در قرون وسطی گفتار و نظرات ارسطو در مدارس دینی مرتبط به کلیسا حجیّتی تام یافته بود گویی وحی منزل است. در یک گفتوگو کافی بود که شخص برای اثبات نظرش بگوید: استاد- یعنی ارسطو- گفت، طرف مقابل حتماُ تسلیم میشد و نیازی به دلیل آوردن نبود. به نظر میآید این عادت توسّل به یک عبارت یا اصطلاح برای پیشبرد حرفهای خود امروز هم کاربرد داشته باشد ولی با نامهایی متفاوت. نامهایی که از فرط تکرار مصون از نقد میشوند و هر شنوندهای را نسبت به قطعی بودن آنها شرطی میکنند. بنیادگرایی و تروریسم از آن جملهاند. در نقد برنامهای میخوانیم: صداوسیما و خرافهی شیطان. انگار آوردن نام خرافه برای محکوم کردن ِفلان سریال کافی است، بی آنکه خرافه بودنش اثبات شود. یکی از مقالات اخیر مجلّهی شهروند امروز، دیدگاه حمید دباشی دربارهی ولیرضا نصر- که مقالاتش یکی پس از دیگری در شهروند چاپ می شوند- را توطئهپردازانه خوانده است. نویسنده با اصطلاح توطئهپردازی - یا همان توهّم توطئهی معروف- همین رفتار را دارد و انتظار دارد مثل« استاد گفت» ، مخاطب را مرعوب و مجاب کند.
بحث تامّل و کنکاش روی درستی ِتوهّم دانستن توطئه را از چند روز پیش شروع کردم و پرسشهایی ساده را مطرح کردم تا نشان دهم قضیّه به این سادگیها هم نیست. دیروز هم کمی بحث را باز کردم و دلایلی در جهت نفی آن آوردم تا رسیدم به جایی که دانشورانی -آگاه یا ناآگاه- با نحوهی طرح تبیینهای علمی خود راه را برای سلطهطلبی نظام حاکم آمریکا باز میکنند. اینکه امثال لوئیس و هانتینگتون بهراستی چه کردهاند و تبیین آنها واقعاً بیطرفانه است یا نه را به نوشتهای دیگر موکول میکنم؛ فعلاً میخواهم ببینم واقعاً دباشی در مورد نصر به بیراهه رفته یا نه؟ دباشی اینجا میگوید که: ولیرضا نصر در کتاب اخیرش که با نام «احیای شیعیان: چگونه کشمکشهای درونی جهان اسلام، آینده را شکل خواهند داد؟» در سال 2006 چاپ شد به دانشجویانش در دپارتمان امور امنیت ملی مدرسه مذکور گزارش میدهد که آمریکاییها بهتر است که مواظب باشند زیرا موجود خیالی نوینی به نام «هلال شیعی» به وجود آمده است. این پدیدهی نوین هیأت کینهتوزانهاش را از پاکستان و ایران تا عراق و سوریه و لبنان گسترش میدهد و در آستانه فروغلتاندن منطقه در یک ستیز قرون وسطایی با اهل تسنّن است. بدینترتیب این هلال شیعی متحدین میانهرو آمریکا و منافع این کشور را تهدید میکند. دقیقاً تهدید فرضی این هلال شیعی است که در نطق وحدت پرزیدنت بوش حلول میکند. استدلالهای ولیرضا نصر، شورای راهبردی هنری کیسینجر، استراتژی احیاشده بوش در مورد سیطره ستیزهجویانه در عراق و احتمال حمله به ایران همگی دست به دست هم دادهاند تا وضعیت و حالت جنگیای را که هماکنون تقریباً به طور خودمحرک و خودجوش دارد به مسیر خود ادامه میدهد تداوم بخشند. خودجوش از آن رو که ایالات متحده نه به اختیار و علاقه خود که به واقع کاملاً برخلاف میل و خواست و حسن نیتاش به سمت این نبرد قرون وسطایی کشیده شده است. به این دلیل کتاب احیای تشیع ولیرضا نصر به عنوان بخشی از عملیات روانی به منظور آماده کردن اذهان عمومی برای یک وضعیت طولانیتر جنگی علیه «تروریسم اسلامی» تلقی میشود. تروریسم اسلامی، تروریسمی است که علیالظاهر منبعث از «نبرد قرون وسطایی» میان شیعیان و سنیها و کاملا مستقل از مقاصد نیک و حسننیت آمریکاست.
