۱. اوّلین مصاحبه با یک بررس ( سانسورچی) وزارت ارشاد داغ دل ما را تازه کرد. آنچنان که پیشتر - برخی را با استناد به گفتهها و شنیدهها و برخی را به حدس- نوشتم:
الف. نام و تصویرش را پنهان میکند. چرا؟ من اگر بررس باشم و طبق قانون عمل کنم چرا باید ترس از شناختهشدن داشته باشم؟ اگر ایرادی هم باشد از قانون است نه من. او این مسأله را با تمثیلی ساده حل میکند که مصحّح ورقهها را هم نمیشناسند. اوّل اینکه او خود را مانند معلّمی که بالای سرشاگردانش است میبیند، حالا شاگردان چه کسانی هستند؟ نویسندگان و اندیشمندان برجستهی کشور! دوّم اینکه مصحّح هم اینطور نیست که معلوم نباشد و معمولاً خود معلّم است مگر امتحانات گسترده. سوّم اینکه با « مثلاً» نمیتوان کار خود را توجیه کرد، اگر به مثال باشد من میگویم مثل یک قاضی که شناخته شده است. گرچه خودش در مثال متفاوت دیگری خودش را شبیه ارزیاب مالیاتی که به شما مراجعه میکند، میداند!
ب. قدرت تمکین میخواهد، پس هرنام و سابقهای داشته باشی کافی است بگویی: در خدمتم؛ همه چیز حل است. زندانیانی که به اوین میرفتند میگفتند که عمده تلاش بازجویان این بود که بگویی شکر خوردم. به سابقهاش نگاه کنید هم در نظام پهلوی بررس بوده هم در جمهوری اسلامی. نیازی به گفتن نیست که بررس کتاب مانند کارمند یا معلّمی ساده نیست که بتواند در نظامهای متفاوت کار کند. او با این کار سرسپردگی خود را به آن نظام اعلام میکند. کسی که زمانی از منویّات اعلیحضرت همایونی حراست میکرده چگونه پاسدار ارزشهای نظامی اسلامی شده است؟
پ. ادعای تبعیّت از قانون دارد. بازهم مثال میزند آن هم چه مثالی: شورای نگهبان. به نظرم خوب مثالی است. شورای نگهبان به عنوان بزرگترین نمونهی تفسیر به رأی ِقانون، قانون سادهی انتخابات را تبدیل به هزارتوی پیچدرپیچی کرده و خود را از یک شورا به نهادی تأثیرگذار در سرنوشت کشور بدل کردهاست. بررسان کتاب هم، نام ِبخشنامههای دلبخواهی مقامات بالا را قانون گذاشتهاند و با هنرمندی خود میگویند و خود میخندند.
ت. تنها توجیه میکند، با تناقضگویی و اگر لازم باشی دروغ. میگوید درحوزههای فوق تخصّصی تنها کتابهای دینی و تاریخی و سیاسی را بررسی میکنیم، پس کتابهای ادبی و حوزهی اندیشه که بیشترین صدمه را ازین بابت خوردهاند چه؟ کتابی مربوط به اوضاع ژئوفیزیک پلیتهای اطراف کوه دماوند در دو ساعت مجوّز میگیرد. دو ساعت!؟ در دوساعت یک خورهی کتاب- اگر قرار به مرور باشد- تمام کتاب را به راحتی ورق میزند. اگر این سهلترین نوع مجوّز دادن است، پس سختهایش چطور است؟
۲. سانسور انواع زیادی دارد که تنها یک گونهاش آنچه نوشتم بود. سانسور علمی انتشارات و مراکز پژوهشی از دیگر انواع آن است. در جریان پروژهای در باب یکی از موضوعات کلامی بودم که پژوهشگری با یکی از آرای مرحوم مطّهری با کمال احتیاط و ادب مخالفت کرد و دلایل خود را مفصّل هم آورد. استاد راهنما که گرچه روحانی بود ولی دکترای فلسفه داشت و زبان میدانست و مدّتی هم خارج از کشور اقامت داشت و خلاصه به عنوان استادی آزاداندیش شناخته میشد، قشقرقی راه انداخت که بیا و ببین. میگفت مطهّری ایدئولوگ نظام است و هیچ انتقادی به او -اگر هم درست باشد- به صلاح نیست. آخر سر هم به او گفتند پژوهش خودمان است و پولش را دادهایم دوست داریم گوشهی قفسه بگذاریم و چاپ نکنیم، به کسی چه؟ خودسانسوری بدترین نوع سانسور است. سانسورچی به ناخودآگاه نویسنده وارد میشود و به او میگوید که میتوانی جور دیگری بنویسی و نویسنده هم بمانی، پس از طرح و شکافتن بسیاری مسائل بیآنکه بداند خودداری میکند.
