ابایزید رحمةالله علیه به حج میرفت. او را عادت بود که در هر شهری که درآمدی اوّل زیارت مشایخ کردی، آنگه کار دیگر. رسید به بصره، به خدمت درویشی رفت. گفت: یا ابا یزید به کجا می روی؟ گفت: به مکّه، به زیارت خانهی خدا. گفت: با تو زَوادهی راه چیست؟ گفت: دویست درم. گفت: برخیز و هفت بار گرد من طواف کن و آن سیم را به من ده. برجست و سیم بگشاد از میان، بوسه داد و پیش او نهاد. گفت: یا ابایزید کجا میروی؟ آن خانهی خداست و این دل من خانهی خدا؛ امّا بدان خدا که خداوند آن خانه است و خداوند این خانه، که تا آن خانه را بنا کردهاند در آن خانه درنیامدهاست و از آن روز که این خانه را بنا کردهاند ازین خانه خالی نشدهاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.