نصر مطالب مختلفی نوشته مانند این نوشتهی ساده دربارهی انتخابات ایران یا این گفتوگو دربارهی دموکراسی در ایران که اتفاقاً حرفهای جالبی مانند مربوط نبودن دموکراسی و دین هم در آن زده است به علاوهی حرفهای دیگر، ولی آنچه مورد اشارهی دباشی است، کتاب احیای شیعه است. در مورد نصر چند پرسش مطرح میکنم: ۱. آیا نظرات او دربارهی شکلگیری شیعه و رویارویی آنان با اهل سنّت یک واقعیت است؟ ۲. صرفنظر از درستی یا نادرستی این دیدگاه، آیا تبیینی صرفاً خنثی است یا برای گسترش آزادی و دموکراسی یا تنها در راستای منافع آمریکاست؟۳. آیا نظر دباشی دربارهی نصر درست است؟ و این نظرات پیامدهای دیگری- به نفع آمریکا- میتوانند داشته باشند؟
۱. وجود تشیّع در منطقه چیز جدیدی نیست ولی اینکه این هلال ِفرضی داری همبستگی است و اهدافی را دنبال میکند یا در تقابل با سنیّان است از اساس غلط است. برای مثال ایران با شاخهی سیاسی شیعیان افغانستان و بسیاری کشورهای منطقه مثل آذربایجان، رابطهی خوبی ندارد. جمهوری اسلامی از ابتدای روی کار آمدن شعار حمایت از فلسطین داد که نه تنها شیعه نیستند بلکه روابط مناسبی نیز با شیعیان- از لحاظ مذهبی- ندارند. دفاع ایران از بوسنی و مسائل مشابه ربطی به شیعه بودن آنها نداشت. ایران در کشورهای عربی صمیمانهترین روابط را با سوریه دارد که شیعهی دوازده امامی- که مراد نصر است- نیستند. شیعیان در عراق بر اساس اکثریّت و خیلی طبیعی روی کار آمدهاند نه دخالت دیگران یا رویدادن اتّفاقی جدید . تنها مثال همبستگی بین ایران و حزبالله است که چیزی مانند ایران و حماس- گیرم گرمتر- است و نمونهی نقضی به شمار نمیرود. با این نمونههای نقض به سختی بتوان رویارویی شیعه و سنّی را اثبات کرد. آنچه در عراق به قتلعام شیعیان پرداخته فرقهای تندرو از وهّابیان است و اکثریّت اهل سنّت عراق مخالف این برخورد هستند.
۲. مورد دوّم به راحتی قابل اثبات است. او از دید یک کارگزار آمریکایی صحبت میکند. در مصاحبهاش با زکریا خود را یک آمریکایی میداند و در جبههی مخالف مردم منطقه و ایران است، نگران این است که چه کسی در عراق برنده شد و در این مقاله نیز تمام بحث حول منافع آمریکا میچرخد و شاید در نگاه اوّل به نظر بیاید که او از شیعیان حمایت میکند ولی اینگونه نیست. او سنیّان تند رو را دشمن منافع آمریکا میداند و وجود شیعیان را برای کنترل آنها و برقراری موازنهی قدرت لازم میداند؛ پس با لحنی استیلاجویانه از ضرورت حفظ سیستانی میگوید، انگار واقعاً باور دارد که حتی مرجعیّت هم در عراق میتواند مهرهای در خدمت منافع آمریکا باشد.
۳. پاسخ این پرسش از آخرین منبعی که ارجاع دادم پیداست؛ وقتی خود او از لزوم ایجاد موازنه بین دو مذهب برای ادامهی چیرگی آمریکا میگوید دیگر نیازی به استدلال نیست. اما مسأله اینجاست که پیامدهای نظریّات نصر فراتر از این حرفهاست:
الف. نتیجهی اصلی ِسرگرم شدن مسلمانان به اختلافات مذهبی غافل شدن از رقیب اصلی در منطقه یعنی اسرائیل است. اینجا و در مصاحبه با اشپیگل، نصر با زیرکی نظر خود را همراه با نظر کشورهای عرب بیان میکند که: حزبالله نباید از حماس پشتیبانی کند چون آنها شیعه هستند و اینها سنّی. بله، دقیقاً این همان چیزی است که آمریکا و اسرائیل میپسندند.
