صدای یک دست -۲

                                                                                                سه‌شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱

 

مکتب معنوی «ذن» در ژاپن با یک واسطه از هند به این کشور رسیده است. در هند «دیانا» تقریباً به معنای آن‌چیزی است که ما به آن مراقبه می‌گوییم؛‌ همان مدیتیشن دوران جدید که ترجمه‌ی خیلی دقیقی هم نیست. دیانا پس از ورود به چین تبدیل به چانا،‌ چان یا چن شد و پس از ورود به ژاپن به نام «ذن» مشهور شد.

 

مکاتب معنوی هندی در گذر زمان به آرایه‌های بسیاری آراسته شدند که بعضاً خیلی متکلّفانه به نظر می‌رسند. ظهور بودا در هند نوعی واکنش هندی به این همه تصنّع بود. شکل خاور دور معنویّت هندی صورت به‌شدّت ساده‌شده‌ی آن است. جای تعجّب نیست که بودیسم در شرق دور بهتر گسترش یافت چون با فرهنگ آنان سازگاری بیشتری داشت. سکوت و اکتفا به کمترین میزان استفاده از کلام ویژگی بارز بودیسم شرق دور است. حکایات ذن ژاپنی در این میان نقش زیادی در انتقال مفاهیم مهم به صورت بسیار موجز دارند؛‌ چیزی شبیه هایکوهای معروف این کشور. همانگونه که «کوان‌»ها یا معمّاهایی که خرد متعارف بشری را به چالش می کشند نیز جنبه‌ی دیگری از این ایجاز و اختصار هدفمندند.

 

«صدای یک دست» نام کتابی است که این گونه حکایات ذن را گردآوری کرده است. این ایما را به نقل چند حکایت خیلی کوتاه از این کتاب اختصاص داده‌ام که گرچه به نظر می‌رسد با نوشته‌ی پیشین همنامش فقط شباهت لفظی دارد ولی در لایه‌هایی عمیق‌تر شاید خیلی هم بی‌ارتباط نباشد.

  

بخشنده‌ی سپاسگزار

یکی از استادان ذن برای توسعه‌ی معبدش به پول نیاز داشت. بازرگانی حاضر شد که پانصد سکّه به او بپردازد. بازرگان سکّه‌ها را به استاد داد و او پذیرفت. بازرگان از طرز برخورد استاد خوش نیامد و گفت: «در این کیسه پانصد سکّه است». استاد گفت: «قبلاً گفته بودی». بازرگان گفت: «پانصد سکّه حتّی برای من هم پول زیادی است». استاد گفت: «منظورت این است که باید از تو تشکّر کنم؟» بازرگان گفت: «بله». استاد گفت: «چرا؟ این بخشنده است که باید سپاسگزار باشد»

 

دزد یا رهرو؟

شبی یک استاد ذن در کلبه‌اش آیات مقدّس می‌خواند. دزدی مسلّح به آنجا رفت و گفت: «یا پول بده یا می‌کشمت». استاد گفت: «مزاحم من نشو، پول در آن کشو است. همه‌اش را نبر. مقداری را برای مالیاتی که باید بپردازم باقی بگذار». دزد پول را برداشت. استاد گفت: «وقتی هدیه‌ای دریافت می‌کنی اقلاً تشکّر کن». دزد تشکّر کرد و رفت. چند روز بعد دزد را گرفتند و او ضمن اعترافاتش به دزدی از استاد هم اقرار کرد. وقتی پیش استاد رفتند،‌ او گفت: «این مرد دزد نیست،‌ من به او پول دادم و او هم از من تشکّر کرد». دزد پس از گذراندن دوران زندانش پیش استاد رفت و از رهروان او شد.

  

بهترین

روزی یک رهرو که در جستجوی روشنیدگی بود از بازار می‌گذشت و گفتگوی بین قصّاب و مشتری را شنید. مشتری گفت که بهترین قطعه گوشتی را که داری به من بده. قصّاب گفت: «هر چیز که در این قصّابی است بهترین است. اینجا چیزی که بهترین نباشد نمی‌بینی.» رهرو با شنیدن این گفتگو روشن شد.

 

کارت ملاقات

روزی فرماندار کیوتو به دیدار یک استاد بزرگ ذن رفت. به ملازم استاد کارت خود را داد که روی آن نوشته شده بود: «کی‌تاگاکی، ‌فرماندار کیوتو». استاد پس از دیدن کارت گفت که من با چنین کسی کاری ندارم؛ بگو از اینجا برود. ملازم کارت را با معذرت برگرداند. فرماندار گفت که اشتباه از من است. روی عبارت «فرماندار کیوتو» خط کشید و کارت را دوباره فرستاد. استاد با دیدن کارت گفت: «این کاتاگاکی است؟ بگو تشریف بیاورند تو»

 

که اینطور

ماکوئین استاد ذن و مورد احترام همه بود. روزی دوشیزه‌ای جوان از همسایگان آبستن شد و حاضر نبود که نام پدر بچّه را بگوید. پس از اصرار زیاد نام ماکوئین را آورد. والدین دختر با خشم زیاد نزد استاد رفتند. پس از گفتن موضوع، تنها پاسخی که شنیدند این بود: «که اینطور». بچّه‌ که به دنیا آمد، نزد ماکوئین بردند و به او سپردند. استاد احترامش را نزد همه از دست داد ولی بدون شکوه از کودک پرستاری کرد. یک‌سال بعد دختر نتوانست طاقت بیاورد و به والدینش گفت که پدر بچّه پسری جوان در بازار ماهی‌فروشان است. والدین دختر نزد استاد رفتند تا کودک را پس بگیرند و او با کمال میل به آنها پاسخ مثبت داد. ماکوئین در جواب عذرخواهی آنان فقط گفت: «که اینطور».

۴ نظر:

  1. یک‌کم شرح و توضیح هم اگر بود عالی می‌شد (مثلا سومی و پنجمی)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نکته اینجاست که هرکس خودش باید معنای نهفته در آنها را بیابد. اگر توضیح داده شود لطفش از بین می‌رود.

      حذف
  2. از این حکایات در عرفان ایرانی و علی الخصوص تذکره الاولیا زیاد است

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.