۳. پیشتر پیشنهادهایی دربارهی این مشکل داده بودم. امروز با اینترنت دیگر مرزی نمیتوان برای افکار گذاشت ولی میدانی و میدانم که کتاب چیز دیگری است. این حجم دوستداشتنی معصوم که تکّهای از وجوت را در آن به یادگار میگذاری را نمیتوان با انبوهی صفرویک که با یک کلیک محو میشوند، تاخت زد. باز هم میگویم که تأسیس چند انتشارات در اطراف ایران( افغانستان، عراق،آسیای میانه و دوبی) برای نشر کتابهای ارزشمندی که گرفتار سانسور میشوند لازم است- با نامهایی که اعتراض به سانسور را برساند- خودشان اگر بازار داشته باشند - که دارند- راهشان را به داخل ایران مثل فیلمهای قاچاق پیدا میکنند. اگر هم شک و شبههای در حرمت و حلیّت آن باشد مقام عیّاری همینجا فتوا به حلیّت بلکه وجوب کفایی این عمل میدهد. الیوم تخلّف از این فتوا بأیّ نحو ٍکانَ در حکم محاربه با کلّ مقدّسات است.
الف. نام و تصویرش را پنهان میکند. چرا؟ من اگر بررس باشم و طبق قانون عمل کنم چرا باید ترس از شناختهشدن داشته باشم؟ اگر ایرادی هم باشد از قانون است نه من. او این مسأله را با تمثیلی ساده حل میکند که مصحّح ورقهها را هم نمیشناسند. اوّل اینکه او خود را مانند معلّمی که بالای سرشاگردانش است میبیند، حالا شاگردان چه کسانی هستند؟ نویسندگان و اندیشمندان برجستهی کشور! دوّم اینکه مصحّح هم اینطور نیست که معلوم نباشد و معمولاً خود معلّم است مگر امتحانات گسترده. سوّم اینکه با « مثلاً» نمیتوان کار خود را توجیه کرد، اگر به مثال باشد من میگویم مثل یک قاضی که شناخته شده است. گرچه خودش در مثال متفاوت دیگری خودش را شبیه ارزیاب مالیاتی که به شما مراجعه میکند، میداند!
ب. قدرت تمکین میخواهد، پس هرنام و سابقهای داشته باشی کافی است بگویی: در خدمتم؛ همه چیز حل است. زندانیانی که به اوین میرفتند میگفتند که عمده تلاش بازجویان این بود که بگویی شکر خوردم. به سابقهاش نگاه کنید هم در نظام پهلوی بررس بوده هم در جمهوری اسلامی. نیازی به گفتن نیست که بررس کتاب مانند کارمند یا معلّمی ساده نیست که بتواند در نظامهای متفاوت کار کند. او با این کار سرسپردگی خود را به آن نظام اعلام میکند. کسی که زمانی از منویّات اعلیحضرت همایونی حراست میکرده چگونه پاسدار ارزشهای نظامی اسلامی شده است؟
پ. ادعای تبعیّت از قانون دارد. بازهم مثال میزند آن هم چه مثالی: شورای نگهبان. به نظرم خوب مثالی است. شورای نگهبان به عنوان بزرگترین نمونهی تفسیر به رأی ِقانون، قانون سادهی انتخابات را تبدیل به هزارتوی پیچدرپیچی کرده و خود را از یک شورا به نهادی تأثیرگذار در سرنوشت کشور بدل کردهاست. بررسان کتاب هم، نام ِبخشنامههای دلبخواهی مقامات بالا را قانون گذاشتهاند و با هنرمندی خود میگویند و خود میخندند.