ب. از ظهور و به پاخواهی دیگر عناصر شیعی در منطقه جلوگیری میشود. درست پس از کتاب نصر بود که ملک عبدالله پادشاه اردن و سعود الفیصل وزیر امورخارجهی عربستان هم در مورد خطر هلال شیعی نظر دادند.
ج. با جا انداختن جدایی بین شیعه و سنّی آمریکا میتواند برنامهی خود برای تقسیم عراق را به پیش ببرد. این برنامه که بر اساس الگوی بوسنی طراحی شده، عراقی تقسیم شده و ضعیف- باز هم به نفع اسرائیل- را بهجا خواهد گذاشت. این برنامه البتّه تا کنون به جز کردها طرفداری نداشته، ولی آمریکا قطع امید نکرده است.
د. کنترل ایران با ترساندن دیگران از خطر گسترش تشیّع. همینجا بگویم که عدّهای سخنان نصر را دربارهی لزوم ارتباط با ایران به معنای موضع معتدل او گرفتهاند؛ ابداً اینگونه نیست. در آمریکا برخی معتقدند که برای کنترل ایران راهحل تحریم نیست، بلکه بهترین کار گشایش سفارت است و از راه ارتباط تدریجی، این کشور را میتوان از شعارهایش دور کرد. سخنان نصر هم چیزی در همین حدود است. به عبارت دیگر سخنان او یک تاکتیک است. با ایران باید گفتوگو کرد نه به دلیل اینکه به گسترش دموکراسی و آزادی کمک میکند، بلکه آمریکا برای رسیدن به اهداف خود راه دیگری ندارد و اگر راهی دیگر بود چنین پیشنهادی داده نمیشد.
در حقیقت آنچه را که دباشی ادّعا کرده، خود نصر جای دیگر به زبان دیگر گفته است و ماندن آمریکا در عراق کمترین استفادهای است که از نظرات او میشود کرد. میماند آنچه نویسندهی شهروند توطئهپردازانه خوانده که کاملاً عجیب و سادهدلانه است. نویسنده میگوید که آنچه لوئیس و هانتینگتون میگفتند تقابل اسلام و غرب بود و اکنون آنچه نصر میگوید تقابل شیعه و سنّی است، پس ایندو با هم فرق دارند! من هم میگویم هر دو در جهت منافع آمریکا هستند، آن دو زمینهی نظری حمله به عراق و افغانستان را فراهم کردند و نصر با ادعای اختلاف بین مذاهب و لزوم حفظ موازنه بین آنها، زمینهی نظری ادامهی اشغال را در اختیار آنها میگذارد. هر دو یک هدف دارند ولی به مقتضای زمان، سیاست ِنو برنامهی نویی طلبیدهاست. کسانی که دیگران را مبتلا به توهّم توطئه میبینند، خود با کج دیدن ِواقعیّت دچار توهّم بزرگتری هستند.
بحث تامّل و کنکاش روی درستی ِتوهّم دانستن توطئه را از چند روز پیش شروع کردم و پرسشهایی ساده را مطرح کردم تا نشان دهم قضیّه به این سادگیها هم نیست. دیروز هم کمی بحث را باز کردم و دلایلی در جهت نفی آن آوردم تا رسیدم به جایی که دانشورانی -آگاه یا ناآگاه- با نحوهی طرح تبیینهای علمی خود راه را برای سلطهطلبی نظام حاکم آمریکا باز میکنند. اینکه امثال لوئیس و هانتینگتون بهراستی چه کردهاند و تبیین آنها واقعاً بیطرفانه است یا نه را به نوشتهای دیگر موکول میکنم؛ فعلاً میخواهم ببینم واقعاً دباشی در مورد نصر به بیراهه رفته یا نه؟ دباشی اینجا میگوید که: ولیرضا نصر در کتاب اخیرش که با نام «احیای شیعیان: چگونه کشمکشهای درونی جهان اسلام، آینده را شکل خواهند داد؟» در سال 2006 چاپ شد به دانشجویانش در دپارتمان امور امنیت ملی مدرسه مذکور گزارش میدهد که آمریکاییها بهتر است که مواظب باشند زیرا موجود خیالی نوینی به نام «هلال شیعی» به وجود آمده است. این پدیدهی نوین هیأت کینهتوزانهاش را از پاکستان و ایران تا عراق و سوریه و لبنان گسترش میدهد و در آستانه فروغلتاندن منطقه در یک ستیز قرون وسطایی با اهل تسنّن است. بدینترتیب این هلال شیعی متحدین میانهرو آمریکا و منافع این کشور را تهدید میکند. دقیقاً تهدید فرضی این هلال شیعی است که در نطق وحدت پرزیدنت بوش حلول میکند. استدلالهای ولیرضا نصر، شورای راهبردی هنری کیسینجر، استراتژی احیاشده بوش در مورد سیطره ستیزهجویانه در عراق و احتمال حمله به ایران همگی دست به دست هم دادهاند تا وضعیت و حالت جنگیای را که هماکنون تقریباً به طور خودمحرک و خودجوش دارد به مسیر خود ادامه میدهد تداوم بخشند. خودجوش از آن رو که ایالات متحده نه به اختیار و علاقه خود که به واقع کاملاً برخلاف میل و خواست و حسن نیتاش به سمت این نبرد قرون وسطایی کشیده شده است. به این دلیل کتاب احیای تشیع ولیرضا نصر به عنوان بخشی از عملیات روانی به منظور آماده کردن اذهان عمومی برای یک وضعیت طولانیتر جنگی علیه «تروریسم اسلامی» تلقی میشود. تروریسم اسلامی، تروریسمی است که علیالظاهر منبعث از «نبرد قرون وسطایی» میان شیعیان و سنیها و کاملا مستقل از مقاصد نیک و حسننیت آمریکاست.
نصر مطالب مختلفی نوشته مانند این نوشتهی ساده دربارهی انتخابات ایران یا این گفتوگو دربارهی دموکراسی در ایران که اتفاقاً حرفهای جالبی مانند مربوط نبودن دموکراسی و دین هم در آن زده است به علاوهی حرفهای دیگر، ولی آنچه مورد اشارهی دباشی است، کتاب احیای شیعه است. در مورد نصر چند پرسش مطرح میکنم: ۱. آیا نظرات او دربارهی شکلگیری شیعه و رویارویی آنان با اهل سنّت یک واقعیت است؟ ۲. صرفنظر از درستی یا نادرستی این دیدگاه، آیا تبیینی صرفاً خنثی است یا برای گسترش آزادی و دموکراسی یا تنها در راستای منافع آمریکاست؟۳. آیا نظر دباشی دربارهی نصر درست است؟ و این نظرات پیامدهای دیگری- به نفع آمریکا- میتوانند داشته باشند؟
۱. وجود تشیّع در منطقه چیز جدیدی نیست ولی اینکه این هلال ِفرضی داری همبستگی است و اهدافی را دنبال میکند یا در تقابل با سنیّان است از اساس غلط است. برای مثال ایران با شاخهی سیاسی شیعیان افغانستان و بسیاری کشورهای منطقه مثل آذربایجان، رابطهی خوبی ندارد. جمهوری اسلامی از ابتدای روی کار آمدن شعار حمایت از فلسطین داد که نه تنها شیعه نیستند بلکه روابط مناسبی نیز با شیعیان- از لحاظ مذهبی- ندارند. دفاع ایران از بوسنی و مسائل مشابه ربطی به شیعه بودن آنها نداشت. ایران در کشورهای عربی صمیمانهترین روابط را با سوریه دارد که شیعهی دوازده امامی- که مراد نصر است- نیستند. شیعیان در عراق بر اساس اکثریّت و خیلی طبیعی روی کار آمدهاند نه دخالت دیگران یا رویدادن اتّفاقی جدید . تنها مثال همبستگی بین ایران و حزبالله است که چیزی مانند ایران و حماس- گیرم گرمتر- است و نمونهی نقضی به شمار نمیرود. با این نمونههای نقض به سختی بتوان رویارویی شیعه و سنّی را اثبات کرد. آنچه در عراق به قتلعام شیعیان پرداخته فرقهای تندرو از وهّابیان است و اکثریّت اهل سنّت عراق مخالف این برخورد هستند.
