشور دولت خاتمی بعد از جلسه استیضاح 31خرداد 77 و قبل از رای گیری)
پاسخحذف