یک قصّه، بدون شرح

                                                                                                        پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶


نظر یکی از دوستان ذیل ایمای پیش باعث شد به یاد خاطره‌ای بیفتم. روایتی است مستقیم از یکی از دوستان افغانستانی که چندسال پیش برایم تعریف کرد.

پس از اشغال افغانستان امریکایی‌ها با افرادی روبه‌رو شد که برخلاف تصوّرشان نه تنها از آنها برای سرنگونی طالبان استقبال و تشکّر نکردند بلکه سر ناسازگاری و دعوا برداشتند. این امر به ویژه در مورد جوانان دانشگاهی بیشتر مایه‌ی تعجّبشان بود. بسیاری از آنان نه تنها امریکا را اشغالگر بلکه نماینده‌ی تمدّن منحط غربی می‌خواندند که در ظاهر پیشرفتهایی کرده ولی فاقد ارزشهای معنوی و انسانی است. دست آخر امریکایی‌ها به آنها یک پیشنهاد کردند.

گفتند که شرط اوّل نقد فرهنگ غرب (اینجا: امریکا) آشنایی با آن است. یک تور کامل (به نظرم سه‌ماهه) به بخشی از برگزیدگان آنان پیشنهاد کردند که بیایند و امریکا را از نزدیک ببینند. با پیشنهاد موافقت شد و منتخبی از معترضان به امریکا رفتند. از دانشگاهها، کتابخانه‌ها، مراکز تحقیقاتی و صنعتی، ‌موزه‌ها و البتّه مکانهای تفریحی و جز آن با معرّفی کامل راهنمایان بازدید کردند. ناقل می‌گوید از جمعی که به این سفر رفتند حدود یک‌سوّمشان تلاش کردند که پناهندگی بگیرند و بمانند. یک‌سوّم دیگر هم سروصورت را صفا دادند و به عنوان منتقد فرهنگ خودی و مبلّغ غرب (مثلاً مشابه تقی‌زاده‌ی ایرانی) به افغانستان برگشتند و بقیّه هم کمابیش آرامتر و معتدلتر شدند و دست از رفتارهای سابق کشیدند.

پ.ن: به نظرم معرفت این افراد از ارازشه‌ی ایرانی بیشتر باشد که اینجا فحش می‌دهند، برای رفتن به آنجا جامه می‌درند، آنجا سر سفره‌شان می‌نشینند، وقتی برمی‌گردند باز هم فحش می‌دهند! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.