۲. مورد دوّم به راحتی قابل اثبات است. او از دید یک کارگزار آمریکایی صحبت میکند. در مصاحبهاش با زکریا خود را یک آمریکایی میداند و در جبههی مخالف مردم منطقه و ایران است، نگران این است که چه کسی در عراق برنده شد و در این مقاله نیز تمام بحث حول منافع آمریکا میچرخد و شاید در نگاه اوّل به نظر بیاید که او از شیعیان حمایت میکند ولی اینگونه نیست. او سنیّان تند رو را دشمن منافع آمریکا میداند و وجود شیعیان را برای کنترل آنها و برقراری موازنهی قدرت لازم میداند؛ پس با لحنی استیلاجویانه از ضرورت حفظ سیستانی میگوید، انگار واقعاً باور دارد که حتی مرجعیّت هم در عراق میتواند مهرهای در خدمت منافع آمریکا باشد.
۳. پاسخ این پرسش از آخرین منبعی که ارجاع دادم پیداست؛ وقتی خود او از لزوم ایجاد موازنه بین دو مذهب برای ادامهی چیرگی آمریکا میگوید دیگر نیازی به استدلال نیست. اما مسأله اینجاست که پیامدهای نظریّات نصر فراتر از این حرفهاست:
الف. نتیجهی اصلی ِسرگرم شدن مسلمانان به اختلافات مذهبی غافل شدن از رقیب اصلی در منطقه یعنی اسرائیل است. اینجا و در مصاحبه با اشپیگل، نصر با زیرکی نظر خود را همراه با نظر کشورهای عرب بیان میکند که: حزبالله نباید از حماس پشتیبانی کند چون آنها شیعه هستند و اینها سنّی. بله، دقیقاً این همان چیزی است که آمریکا و اسرائیل میپسندند.
ب. از ظهور و به پاخواهی دیگر عناصر شیعی در منطقه جلوگیری میشود. درست پس از کتاب نصر بود که ملک عبدالله پادشاه اردن و سعود الفیصل وزیر امورخارجهی عربستان هم در مورد خطر هلال شیعی نظر دادند.
ج. با جا انداختن جدایی بین شیعه و سنّی آمریکا میتواند برنامهی خود برای تقسیم عراق را به پیش ببرد. این برنامه که بر اساس الگوی بوسنی طراحی شده، عراقی تقسیم شده و ضعیف- باز هم به نفع اسرائیل- را بهجا خواهد گذاشت. این برنامه البتّه تا کنون به جز کردها طرفداری نداشته، ولی آمریکا قطع امید نکرده است.
د. کنترل ایران با ترساندن دیگران از خطر گسترش تشیّع. همینجا بگویم که عدّهای سخنان نصر را دربارهی لزوم ارتباط با ایران به معنای موضع معتدل او گرفتهاند؛ ابداً اینگونه نیست. در آمریکا برخی معتقدند که برای کنترل ایران راهحل تحریم نیست، بلکه بهترین کار گشایش سفارت است و از راه ارتباط تدریجی، این کشور را میتوان از شعارهایش دور کرد. سخنان نصر هم چیزی در همین حدود است. به عبارت دیگر سخنان او یک تاکتیک است. با ایران باید گفتوگو کرد نه به دلیل اینکه به گسترش دموکراسی و آزادی کمک میکند، بلکه آمریکا برای رسیدن به اهداف خود راه دیگری ندارد و اگر راهی دیگر بود چنین پیشنهادی داده نمیشد.
در حقیقت آنچه را که دباشی ادّعا کرده، خود نصر جای دیگر به زبان دیگر گفته است و ماندن آمریکا در عراق کمترین استفادهای است که از نظرات او میشود کرد. میماند آنچه نویسندهی شهروند توطئهپردازانه خوانده که کاملاً عجیب و سادهدلانه است. نویسنده میگوید که آنچه لوئیس و هانتینگتون میگفتند تقابل اسلام و غرب بود و اکنون آنچه نصر میگوید تقابل شیعه و سنّی است، پس ایندو با هم فرق دارند! من هم میگویم هر دو در جهت منافع آمریکا هستند، آن دو زمینهی نظری حمله به عراق و افغانستان را فراهم کردند و نصر با ادعای اختلاف بین مذاهب و لزوم حفظ موازنه بین آنها، زمینهی نظری ادامهی اشغال را در اختیار آنها میگذارد. هر دو یک هدف دارند ولی به مقتضای زمان، سیاست ِنو برنامهی نویی طلبیدهاست. کسانی که دیگران را مبتلا به توهّم توطئه میبینند، خود با کج دیدن ِواقعیّت دچار توهّم بزرگتری هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.