برنامه‌ی صبحگاهی

                                                                                              چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹
     
جدّی‌ترشدن سریال‌های تلویزیون و قدرت‌گرفتن این رسانه در بلندمدّت به نفع سینماست چون آن را وادار می‌کند که برای کشاندن مردم به سالنها و پرداخت پول زحمت بیشتری بکشند و فیلمهای بهتری تولید کنند. ورود سرویسهای اینترنتی کار را برای هر دو دشوارتر می‌کند. واکنش سریعتر به پدیده‌ها و رخدادهایی مانند اعتراض به نژادپرستی یا تبعیض جنسی می‌تواند میدان دیگری برای قدرتنمایی این دو رسانه باشد. انتظار من این بود که واکنش به پدیده‌ی تعرّض جنسی مردان قدرتمند در صنعت سینما یا هرجای دیگر زودتر و سریعتر بازتاب بیابد ولی گویا دیدن زشتی‌های تصویر خود در آینه کار آسانی نیست.
  
سریال «برنامه‌ی صبحگاهی» (The Morning Show) از اوّلین محصولات سرویس اینترنتی اپل بود که موفقیّت گسترده‌ی آن باعث شد که بلافاصله ساخت فصل دوّم آن در دستور کار قرار بگیرد. این سریال بر پایه‌ی کتاب «اوّل صبح؛ نگاهی به دنیای بی‌رحمانه‌ی تلویزیون صبحگاهی» نوشته شده که ماجرای مت لاور را در برنامه‌ی Today Show شبکه‌ی NBC نیز به یاد می‌آورد. پارسال سریال «بلندترین صدا» (The Loudest Voice) که به رسوایی جنسی مدیر فاکس‌نیوز می‌پرداخت و فیلم Bombshell هم با همین مضمون ساخته شد. 

ترکیب متفاوت بازیگران، روابط پیچیده‌ی حرفه‌ای و شخصی بین آنها،‌ نقش ابزارهای جدید در بهبود یا حتّی تخریب امور (با حضور پررنگ آیفون!)، رقابت بین شبکه‌های تلویزیونی، تقابل همیشگی سنّت‌گرایان و ساختارشکنان، نقش شبکه‌های اجتماعی مانند تویتر در دنیای امروز به اضافه‌ی مضامین همیشگی تفاوت نسلها و اختلاف زوجها دستمایه‌ی خوبی برای ساخت این سریال به شمار می‌آید. منتقدان آن را با سریال موفّق «اتاق خبر» مقایسه کرده‌اند و نمرات متوسّطی به آن داده‌اند امّا تماشاگران از آن راضی‌اند و به پایان کمابیش شعاری آن نمره‌ی تقریباً کاملی داده‌اند. همین موفقیّت آدم را دودل می‌کند که آیا ادامه‌ی آن ضروری است یا سریال باید در اوج تمام شود؟

نقطه قوّت سریال نقطه ضعف آن هم هست یعنی شروع توفانی سریال فرصت هم‌ذات‌پنداری با یکی از شخصیّتهای اصلی آن (میچ کسلر با بازی استیو کارل) را از ما می‌گیرد. بیننده تجربه‌ای از دیدن اجرای او را با آلکس لوی (جنیفر آنیستون) ندارد پس چرا باید نگران سرنوشت او باشد؟ در یک حالت ایده‌آل سریال باید دست کم دو قسمت را به درخشش این دو مجری موفّق و نقش میچ در پرداختن به رسوایی‌های جنسی دیگران اختصاص می‌داد و پس از دریافت جایزه‌ی بهترین خبرنگار سال، حالا نوبت متّهم‌کردن او بود. این تکانه می‌توانست تا پایانْ سریال را به پیش براند. از طرف دیگر میچ همان ابتدا تقریباً تمام ادّعاها را علیه خودش می‌پذیرد پس تعلیق چندانی باقی نمی‌ماند. این را مقایسه کنید با زمانی که او همه‌ی اتّهامها را رد می‌کرد و خط اصلی داستان، تلاش قربانیان تعرّض او برای اثبات سخنان خود بود.

بدیهی است که مقایسه‌ی خودانتقادی در تلویزیون آنها و ما شوخی بیمزه‌ای بیش نیست. ماجرای شینا شیرانی فقط به مدد مهاجرت او و انتشار فایل صوتی رسانه‌ای شد و خدا می‌داند که چه داستانهای نگفته‌ و بغضهای فروخورده‌ای درون تلویزیون ولایی وجود دارد. خود دوستان صداوسیمایی از کسانی مانند رئیس صداوسیما و مدیر رادیو ایران در دهه‌ی شصت داستانهای جالبی دارند که به اضافه‌‌ی دیگر لغزشهای پایین‌تنه‌ای حضرات که ماشاءالله هر کدام عقابی‌اند و نیازی به پرستو هم ندارند، روزی گفته خواهد شد.
   
مرتبط: بازی تاج‌وتخت؛ از عشق تا نفرت

۱ نظر:

  1. بمب‌شل خوب شروع شد ولی ضعیف تموم شد. در مورد افراد حقیقی دستشون باز نیست ظاهرن. برای همین فکر نکنم درباره هاروی واینستین اثر صریحی بسازن.

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.