انقلابنامه -۴ سهشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۰
برای اینکه توصیف گذشته و پیشبینی پیشروی در اوضاع کنونی ایران کمی آسانتر شود، بد ندیدم الگوی پیشنهادی نویسندگان کتاب «نظامهای سلطانی» (هوشنگ شهابی و خوان لینز- منوچهر صبوری) را بر اوضاع جاری تطبیق کنم. مؤلّفان -پس از بحث دربارهی نظام سلطانی وبری و چند نمونه حکومت غیردموکراتیک دیگر و مقایسهی آنان- نظام سلطانی معاصر را نوعی از حکومت توصیف کردهاند که بر پایهی حکومت شخصی و تمام آنچه پیامد این نوع حکومت تکنفره است بنا شده بیآنکه اوّلاً وی دارای ویژگی فرّهمندانه باشد و ثانیاً خود را متعهّد به هیچ نظام ارزشی یا ایدئولوژیک بداند. این دو شرط اخیر تضمینی برای حکومت وی میشود و نمیتوان با تحلیل حکومتهایی که دارای آنها نیستند مقایسه شود و از «شباهت» رخدادهای دو طرف به پیشبینی سرانجام در آنها دست زد. شرط اوّل بالا در حکومت رهبر اوّل ایران بود، امّا رهبر دوّم که ویژگی فرّهمندانه را قطعاً ندارد و با توجّه به اینکه -همانطور که همایون کاتوزیان در مقالهاش در همین کتاب میگوید- مذاهب سنّتی با ایدئولوژیهای مدرن تفاوت دارند، پایبندی وی به نظام ارزشی دینی نیز خصوصاً از ابتدای دوران اصلاحات به چالش کشیده شد، از شش سال پیش به طور جدّی زیر سؤال رفت و در دوسال اخیر و حمایت ناکام وی از احمدینژاد و شیوهی برخوردش با معترضان دیگر محلّی از اعراب ندارد. البتّه وضع ایران به طور کامل با دیگر حکومتهایی که در این کتاب بررسی شدهاند، یکی نیست امّا شباهتها بسي بیش از تفاوتهاست.
مقالهي «راههاي گذار از نظام سلطاني» (ريچارد اسنايدر) ستون فقرات اين كتاب است كه در اين نوشتهي آن را اساس قرار دادهام. ابتدا مقاله را -با توجّه به شرايط فعلي ايران- به دو بخش تقسيم كردهام. بخش اوّل قسمتي است كه به رفتار حاكميّت برميگردد و بخش دوّم بخشي است كه به رفتار مخالفان فرمانروا بسته است؛ زمينهي بخش اوّل براي تغيير فراهم شده است ولي بخش دوّم هنوز نياز به كار، انتخاب و حركت آگاهانه دارد. نکات زیر را برای بررسی در حدّ امکان مختصر کردهام:
فرمانروا و دولت: یکی از خوبیهای دوران احمدینژاد، آشکار شدن میزان دخالت رهبر نظام در دولت بود. پيشتر دخالت وی در مجلس با حکم حکومتی معروف و جلوگیری از رئیسشدن عبدالله نوری کمابیش معلوم شده بود امّا نظارت وی را بر نحوهي انتخاب وزیران، علاوه بر دستورهای گاهبهگاه، اگر به نظارت مستمر بر مجلس و قوّهی قضا بیفزاییم خواهیم دید که حالا با اطمینان میتوان گفت که نقش افراد دیگر در ساختار قدرت دیگر به اندازهی همان تدارکاتچی زمان خاتمی هم نیست.
فرمانروا و جامعه: نفوذ فرمانروا در جامعه به میزان جذب نخبگان بستگی دارد؛ با ادغام آنها هم بر رشد مخالفان میانهرو و تندرو اثر میگذارد و هم فضای سیاسی را برای مخالفان تنگ میکند. پس جذب نخبگان در ساختار میتواند تا حدّ بالایی از وقوع تغییر جلوگیری کند امّا فیلترهای گوناگون پذیرش در انواع مراکز آموزشی، شغلی، سیاسی و جز آن از این کار جلوگیری کرده است. از سوی دیگر ایران در صدر آمار فرار مغزهای کشورهای جهان جای دارد و نوشتهی چند روز پیش دکتر رضا منصوری تنها گوشهای از نحوهی برخورد با نخبگان دانشگاهی است.
روابط با ابرقدرت خارجی: وابستگی شاه به امریکا از دو سوی برای او بد بود و روند وقوع انقلاب را تسریع کرد، یکی اینکه این اتّکای خارجی از اعتماد وی به درون کشور کاست و دیگر اینکه امریکا با نهی استفاده از زور و حتّی تهدید قطع کمکهای خود برخی اصلاحات را به وی تحمیل کرد. ایران امروز اتّکای کمی به خارج دارد ولی با امضای برخی پیماننامهها با روسیه و تجربهی وتوی چین و روسیه دربارهی سوریه امکان بیشتر شدن آن هست. در هر حال این عامل را نمیتوان عامل تأثیرگذاری دانست، از سوی دیگر بر عکس بسیاری از کشورها، میانهروهای مخالف نظام هم چندان تمایلی به اعتماد به یک کشور خارجی از خود نشان ندادهاند.
عامل دیگری که در دو جدول فوق به آن اشاره نشده است، نحوهی رفتار فرمانروا با نظامیان است. از آنجا که نظامیان تهدیدی بالقوّه برای وی هستند یکی با ایجاد چنددستگی میتواند آنها را تضعيف کند، یکی با ایجاد نیروهای شبهنظامی برای برخورد با مردم. مورد دوّم در ایران با بررسی پدیدهی لباس شخصیها دیده میشود که از نیروهای شبهمردمی در حمله به بیوت مراجع تا به کارگیری بسیج در اغتشاشات را شامل میشود. این عمل گرچه از احتمال رویارویی نظامیان با فرمانروا میکاهد امّا در درازمدّت از آنجا که از دید بسیاری از مردم، نظاميان از آلودگی دور ماندهاند میتوانند متّحد بالقوّهي آنان برای ایجاد تغییر باشند. اعتراض اخیر فرمانده نوپو و سخنان دوپهلوی بسیاری از سرداران سپاه در این دوساله نشان میدهد که بسیاری از نظامیان به هر قیمتی در برابر مردم نخواهند ایستاد.
کنشگرانی که گذارها را ممکن میکنند، چهار گروه هستند که شناخت آنها برای تحلیل پویایی یا افول نظامهای سلطانی بسیار حیاتی است:
کنشگرانی که گذارها را ممکن میکنند، چهار گروه هستند که شناخت آنها برای تحلیل پویایی یا افول نظامهای سلطانی بسیار حیاتی است:
تندروهای نظام: آنها بیهیچ قید و شرطی به دائمی کردن حکومت فرمانروا معتقدند و ترجیح میدهند با کشتی غرق شوند تا اینکه آبرومندانه از آن خارج شوند. (گفتهی رهبر را پس از وقایع کوی دانشگاه به یاد بیاورید که «من همینجا هستم تا شهید شوم». ولایتمداران و نظامیان وفادار به وی و گروهی از اصولگرایان را میتوان در این دسته جای داد.)
میانهروهای نظام: گروهی که بقای خود را جدای از بقای فرمانروا میدانند و در دورههای بحران، این وابستگی را ممکن است مایهی دردسر بدانند و در صدد قطع ارتباط با وی برآیند یا حتّی به رویارویی با او برخیزند. ( اصلاحطلبان پیش از جنبش سبز به طور کامل در این دسته جای میگیرند. بر خلاف نظر بسیاری، بخش عمدهای از اصولگرایان، بالقوّه میتوانند جزو آنها باشند. پيرامون احمدينژاد و گروهش ملاحظاتي هست كه خواهم آورد)
مخالفان میانهرو: آنان به هدف محدود برکناری فرمانروا متعهّدند و حاضرند با هر گروهی که آنان را یاری کند، ابتدا با میانهروهای نظام و گرنه -به طور مشروط- با مخالفان تندرو ائتلاف کنند. هدف در حقیقت جایگزینی دیکتاتوری با حکومتی نهادیشده و پیشبینیپذیر است. (بخش عمدهی جنبش سبز را باید در همین دسته جای داد، حصر موسوی و کرّوبی درست پس از آن آغاز شد که آنان پس از مرحلهی نقد، به نفی رهبر نظام پرداختند؛ یکی از فرعونیّت گفت و دیگری از «أنا ربّکم الأعلی»)
مخالفان تندرو: آنها به اهدافی بسیار بیشتر از برکناری فرمانرا متعهّدند. آنان خواستار سرنگونی نظام، بهدستگیری مهار دولت، دگرگون کردن اساسی دولت و جامعه و تغيير دادن ارتباطات کشور با نظام بینالمللی هستند. (شخص آیتالله خمینی در انقلاب ایران و گروههای کنونی موسوم به برانداز در همین طیف میگنجند، بخشی از جنبش سبز نیز به این سو متمایل شده است.)
با نگاه به بخش مرتبط با ایران در جدول بالا میبینیم، نبود نیروهای میانهروی نظام و بالا رفتن تعداد مخالفان تندرو کلید وقوع تغییری در حدّ انقلاب است. رهبر نظام در دوران زمامداری خود ابتدا با میانهروهای اوّل در افتاد و کارگزاران را که دارای مرزبندی مشخّصی با طرفداران خاتمی بودند به زندان افکند، سپس با اصلاحطلبان به مشکل برخورد و حالا هم با گروه سوّم. هر سه رئیس جمهور پس از آیتالله خمینی هماکنون مغضوب وی هستند. این روند خودبهخود به کمشدن هرچه بیشتر میانهروهای درون نظام انجامیده است.