ت. تنها توجیه میکند، با تناقضگویی و اگر لازم باشی دروغ. میگوید درحوزههای فوق تخصّصی تنها کتابهای دینی و تاریخی و سیاسی را بررسی میکنیم، پس کتابهای ادبی و حوزهی اندیشه که بیشترین صدمه را ازین بابت خوردهاند چه؟ کتابی مربوط به اوضاع ژئوفیزیک پلیتهای اطراف کوه دماوند در دو ساعت مجوّز میگیرد. دو ساعت!؟ در دوساعت یک خورهی کتاب- اگر قرار به مرور باشد- تمام کتاب را به راحتی ورق میزند. اگر این سهلترین نوع مجوّز دادن است، پس سختهایش چطور است؟
۲. سانسور انواع زیادی دارد که تنها یک گونهاش آنچه نوشتم بود. سانسور علمی انتشارات و مراکز پژوهشی از دیگر انواع آن است. در جریان پروژهای در باب یکی از موضوعات کلامی بودم که پژوهشگری با یکی از آرای مرحوم مطّهری با کمال احتیاط و ادب مخالفت کرد و دلایل خود را مفصّل هم آورد. استاد راهنما که گرچه روحانی بود ولی دکترای فلسفه داشت و زبان میدانست و مدّتی هم خارج از کشور اقامت داشت و خلاصه به عنوان استادی آزاداندیش شناخته میشد، قشقرقی راه انداخت که بیا و ببین. میگفت مطهّری ایدئولوگ نظام است و هیچ انتقادی به او -اگر هم درست باشد- به صلاح نیست. آخر سر هم به او گفتند پژوهش خودمان است و پولش را دادهایم دوست داریم گوشهی قفسه بگذاریم و چاپ نکنیم، به کسی چه؟ خودسانسوری بدترین نوع سانسور است. سانسورچی به ناخودآگاه نویسنده وارد میشود و به او میگوید که میتوانی جور دیگری بنویسی و نویسنده هم بمانی، پس از طرح و شکافتن بسیاری مسائل بیآنکه بداند خودداری میکند.
۳. پیشتر پیشنهادهایی دربارهی این مشکل داده بودم. امروز با اینترنت دیگر مرزی نمیتوان برای افکار گذاشت ولی میدانی و میدانم که کتاب چیز دیگری است. این حجم دوستداشتنی معصوم که تکّهای از وجوت را در آن به یادگار میگذاری را نمیتوان با انبوهی صفرویک که با یک کلیک محو میشوند، تاخت زد. باز هم میگویم که تأسیس چند انتشارات در اطراف ایران( افغانستان، عراق،آسیای میانه و دوبی) برای نشر کتابهای ارزشمندی که گرفتار سانسور میشوند لازم است- با نامهایی که اعتراض به سانسور را برساند- خودشان اگر بازار داشته باشند - که دارند- راهشان را به داخل ایران مثل فیلمهای قاچاق پیدا میکنند. اگر هم شک و شبههای در حرمت و حلیّت آن باشد مقام عیّاری همینجا فتوا به حلیّت بلکه وجوب کفایی این عمل میدهد. الیوم تخلّف از این فتوا بأیّ نحو ٍکانَ در حکم محاربه با کلّ مقدّسات است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.