۱. وحید مرا به بازی نوشتن دربارهی وبلاگنویسی دعوت کرده، امیدوارم با خواندن این پست از دعوتش پشیمان نشود.
۲. دعوتی نیستم؛ یعنی معمولاً نمیروم ولی این بار بهانهی خوبی است برای گفتن چیزهایی.
۳. ظاهر قضیّه این است که من تازه کارم با حدود هشت ماه نوشتن. دلیلی ندارد که کسی فکر کند پیش ازین وبلاگ داشتهام یا همین حالا وبلاگ یا وبلاگهای دیگری هم دارم و یک تازهکار هم هیچوقت به دیگران درس وبلاگنویسی نمیدهد.
۴. میخواستم یک زمانی با دعوت از چندتا آدم گردن کلفت یک بازی بسیار ضروری راه بیاندازم که: چرا وبلاگ مینویسیم؟ شاید هم قبلاً سابقه داشته که من بیخبرم. همین حالا آنرا مینویسم و هر کس هم که این متن را میخواند دعوت است که خودش هم بنویسد.
۵. حکایت لقمان را شنیدهاید که کسی پرسید که تا فلان جا راه چقدر است و او جواب نداد؟ بعد که طرف ناامید شد و راه افتاد، لقمان گفت غروب میرسی. مرد به او گفت چرا از اوّل نگفتی؟ لقمان گفت نمیدانستم با چه سرعتی میروی، حالا فهمیدم. بعضی تجربهها هم اول باید انجام گیرند و پیش پیش نمیتوان گفت چطور میشود( ذهنتان جای بد نرود)
۶. دنیای وب سیلی از اطّلاعات است، اگر روزی یا چندروزیکبار چند سطری بنویسید از این حالت انفعال درمیآیید و اهل نقد میشوید هرچند اندک و خام. مهم این است که خوانندهی صرف نباشید.
۷. اختلاف نظر را اینجا میتوان مفت و مجّانی امتحان کرد و تحمّل خود را بالا برد. بسیار شده که اینجا یا در سایتهای دیگر با کسی ناسزاگو طرف شدهام؛ اوایل سخت بود و البتّه همیشه سخت است ولی حالا بردبارتر شدهام. تجربهی مجازی برای زندگی حقیقی بسی مفید است.
۸. مارکز به نویسندگان جوان توصیه کرده که یک دورهی روزنامهنگاری را تجربه کنند. صرفنظر از مزایای حضور در تحریریّه و فضایی که آنجا فقط قابل لمس است، روزانهنویسی تجربهی گرانبهایی است. هنر این نیست که هر وقت حال و حوصله داشتید بنویسید، اگر حالش هم نبود و معنا را از پس لایههای ذهن بیرون کشیدید و سرسامان دادید و ارائه کردید، هنر کردهاید. میگویید چه اصراری هست؟ عرض میکنم. شاملو میگوید یک شاعر- تو بخوان یک نویسنده- مثل کسی است که منتظر باران است و ظرف و دیگ و قابلمهاش را باید مهیّا نگه دارد که تا ابر آمد آنها را پهن کند در فضای باز تا بیشترین ذخیره را داشته باشد. این حاضر به یراق بودن با مدام نوشتن حاصل میشود. چه بسیار اندیشهها یا شعرها یا موضوع برای داستانها که با دستدست کردن از دست رفتهاند برای همیشه. اگر عادت به نوشتن داشته باشید اینها را از دست نخواهید داد.
۹. باز هم هست ولی میخواستم حرف اصلی را بزنم که این فواید و تجارب برای من یکی که حاصل شده و مثل هر بازی دیگری دارم به تهش میرسم. امّا نمیدانم غرض اصلی چه بود ولی هرچه بود حاصل نشد. فضای وبلاگستان با من و امثال من عوض نمیشود. من مثل نقشهکشی هستم که عملیّات جنگی را طراحی میکند؛ اگر سرجای خودم باشم مؤثّرم ولی اگر بروم خطّ مقدم، گیرم تکتیرانداز خوبی هم باشم کارایی بالایی نخواهم داشت، از کار خودم هم میمانم. نشد که فضای گفتوگوی خوبی فراهم شود یا طرح نویی افکنده. نبود لینک دیگران و بامزگی نکردن در سایر وبلاگها یا هرچه که نمیدانم، باعث شده که اینجا عیّار باشد و حوضش. دو نیمهی تردید فعلاً در حال جنگند: یکی آنکه میگوید که این وبلاگ میتواند مدخلی به یک سایت با نام حقیقی باشد و به هرحال از جایی شروع کردن است خصوصاً که دوستانی هم فراهم باشند و نیمهی دیگر چند تار موی سفیدی که پیدا شده را نشان میدهد و میگوید بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین. این یکساعت روزانه هم یکساعت است. ارزش ندارد که این وقت را به جز کارهای اصلیت صرف کار دیگری کنی. اگر تجربهای بوده حاصل شده و مثلاً تو باشی یا نباشی چه تفاوت؟ یکی پس از دو روز یکی پس از یک هفته و دیگری پس از یک ماه خاطرهات را هم به یاد نمیآورند. میماند یک استثنا که دوستی است با دلی نازکتر از برگ ِگل که « از ادبیات» مینویسد. اگر قول دهد که حلال کند ما را اگر ننوشتیم من هم پیمان میبندم که منظّم در وبلاگش نظر بگذارم، قبول؟
۱۰. سه نقل قول سینمایی ِمرتبط .
الف. خداجون قربونت برم که همهعالم دشمنتن . دوستاتم که ماییم یه مشت کوروکچل و خل و دیوونه.
ب. دیگه چیزی نمیخوام فقط میخوام یه جور خوبی کلکم کنده بشه.
ج. همهی عمر دیر رسیدیم.
۲. دعوتی نیستم؛ یعنی معمولاً نمیروم ولی این بار بهانهی خوبی است برای گفتن چیزهایی.
۳. ظاهر قضیّه این است که من تازه کارم با حدود هشت ماه نوشتن. دلیلی ندارد که کسی فکر کند پیش ازین وبلاگ داشتهام یا همین حالا وبلاگ یا وبلاگهای دیگری هم دارم و یک تازهکار هم هیچوقت به دیگران درس وبلاگنویسی نمیدهد.
۴. میخواستم یک زمانی با دعوت از چندتا آدم گردن کلفت یک بازی بسیار ضروری راه بیاندازم که: چرا وبلاگ مینویسیم؟ شاید هم قبلاً سابقه داشته که من بیخبرم. همین حالا آنرا مینویسم و هر کس هم که این متن را میخواند دعوت است که خودش هم بنویسد.
۵. حکایت لقمان را شنیدهاید که کسی پرسید که تا فلان جا راه چقدر است و او جواب نداد؟ بعد که طرف ناامید شد و راه افتاد، لقمان گفت غروب میرسی. مرد به او گفت چرا از اوّل نگفتی؟ لقمان گفت نمیدانستم با چه سرعتی میروی، حالا فهمیدم. بعضی تجربهها هم اول باید انجام گیرند و پیش پیش نمیتوان گفت چطور میشود( ذهنتان جای بد نرود)
۶. دنیای وب سیلی از اطّلاعات است، اگر روزی یا چندروزیکبار چند سطری بنویسید از این حالت انفعال درمیآیید و اهل نقد میشوید هرچند اندک و خام. مهم این است که خوانندهی صرف نباشید.
۷. اختلاف نظر را اینجا میتوان مفت و مجّانی امتحان کرد و تحمّل خود را بالا برد. بسیار شده که اینجا یا در سایتهای دیگر با کسی ناسزاگو طرف شدهام؛ اوایل سخت بود و البتّه همیشه سخت است ولی حالا بردبارتر شدهام. تجربهی مجازی برای زندگی حقیقی بسی مفید است.
۸. مارکز به نویسندگان جوان توصیه کرده که یک دورهی روزنامهنگاری را تجربه کنند. صرفنظر از مزایای حضور در تحریریّه و فضایی که آنجا فقط قابل لمس است، روزانهنویسی تجربهی گرانبهایی است. هنر این نیست که هر وقت حال و حوصله داشتید بنویسید، اگر حالش هم نبود و معنا را از پس لایههای ذهن بیرون کشیدید و سرسامان دادید و ارائه کردید، هنر کردهاید. میگویید چه اصراری هست؟ عرض میکنم. شاملو میگوید یک شاعر- تو بخوان یک نویسنده- مثل کسی است که منتظر باران است و ظرف و دیگ و قابلمهاش را باید مهیّا نگه دارد که تا ابر آمد آنها را پهن کند در فضای باز تا بیشترین ذخیره را داشته باشد. این حاضر به یراق بودن با مدام نوشتن حاصل میشود. چه بسیار اندیشهها یا شعرها یا موضوع برای داستانها که با دستدست کردن از دست رفتهاند برای همیشه. اگر عادت به نوشتن داشته باشید اینها را از دست نخواهید داد.
۹. باز هم هست ولی میخواستم حرف اصلی را بزنم که این فواید و تجارب برای من یکی که حاصل شده و مثل هر بازی دیگری دارم به تهش میرسم. امّا نمیدانم غرض اصلی چه بود ولی هرچه بود حاصل نشد. فضای وبلاگستان با من و امثال من عوض نمیشود. من مثل نقشهکشی هستم که عملیّات جنگی را طراحی میکند؛ اگر سرجای خودم باشم مؤثّرم ولی اگر بروم خطّ مقدم، گیرم تکتیرانداز خوبی هم باشم کارایی بالایی نخواهم داشت، از کار خودم هم میمانم. نشد که فضای گفتوگوی خوبی فراهم شود یا طرح نویی افکنده. نبود لینک دیگران و بامزگی نکردن در سایر وبلاگها یا هرچه که نمیدانم، باعث شده که اینجا عیّار باشد و حوضش. دو نیمهی تردید فعلاً در حال جنگند: یکی آنکه میگوید که این وبلاگ میتواند مدخلی به یک سایت با نام حقیقی باشد و به هرحال از جایی شروع کردن است خصوصاً که دوستانی هم فراهم باشند و نیمهی دیگر چند تار موی سفیدی که پیدا شده را نشان میدهد و میگوید بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین. این یکساعت روزانه هم یکساعت است. ارزش ندارد که این وقت را به جز کارهای اصلیت صرف کار دیگری کنی. اگر تجربهای بوده حاصل شده و مثلاً تو باشی یا نباشی چه تفاوت؟ یکی پس از دو روز یکی پس از یک هفته و دیگری پس از یک ماه خاطرهات را هم به یاد نمیآورند. میماند یک استثنا که دوستی است با دلی نازکتر از برگ ِگل که « از ادبیات» مینویسد. اگر قول دهد که حلال کند ما را اگر ننوشتیم من هم پیمان میبندم که منظّم در وبلاگش نظر بگذارم، قبول؟
۱۰. سه نقل قول سینمایی ِمرتبط .
الف. خداجون قربونت برم که همهعالم دشمنتن . دوستاتم که ماییم یه مشت کوروکچل و خل و دیوونه.
ب. دیگه چیزی نمیخوام فقط میخوام یه جور خوبی کلکم کنده بشه.
ج. همهی عمر دیر رسیدیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.