از سوی دیگر دو الگو برای تغییر دیده میشود یکی میانهروهای مخالف کم و تندورهای زیاد که به انقلاب در ايران و كشورهای مشابه انجامید و دیگری میانهروهای موافق و مخالف زیاد و تندروهای زیاد در فیلیپین که به تغییر مسالمتآمیز منجر شد. پس زیادشدن میانهروهای مخالف فرمانروا نه تنها جلو تغییر را نميگيرد بلكه ميتواند سرنوشت آنرا نيز تعیین کند. یعنی به جای احتمال انقلاب و خشونت، احتمال روی دادن تغییر آرام و دموکراسی نخبگان بیشتر میشود. پس:
يك. اینجاست که تحریم انتخابات پیش روی معنای زیادی پیدا میکند. تغییر از فاز اصلاحطلبی به جنبش سبز یا تغییر از موافقان میانهروی نظام به مخالفان میانهروی آن، کلید طلایی تغییر خواهد بود. این هم جوابی است که شرکت نکردن در انتخابات را یک قهر ساده میدانند یا فکر میکنند سودی به دنبال نخواهد داشت. طبيعي است كه هرچه بيشتر شركتنكردن در فعّاليّتهاي سياسي به تحريم آن و سپس به خواستهي تغيير رهبر نظام منجر شود، اين جابجايي بيشتر خواهد بود.
دو. اگر زياد بودن نيروهاي ميانهروي درون نظام را به معناي امكان تغيير هدفمند و مسالمتآميز بيشتر بگيريم، ائتلاف جنبش سبز با كساني كه فعلاً درون نظام هستند ولي بقاي خود يا حكومت فعلي را به بقاي رهبر نظام گره نزدهاند، بسيار بيشتر ميشود. بسياري از منتقدان دولت، اصولگرايان خاموش و حتّي اصلاحطلباني كه آشكارا به جنبش سبز نپيوستهاند در همين دسته جاي ميگيرند. اين چيزيست كه من و بسياري ديگر كمتر به آن پرداخته بوديم.
سه. طبق تعريف فوق، گروه احمدينژاد در گروه دوّم جاي ميگيرد چون هم فعلاً درون نظام هستند و هم به بقاي رهبر متعهّد نيستند امّا هر تقسيمبنديي تقليلگراست و كاستيهاي خود را دارد. اطلاق صفت «ميانهرو» به اين گروه جاي درنگ دارد، تازه اينها به هيچ اصل اخلاقيي پايبند نبودهاند و شش سال است كه -فعلاً- جز شخص رهبر، تمام مسؤولان سه دههي گذشته را كمكار، ناتوان يا حتّي فاسد خواندهاند. چيزي كه مسلّم است، با اين گروه به هيچ وجه نميتوان همكاري كرد امّا ناشناخته بودن آنان هنوز براي ما مسئله است. طرز فكر آنها، شيوهي به قدرت رسيدنشان و مجاب كردن رهبر به همكاري با آنان هنوز در حدّ حدس و گمان است. اين گروه فعلاً توانسته است جايگاه رقابتناپذير رهبر را به چالش بكشد و از اين جهت مفيد بوده است ولي دانستن اينكه آنان تا كجا جلو خواهند رفت و چه در سر دارند، حتّي براي جنبش سبز نيز ضروري است.
چهار. گروههاي مخالف تندرو دو دسته هستند، يكي آنهايي كه بهرغم نداشتن هيچ اعتقادي به سليقهي سياسي مخالفان ميانهرو، آنان را داخل بازي به حساب ميآورند و تصميمگيرنده را براي آيندهي كشور در نهايت مردم ميدانند. دستهي دوّم نه تنها به اصلاحطلبي و جنبش سبز اعتقادي ندارند كه در اين دو سال جز ردّ و نفي -و گاه توهين و تمسخر- از آنان چيزي نديدهايم. ساختن آيندهي ايران بدون همكاري با گروه اوّل از اين دسته دشوار يا شايد نشدني است.
بسیاری از عوامل دیگر مانند شرایط اقتصادی ناشی از حصر، درگیری روزافزون در داخل نظام و به بادرفتن رجزخوانیهای نظامی با حملهی فرضی به تأسیسات اتمی میتواند بر وقوع تغییرات اثر بگذارد. آنچه مهم است که بسیاری از عوامل تغییر در ایران فراهم شده است، آنچه بسیار تعیینکننده است، حرکت نیروهای میانهروی داخل نظام به سوی مخالفان میانهرو است، نیروهای میانهروی مخالف رهبر نظام هم عامل اصلی تسریع تغییر و هم مسالمتآمیز بودن آن خواهند بود. انتخابات پیشرو میتواند سرآغاز جدیدی بر تحوّل در ايران باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.