ز خاک من اگـر گـندم برآیـد ازآن گر نان پزی مستی فزاید
خـمیـر و نـانبـا دیـوانـه گـردد تـنورش بـیت مسـتانه سـرایـد
اگر بر گـور ِ من آیی زیارت تو را خرپشتهام رقصان نماید
میا بی دف به گور من برادر که در بزم خدا غمگیـن نشـاید
زنخ بر بسته و در گور خفـتن دهـان افیـون و نقـل یـار خایـد
بدرّی زان کفن بر سـینه بنـدی خـرابـاتـی ز جـانـت در گشـایـد
زهرسوبانگجنگوچنگمستان ز هر کـاری به لابُد کـار زایـد
مرا حقازمی عشق آفریده ست همـان عشقم اگر مرگم بسایـد
منم مستی واصل من می عشق بگوازمی بهجز مستی چهآید؟
به برج روح شمس الدین تبریز بپـرّد روح مـن یـک دم نپـایـد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.