نیاز ِهمگی ما به زیستن زیر یک سقف در جایی که میهنش می نامیم و هزار امید و آرزو داشتن برای آن، در گرو آن است که راه ورسم همزیستی را بدانیم و از هر چه این همگامی را به جدایی می کشاند بپرهیزیم؛ عوامل آن را بشناسیم و نگذاریم کسی - با هر انگیزهای- با ساز مخالف خود این همنوایی را به هم بزند.
منظور از تندروی در این متن آن است که کسی به این اصل اخلاقی( فلسفی- مذهبی) که هر آنچه برای خود میپسندی برای دیگری نیز بپسند، پایبند نباشد . با عدم رعایت این اصل شباهت این دو گروه به هم بسی بیش از تفاوتهای ظاهری و باطنی آنان است گرچه خود از آن آگاه نباشند یا با شنیدن این حرف برآشفته شوند. هر کس به هر دلیل و انگیزهای برای خود اندیشه و مرامی دارد، فکر می کند در حد توان خود بهترین راه را برگزیده و دلاوری آن را دارد که در صورت دریافتن اینکه اشتباه کرده، آنرا بپذیرد و اصلاح کند. مشکل از جایی شروع میشود که کسی همین صفات را برای حریف خود قائل نباشد. او را فاقد اندیشه بداند، فکرش را- تنها- زاییده ی محیط زندگی وی و موروثی ببیند فراموش کند که وی نیز اگر راهی را بهتر ببیند آنرا می پذیرد و او را فاقد شجاعت دریافت وپذیرش اشتباه بداند و در پایبندی به عقیدهاش او را داری انگیزههایی دیگر – مثلاً مالی یا شهرت یا شیوه ی زندگی...- بداند.
شباهتهای این دو گروه به هم آنقدر زیاد است که به سختی بتوان به همهی آن در متنی کوتاه پرداخت ولی چند تا از عمده ترین آن از این قرار است:
1. عدم رعایت اخلاق ِگفتاری، چشم اسفندیار ِهر دو گروه است ؛ برای هم نام مینهند و اگر هم وانمود کنند اهل مباحثه هستند از آنجا که کم طاقتند و تنها خود را بر حق میدانند از هتّاکی و نارواگویی ابایی ندارند البته هردو آن را توجیه میکنند. غیر مذهبیها رعایت سلامت بیان را از نشانههای فرهنگ سنتی می دانند و گاه به صراحت از ناسزاگویی دفاع و آنرا تشویق میکنند. جملهای را چه بسا اینگونه آغاز می کنند که با عرض معذرت از مدافعان اخلاق... گویی نارواگویی کاری دارد یا بر زبان راندن الفاظ ناشایست کسی را روشنفکر می کند. طرف مقابل از آنجا که شک ندارد رقیبش جهنمی است پس از هیچ نسبتی به او کوتاهی نمیکند گویی از عاقبت ِافراد در دینی که پیامبرش میگوید نمیدانم پس از مرگ با من چه خواهند کرد با خبر است. با خواندن یکی دو جزوه دیگران را فاقد صورت انسانی میداند ولی فراموش میکند نگاهی هم به آینه بیاندازد.
2. نگاه گزینشی به تاریخ نیز از مشخصات هردو است هرجا واقعه ای مناسب باورهایشان است آنرا نقل میکنند وهر جا اتفاقی را نپسندند یادشان می آید که تاریخ است و روایتهای مختلف؛ از کجا معلوم این حرف درست باشد. گاه برای رد یا زیر سؤال بردن یک روایت تاریخی از روایتی دیگر استفاده میکنند در حالیکه ملاک در هر دو یکی است. نه به تاریخ بی طرفانه مینگرند و نه اگر بخواهند آنرا زیر سؤال برند دانشش را دارند. هیوم برای زیر سؤال بردن مسیحیت – که معجزه در آن حرف اوّل را میزند به خلاف اسلام- سعی کرد روایتهای تاریخی را زیر سؤال برد از آن زمان بحث های زیادی در این باره در مغرب زمین در گرفته است کسی که تاریخ را غیر معتبر میداند دستکم باید از آرای مدافعان و مخالفان ِاو آگاهی داشته باشد نه اینکه بخواهد چرخ را از نو اختراع کند.
