یکبار شاملو در تفسیر شعر « کویری» به مطلع ِ« نیمی ش آتش و نیمی اشک...» نوشت که زیور ِرمان ِکلیدر ِدولت آبادی را در نظر داشته که خوانندهای با خشم به او نامه مینویسد که به چه حقی شعر را تفسیر کرده است. شاملو گفته بود که زاری ِزن به خاطر حسرت ِنداشتن فرزند است ولی خواننده میگوید که خیر؛ این زنی است که مردی به خود ندیده و حرمان ِبی جفتی خود را از آنجا که شرقی است و با صراحت سخن نمیگوید به کنایه با زاری بر فرزند ِنداشته بیان می کند. شاملو این سخن را میپسندد و مینویسد که بله من حق تفسیر شعر خودم را به صورت انحصاری ندارم.
سه نکته را در نظر داشته باشیم. یکی نقش محوری ِشعر در فرهنگ این سرزمین، دوّم تأکید بر تمایز بین گفته و گوینده و سدیگر آنچه پریروز در مطلب «حاشیه نویسی» در احیای سنّت بیان کردم. در فرهنگ ما – البته در بخش هنریْ شعری ِآن- تفاوت قائل شدن بین شعر و شاعر پذیرفته شده ، همین مسأله را باید اهل فرهنگ به دانش و بحثهای علمی منتقل کنند و به جامعه آموزش دهند که در این صورت یک تیر را به دو نشان زدهاند. هم اصلی فرخنده و پسندیده را که درخت فرهنگ ِاین سرزمین را بارورتر میکند رواج دادهاند هم با رجوع ّفعّالانه به سنّت آنرا احیا کردهاند.
زمانی شمس لنگرودی دربارهی شعر اخوان گفت که شعری محدود است و تنها در مرزهای این سرزمین معنا مییابد و با انگیزهای خاص- شکست ِسال ِسی و دو- سروده شده لاجرم در همان محدوده خواهد ماند. ولی آنچه شمس به آن توجّه نکرد همین خاصیّت فرارَوی شعر از شاعر است. آنچه دربارهی اخوان و انگیزههای سیاسی ِاو گفت، درست بود ولی راجع به شعر ِاو نه. شعر فراتر از شاعر رفته است و اکنون « زمستان» خوانندهی جوان یا غیر ِایرانی را به یاد بازگشت استبداد نمیاندازد بلکه هرکس آنرا آیینهی حال خود می بیند، عاشق یکجور، خیانت دیده یکجور و هربیامید دیگری مناسب ِوضع ِخود. گویی شعرها جان دارند وبیاجازهی بدخواه یا خواست ِطرفداری، از شاعر خود جلو میزنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.