یکشنبه
۹ مهر ۱۳۹۶
۱- آنچه
واقعهی کربلا را در کانون تشیّع بل اسلام قرار میدهد، بزرگترین و آشکارترین صحنهی
رویارویی خیر و شر است. به بیان واضحتر جای دیگری اینچنین ماهیّت دو جبهه بر
همگان آشکار نبوده است. هیچگاه جبههی شر اینچنین آگاه به تصمیمی که برای مخالفت
با حقیقت گرفت نبود. آسانترین راه اثبات این نظر آن است که اکثر مقاتلان حسین (ع)
همان افرادی بودند که او را دعوت کردند؛ ساکنان کوفه که خلافت علی (ع) را دیده
بودند و نه مثلاً ساکنان شام که سالها تحت سیطرهی دستگاه تبلیغاتی معاویه زیسته
باشند. هیچگاه در طول چند روز رئیس جبههی خیر چنین بارها و بارها خود، همراهان،
خاندان و هدفش را معرّفی نکرد؛ گو اینکه واقعاً نیازی به معرّفی نبود ولی هر
بار از آنان امضا میگرفت که میدانند آگاهانه در پی چه چیزیاند و چطور حتّی
پیغام آشتی و صلح او را رد میکنند.
۲- آنچه در
کربلا بود شخص امام حسین و سپاه یزید بود ولی بعدها واجدان صفت حسینی و یزدی را
شاهدیم؛ کسانی که چهبسا به خونخواهی حسین قیام کردند یا لااقل چنین ادّعا
داشتند. بنیعبّاس با شعار خونخواهی حسین روی کار آمدند ولی روی بنیامیّه را سفید
کردند. مأمون عبّاسی در اثبات ولایت علی و مباحث کلامی چنان چیرهدست بود که الآن
و پس از هزارودویستسال خواندن استدلالش علیه مخالفان، انسان را به تعجّب وامیدارد
ولی همو یزید زمان بود که امام زمانش را بیواسطه به شهادت رساند.
از صفت
یزیدی دقیقترْ عمل یزیدی است. چهبسا شیعیانی که لباس سیاه بپوشند ولی چنان
عمل کنند که در سپاه شام باشند. ابتدای مطالعهی آثار مرحوم بهجت تعجّب میکردم که
چرا ایشان مخاطبان خود (یعنی ما را) قاتل ائمّهی معصوم میداند و مثلاً میگوید:
«چرا باید منتظر امام غایب باشیم؟ بیاید تا او را هم مانند پدرانش به قتل
برسانیم؟!» مگر من و شما مسئول قتل پیشوایان دین بودیم؟ درست است که شاید شیعیان
خوبی نباشیم ولی قاتل امام؟ متأسّفانه باطن امور مطابق پنداشت ما نیست که با اسم و
شکل و شمایل و اعمال مذهبی کار تمام باشد و نام ما در جبههی خیر ثبت شود. کار
مشکلتر از اینهاست.
۳- یکی از
ویژگیهای کسانی که به نام «اولیالامر» یا «خلیفهی رسولالله» در برابر ائمّه
ایستادند این بود که به جای استدلال بر درستی اعمال، بر جایگاه خود تکیه میکردند.
بسیاری از علمای اهل سنّت حاضر نشدند عمل یزید را تقبیح کنند چون صرفاً از دید
آنان خلیفهی مسلمین بود. برخی نیز عمل سیّدالشّهدا را نکوهش میکنند چون بر خلیفه خروج کرده
بود؛ حالا این بهاصطلاح خلیفه چه عمل و فعلی داشته مهم نیست. تا همین الآن در
شبهجزیرهی عربستان قدرت بما قدرت تقدّس دارد و اگر کسی به هر نحو به آن دست
یافت، هم جایگاهش چالشناپذیر است و هم نظراتش مطاع. با کمال تأسّف سالهاست که این
نحو استدلال به سرزمین ما نفوذ کرده و حامیان حاکم وقتی استدلالشان به بنبست میخورد،
پای جایگاه خدایی آن شخص وسط کشیده میشود؛ کاری که برای مثال علیبنابیطالب خود
برای اثبات کردار و گفتارش انجام نداد.
۴- شنیدهاید
که زیارت امام رضا از زیارت کربلا نیز از دید پیشوایان دین افضل است چون فقط
شیعیان خاص دوازدهامامی به زیارت ایشان میروند. به همین ترتیب اعتقاد به امام
غایب جامع تمام اصل و فرع دین است. با وجود این، آخرین امام خود خونخواه حسین (ع)
است و چنین است که کربلا مرکز و مطاف تشیّع نام میگیرد. درست است که توحید اصل و
امامت فرع است ولی این تنها جادّهی فرعی است که به راه اصلی میرسد و گرنه
وهّابیّت هم در ظاهر اصل را دارد و چهبسا کسی بگوید چون که صد آمد نود هم پیش
ماست. امام رضا در حدیث سلسلة الذّهب همین را میفرماید که پس از بیان حصنبودن کلمهی
توحید به شرط و شروطش اشاره میکند که «انا من شروطها». این شرط هم عقیده میخواهد، هم
تعقّل، هم ایمان میخواهد هم انجام مناسک، هم عزاداری میطلبد هم بحث و تحقیق
عالمانه. نفی یکی به نفع دیگری از تشیّع چیزی میسازد همچون شیر بییالودمواشکم
آن حکایت. دینداری خود را میخواهیم بسنجیم، خویشتن را در آینهی کربلا ببینیم.
امام زمان قرار است چه زمانی بیاید؟قرار است چه اتفاقی بیافتد که تشریف بیاورد؟تکلیف مردم در طول زمان غیبت ایشان که در این مدت گمراه شدند,چه می شود؟قرار است انتقام خون امام حسین را از چه کسی بگیرد؟به نظرمن باید در این موردفکر کنیم ظهور امام زمان چه مقدار واقعیت دارد؟
پاسخحذف