3. سیاه و سفید دیدن جهان. نگاه تک بعدی به آنان دیکته می کند که هرچه طرف مقابل دارد نادرست است خواه لباسی خاص یا حتی علامت یا نشانهای باشد. یکی از عالمان سنتی ایراد میگرفت که چرا اولین رهبر انقلاب از تاریخ شمسی ذیل نامههایش استفاده می کند غافل از آنکه خالق قمر همان خالق شمس است و به اصطلاح علما نفی شیء اثبات ماعدا نمی کند. دیگری از تاریخ میلادی برای رخدادهای صدر اسلام استفاده میکند که باز هم تاریخی بر اساس مذهب- گیرم مذهبی دیگر- است.
4.تئوری توطئه گریبانگیر هردوست. پیشبرد اهداف طرف مقابل را حاصل برنامه ریزی ِسیاسی و شوم ِ طرف مقابل می داند گویی مردم الواحی خالی از نقشند که هر کس دلش خواست هر چیزی را بر لوح دلشان بنویسد. آن خطبه خوان، نفوذ مدرنیته را حاصل تلاش فراماسونها میداند و آن فیلمفارسی ساز ِبه تازگی روشنفکر شده، پا گرفتن تشیّع را نتیجهی تلاش مافیای جبل عامل.
۵. نگاه تعمیم گرا، یعنی یک اتّفاق یا عادت یا عقیده ی نادرست را به همه ساختار فکری و افراد طرف مقابل تعمیم دادن. غافل از اینکه در هر فرهنگی اعمال و افکار و افراد نادرست پیدا می شود و انتخاب یک یا چند مسأله و کل یک عقیده، دین یا فرهنگ را مصداق آن دانستن تعمیمی ساده انگارانه است که خود آنان را نیز در بر می گیرد.
۶. اصل و فرع کردن های ناروا از نتایج ِمطلب قبل است. هر دو گروه از وجود افراد منصف و دانشوری در هردو طرف آگاهند ولی به جای اینکه آنان را اصل و مفرطان را فرع بدانند ، برعکس اصل رامخالفان هتّاک خود می دانند و عالمان و منصفانی را که چه بسا با بسیاری از اقدامها و عادات سرستیز داشته اند، نمی بینند یا نمی خواهند ببینند.
۷.اصل را بر گوینده گذاشتن نه گفته . کافیست کسی چیزی موافق آنان بگوید که به احترامش کلاه از سر بر می دارند . موافق یا مخالف بودن با خود اصل است نه منطقی بودن کلام. وقتی نشانی از عقیده ای موافق خود ببینند قشرقی به پا می کنند که بیا و ببین ولی همان نظر اگر بگونهای منطقی با ارائه مدارک و استدلال رد شد فقط سکوت می کنند، چون حرفی برای گفتن ندارند. خیلی صریح بگویم استدلال دانشوران دو طرف اگر به درستی ارائه شود به جایی می رسند که هیچ کدام را نه قبول و نه نفی می توان کرد که اگر غیر این بود الآن همه ی مردم، یا مؤمن یا ملحد شده بودند . یکبار در همین وبلاگ از گفت و گوی راسل و کاپلستون نوشتم ، در پایان هردو بدون اینکه حرف طرف مقابل را بپذیرند، با احترام بحث را پایان دادند و این بلوغی است که ما هنوز به آن دست نیافتهایم.
تندروان همه جا به هم احتیاج دارند چون با توسّل به اعمال طرف مقابل، خود را توجیه می کنند از نیاز متقابل صهیونیست ها یا نئوکانها به بنیادگرایان ایران بسیار خواندهایم همین مسأله بین تندروان مذهبی و غیر مذهبی وجود دارد. اگر کسی بگوید که چه باید کرد می گویم که کلید رهایی در دست افراد متعادل دو طرف است که نگذارند تندروان، فرهنگ- یا بهتر بگویم : بی فرهنگی ِ- تشنّج را حاکم کنند. به آن در نوشتهای مستقل خواهم پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.