خیلی دشوار است پرداختن به این پرسش آنهم در ایمایی کوتاه با فرصتی کوتاهتر. واضح است که من نمی گویم چرا ما افسانه یا فانتزی نداریم که داریم و خوبش را هم داریم؛ می پرسم چرا داستان ِتخیّلی ِ « معاصر» نداریم؟ به گمانم جواب یا سرنخی از آن را در همین کلمهی معاصر باید جُست.
1. ادبِیّات معاصر ما به شدّت سیاست زده است. نویسندگان ما دو وظیفه به عهده گرفتهاند یکی نقد- بخوان اعتراض به- سیاست روز است و دیگری نقد- بخوان ضدیّت با- فرهنگ سنّتی. کانون نویسندگان ایران بیشتر نقشی سیاسی به عهده داشته تا ادبی و هنوز نویسندگان ما به این نتیجه نرسیدهاند که با درگیر کردن خود در سیاست از ایفای نقش خود در جهت دهی به ادبیات روز و سایر فعالیّتهای صنفی مانند مبارزه با سانسور باز می مانند. اعتراض به سرکوبی ِفلان تظاهرات در کردستان کار کانون نیست اگر نویسندهای می خواهد این کار را بکند که حق اوست باید در نقش عضو یک حزب یا فعّال سیاسی این کار را بکند. این همه را نوشتم تا بگویم که نویسندهی جوان الگوی خود را از میان بزرگترها انتخاب میکند؛ وقتی آنچه در بالا نوشتم هدف شد دیگر چه کسی به فکر خیالبازی و دنیای افسانهها می افتد؟ اگر هم بیفتد ترس از استهزای دیگران مجالی به بروز آن نخواهد داد.
2. افسانه بازی یک جور سرخوشی می خواهد. مثل سرخوشی مادران قصّه گو وقت خواب که دیدن معصومیّت ِکوچک دلبندشان، کیفورشان می کند و پرت و پلاهایی به هم می بافند که بعد، از به یاد آوردن آن خودشان هم به خنده می افتند. ما این دل ِخوش و آرامش را به هزار دلیل نداریم. گونهای تنش و بیقراری در فرهنگ ما رخنه کرده که مدام به آن و نوشدارویش فکر می کنم. استقرار نداریم شاید این بهترین واژه باشد. نوجوان دبیرستانی درس می خواند و تکلیفش با خودش روشن است، دانشجو هم میداند که تا اطلاع ثانوی کارش چیست، همین طور کسی که مشغول به کارشده است؛ امّا کسی را تصوّر کنید که بین این سه مرحله است و پادرهواست نه این نه آن با آیندهای نامعلوم. ما این جوری هستیم، در برزخیم. یک پا در دنیای کهنه و سودای دنیای نو. نه از حیاط و پاشویهی حوض و شمعدانی و آقاجون و شبهای شاهنامه خوانی و سفرهی نذری و ترمه و اسفند و کاچی دل بریدهایم و نه می توانیم به فرهنگی که در آپارتمان و ماکروویو و ال سی دی و ماهواره و مُد و پیتزا خوابیده دل ندهیم. دودلیم، همهی ما و این خودش را در جای جای زندگی ما نشان می دهد و قرار از ما گرفته. با کوچکترین چیزی از کوره در می رویم و کمتر چیزی می تواند در ما شادی پایداری به وجود بیاورد. شادی و شعفی از آن دست که خانم رولینگ در عین فقر و نداری داشت به آن هنگام که داستان اوّلین جلد را نه در خانهاش- که سرد بود و وسیلهی گرمایشی نداشت- که در گوشهی کافهای به همراه طفلش که برای او بزرگترین دلخوشی بود نوشت.
3.اندیشه و خیال دو روی یک سکّهاند. بزرگترین اختراعات پیش زمینهای خیالی دارند. باید چیزی را بلندپروازانه تصوّر کنی تا بتوانی برای تحقّق بخشیدن به آن شروع به آزمایش و آزمون و خطا کنی. بسیاری از اختراعات امروز بشر را نویسندگان و ادیبان پیشگویی کردند. ژول ورن را به یاد بیاوریم با داستانها و اختراعات ِخیالیاش و اینکه چگونه همانها پایهی ساخت بسیاری از وسائل امروز ما شدند. درست برعکس آن هم درست است خیال ورزی علیرغم اینکه « خیالبافی» معنایی منفی در فرهنگ ما دارد کار هر کس نیست. ابن سینا و سهروردی از فیلسوفان و عطّار و سنایی و مولوی از عارفان همه داستانهایی خیالی دارند. جای سؤال است که چرا آنان مثلاً تاریخ را که واقعی است جایگزین تخیّل نکردهاند؟ واقعیّت محدود است ولی خیال نه و جهان ممکن- نه محقّق را- را در بر میگیرد پس مجال بزرگتری است برای کسانی که حرفی برای گفتن دارند تا بتوانند در عرصهی بازتری امکان بیان داشته باشند. ما به هر دلیل- که موضوع ِاین نوشته نیست- در دنیای معاصر در عرصهی اندیشه هم چیزی برای ارائه نداشتهایم و این فقر به دنیای خیال ما نیز سرایت کرده است.
قلم را اگر رها کنی حد نمی شناسد ولی این نوشته اگر جوابی شایسته به سؤال بالا نداشته نباشد همین که پرسشی را طرح کرده و به قول دوستی ذهنی را درگیر، به مقصود خود رسیده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.