نگاهی به رئیس کیمیایی


    
دیگر فایده‌ای ندارد. هربار می گوییم شاید فرق کند ولی نمی شود. خاطره‌ی تکرار گذشته دست از سر علاقه‌مندان برنمی دارد، پس به دیدار فیلمی از کیمیایی می روند و با سبیلهای آویزان برمی گردند. نقد حمید رضا صدر- بعد از مدّتی کم پیدایی- هر چه بدوبیراه می شود نثار کسی کرد تقدیم کیمیایی کرده است. از قدرت نمایی لمپن مسلکانه تا خشک باوری در دنیایی مغشوش. از پسری که می توانست درس بخواند کلاس بازیگری رود یا مغازه دار[!] شود و حالا بازیچه‌ی دست پدر شده تا فهرست بازیگرانی که در آثار او حرام شده‌اند و... . خُب مجّله‌ی فیم در بررسی« حکم» مصاحبه‌ای کرده بود با ایشان و در آن هردو طرف از خجالت هم درآمده بودند و البتّه برد با کیمیایی بود که هرچه دلش خواست به طالبی نژاد گفت، حالا این به نوعی جبران مافات به حساب می‌آید. فعلاً قهر، رفت تا آشتی دیگر!


یادم نمی آید این حرف را به این صراحت قبلاً کسی زده باشد. به نظرم بسیاری از هنرهای نو ایرانی جز در دوره‌ی رضاخانی متولّد نمی شدند. بله، این که رمان و شعر و داستان و نمایشنامه‌ی فارسی فرزند مشروطه‌اند درست ولی نظام دیکتاتوری نعمتی بود برای آنان. این نظام، یک جهان بینی سیاه و سپید در اختیارشان می گذاشت تا با ردّ ساده‌ی هر آنچه که هست بدون پیچیدگی فکری بتوانند حرفشان را بزنند. به اشعار نیما نگاه کنید: شب، روز، روشنایی، کوه و تمام اجزای طبیعت نمادند. معروف است که شاملو در یکی دوسال اوّل انقلاب مانده بود که چه بگوید، چون آن نظام واژگانی مبتنی بر خیرمطلق و شرّمطلق دیگر جواب نمی داد تا اینکه تصفیه حسابها شروع شد و با آغاز جنگ هم بساط آن آزادی ِچند روزه برچیده شد و او نفسی به راحتی کشید که خُب حالا برگردیم به همان نمادهای خودمان؛ امّا او هم دیگر فروغ گذشته را نیافت. چرا؟ چون در نظام جمهوری- حتّی از نوع نیم بندش- نمی توان شرّمطلق را تصوّرکرد و آنرا نفی کرد. در نظامی که روزنامه‌ها- اینترنت و ماهواره به کنار- کمابیش تأثیر گذارند و انتخابات نصفه نیمه‌اش بخشی از اراده‌ی مردم را بازتاب می دهد و گاه فردی منتقد حاکمیّت را روی کار می آورد نمی توان از نفی استبداد گفت. در نظام مطلق نگر، فرد- یا گوینده- منفی است و هرآنچه می کند منفی و نادرست، حتّی اگر تغییر ساعت باشد ولی در نظام جمهوری- خاصّه آنکه با قیامی مردمی روی کار آمده باشد- باید اعمال و گفته‌ها را نقد کرد واین کاری است دشوار که ریاضت فکری و روحی سختی می‌ طلبد.


 گاهی عدّه ای برای ادامه دادن راه گذشته فکر می کنند که اگر صورت مسأله را عوض کنند، می‌شود. مثلاً حالا که در نظام جمهوری نمی شود مخالفت خوانی کرد یا دوباره نظام گذشته را فرامی خوانند و با تصویری خیالی از آن جمهوری اسلامی را نفی می کنند و یا عدّه‌ای جمهوری اسلامی را- عمدةً با تکیه بر منفی دیدن رنگ مذهبی ِآن- جعلی می خوانند و به دنبال جمهوری سکولارند. بارها این سؤال برایم پیش آمده بود که اینها با وجود دیدن اینکه طرفداری ندارند و احتمال تغییر حکومت عملاً بسیار ناچیز- یا در حدّ صفر- است چرا دست از سخن خود برنمی دارند؟ جوابش این می تواند باشد که زیستن در دنیایی رؤیایی ولی دلخوش بودن، از پذیرفتن حقیقت و پی بردن به ابتر بودن ذهن و فکر خود آسان تراست.


کیمیایی فرزند دوران دیکتاتوری است و در دوران جدید نتوانسته که خود را با وضع موجود وفق دهد و این مشکلی فکری است نه افول غریزه‌ی هنری یا بی حوصلگی یا هرچیز دیگر. هر بار اسلحه‌ای- که زمانی به دست گرفتنش معنا داشت- به دست کسی می دهد و گاهی چاقو را بدل به تفنگ می کند ولی فایده ندارد. هربار بدمن ِخبیث تری که نظیرش معلوم نیست کجا یافت شود خلق می کند تا علیه او رفاقت‌های مردانه‌ی گذشته را زنده کند ولی آتشش نمی گیرد. امین تارخ می گوید با اینکه فیلمهایش پُراشکالند ولی خوب می فروشند. فکر می کنم خود او باید به همین قانع باشد و سینمایی نویسان هم بهانه‌ی دیگری برای خروس جنگی بازی بیابند و خلاص.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics