ابتکار جالب روزنامهی لا کورهرا دلا سرا در ایجاد گفتوگو بین یک خداباور و یک خداناباور نتیجهای بیش از آنچه از ابتدا پیش بینی میشد داد. اینکه هردو بحث را پذیرفتند یک طرف، روال جالب بحث که فارغ از ناسزا و تکفیر دونفر پیش رفت و پافشاری آنها بر اصول مشترک ِهم، خاطرهای بهیادماندنی را رقم زد. معروف بودن هردو مزید بر علّت شد که بحث- که به شکل نامهنگاری بود- در طول زمان برگزاری، باعث واکنش خوانندگان و دیگر شخصیّتهای دینی و لائیک به این جریان شود و بلافاصله کتاب ِهشت نامهی ردوبدل شده به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شد.
یک طرف اومبرتو اکو(1932) داستان نویس و خالق رمان راز گل سرخ و استاد نشانهشناسی است. او تا بیستودو سالگی مؤمنی کاتولیک بود که پس از آن از ایمان خود دست کشید گرچه تاکنون با نوعی حسرت از آن یاد میکند و البتّه این آگاهی از معلومات دینی به وضوح در آثارش و همین نامهها مشخّص است. او پایاننامهاش را هم دربارهی زیباییشناسی از دید توماس آکویناس بزرگترین فیلسوف دوران مدرسی نوشت که هماکنون افکارش، اندیشهی رسمی کلیسای کاتولیک است. آن چنان که میبینید این سابقه به او اجازه میدهد که به گفتوگویی سالم با یک مؤمن وارد شود و گرنه لائیکی که مسلّط بر آثار دینی نیست از چه میتواند بپرسد یا بر چه موضع وفاقی میتواند تکیه کند؟
نفر دوّم کاردینال کارلو ماریا مارتینی(۱۹۲۷) است. او که در سال۱۹۷۹ توسّط ژان پل دوّم فقید به کاردینالی ارتقا یافته بود، پس از درگذشت پاپ از گزینههای احتمالی پاپ شدن به شمار میرفت. نوع نگرش او به مسألهی ایمان و اینکه او انسانها را به مؤمن یا بیایمان تقسم نمیکند بسیار جالب است. او عقیده دارد که همه این دو وجه را در خود دارند؛ مؤمنان در وجود خود جنبههایی از بیاعتقادی( با شدّت و ضعف متفاوت) و لاادریان هم در وجود خود طیفهایی از ایمان را نهفته دارند و چه طرز فکر بدیعی! در همین نامهنگاریها میبینیم که این اندیشه دربارهی اکو که بیایمان است تا چه حد درست است. کاردینال مارتینی، هرساله گردهمآیی بسیار معروفی در میلان دارد که به نام سخنرانی برای غیرمذهبیها معروف است و به مرحلهی عمل درآوردن مفهوم کلیسای باز است. برای این مراسم بلیط فروشی میشود و همیشه هم جا کم میآید. هر سال موضوعی برای بحث انتخاب میشود و بحثهای پرشوری با نظارت ایشان درمیگیرد.
پرسش اوّل را اکو محتاطانه با پوزش از اینکه نام او را بدون لقب ذکر میکند، آغازمیکند و ابتدا گزیدهی از عقاید مسیحیان دربارهی روزبازپسین ( آخرالزّمان، قیامت، Apocalypse) را میآورد. آنچه برای ما شیعیان و یهودیان و دیگر ادیان انتظارمند بسیار آشناست؛ به آیاتی از کتاب مقدّس اشاره میکند که وعدهی آخرالزّمان را هزار سال پس از عیسای مسیح دادهاست و اینکه با محقّق نشدن آن، آبای کلیسا آیات مزبور را چنین تأویل کردند که روزهای خداوند با روزهای انسانی تفاوت دارد . اکو تسلّط خود را در مباحث الهیّاتی به رخ میکشد و خود پاسخ خود را میدهد که همان توجیهات کلیساست. ولی در یک چرخش غیر منتظره سؤالی را مطرح میکند. غیرمنتظره از دو جهت: هم اینکه دیگر از موضع یک لائیک بحث نمیکند بلکه از موضع انساندوستی که از انساندوست دیگر برای معضلات بشری مشورت میخواهد حرف میزند وهم اینکه اذعان میکند که حتی یک لاادری هم به اینکه تاریخ مسیر معیّنی داشته باشد احتیاج دارد تا معنایی برای زندگی خود بیابد. او با لازم دانستن جهتدار بودن تاریخ میپرسد: آیا میتوان تصوّری از آینده- حتّی بدون حضور خدا- داشت که امیددهنده باشد تا هم مذهبیها و هم غیرمذهبیها بتوانند در آن شریک باشند و خطا و صواب گذشتهی خود را تحلیل کنند؟ چون در غیر این صورت از بطالتی مهیب سردرمیآوریم که همانا از سر ِرخوت خود را به روزمرّگی بیهدف و غوغای رسانهها سپردن است.
مارتینی در جواب میپذیرد که برداشت نمادین از آخرالزّمان جای معنای صریح آیات را گرفته و میگوید که آیندهی تاریخ سه مشخّصه دارد، یکی اینکه معنادار است دوّم اینکه امری ریاضی و صرفاً برای محاسبه نیست بلکه روزنهای به رهایی است و سوّم اینکه در پناه آن نمیتوان اعمال امروز را توجیه کرد. سپس با اعجاب از کسانی که زندگی خود را وقف تلاش در راه آرمانهایشان کردند بی آنکه ایمانی داشته باشند یاد میکند ولی تصوّر پایان در آینده را برای امید الزامی نمییابد. در حقیقت مارتینی جزئی از تاریخ را که زمان حال باشد برای اینکه معیار قضاوت انسان دربارهی اعمالش باشد کافی میداند.
در این گفتگو اکو به تعبیری دست دوستی دراز میکند چون از خدا و معجزه و عیسا و امورغیرقابل ِباور دین مسیحیّت نمیپرسد و اصلاً به عنوان مؤمن از کاردینال سؤالی نمیکند بلکه گویی بحث بین دو فیلسوف است و کاردینال هم از بیدینانی که در راه آرمانهایشان مبارزه کردند به نیکی یاد میکند و در کمال تعجّب در حالیکه اکو به عنوان فردی غیرمذهبی امتیازی به او میدهد و میگوید که حتّی من هم دوست دارم تصوّری از پایان داشته باشم و قاعدتاً کاردینال باید بسیار خوشحال شود، ولی مارتینی این تصوّر را- که آموزهای دینی است- نه تنها لازم نمیداند، بلکه درپرده به مضرّات و پیآمدهای آن نزد عوام اشاره میکند و میگوید که بهتر است تکلیف خود را با خوبی و بدی همینجا مشخص کنیم، قیامتی باشد یا نباشد.
آنچنان که میبینید گفتوگوی دو طرف به شطرنجی پیچیده شبیه است که هرکدام با احتیاط مهرههای خود را حرکت میدهند، گاهی آگاهانه امتیاز میدهند و گاهی از بردی سریع و آسان اجتناب میکنند. چون جریان جدّی است؛ فرض کنید کاردینال مغلوب اکو شود، چه پیامدی خواهد داشت؟ یا به عکس. البته این وضع همینطور نخواهد ماند و اکو در نامهی بعد به سراغ برخی عقاید مسیحیان میرود که فردا به آن خواهم پرداخت.
یک طرف اومبرتو اکو(1932) داستان نویس و خالق رمان راز گل سرخ و استاد نشانهشناسی است. او تا بیستودو سالگی مؤمنی کاتولیک بود که پس از آن از ایمان خود دست کشید گرچه تاکنون با نوعی حسرت از آن یاد میکند و البتّه این آگاهی از معلومات دینی به وضوح در آثارش و همین نامهها مشخّص است. او پایاننامهاش را هم دربارهی زیباییشناسی از دید توماس آکویناس بزرگترین فیلسوف دوران مدرسی نوشت که هماکنون افکارش، اندیشهی رسمی کلیسای کاتولیک است. آن چنان که میبینید این سابقه به او اجازه میدهد که به گفتوگویی سالم با یک مؤمن وارد شود و گرنه لائیکی که مسلّط بر آثار دینی نیست از چه میتواند بپرسد یا بر چه موضع وفاقی میتواند تکیه کند؟
نفر دوّم کاردینال کارلو ماریا مارتینی(۱۹۲۷) است. او که در سال۱۹۷۹ توسّط ژان پل دوّم فقید به کاردینالی ارتقا یافته بود، پس از درگذشت پاپ از گزینههای احتمالی پاپ شدن به شمار میرفت. نوع نگرش او به مسألهی ایمان و اینکه او انسانها را به مؤمن یا بیایمان تقسم نمیکند بسیار جالب است. او عقیده دارد که همه این دو وجه را در خود دارند؛ مؤمنان در وجود خود جنبههایی از بیاعتقادی( با شدّت و ضعف متفاوت) و لاادریان هم در وجود خود طیفهایی از ایمان را نهفته دارند و چه طرز فکر بدیعی! در همین نامهنگاریها میبینیم که این اندیشه دربارهی اکو که بیایمان است تا چه حد درست است. کاردینال مارتینی، هرساله گردهمآیی بسیار معروفی در میلان دارد که به نام سخنرانی برای غیرمذهبیها معروف است و به مرحلهی عمل درآوردن مفهوم کلیسای باز است. برای این مراسم بلیط فروشی میشود و همیشه هم جا کم میآید. هر سال موضوعی برای بحث انتخاب میشود و بحثهای پرشوری با نظارت ایشان درمیگیرد.
پرسش اوّل را اکو محتاطانه با پوزش از اینکه نام او را بدون لقب ذکر میکند، آغازمیکند و ابتدا گزیدهی از عقاید مسیحیان دربارهی روزبازپسین ( آخرالزّمان، قیامت، Apocalypse) را میآورد. آنچه برای ما شیعیان و یهودیان و دیگر ادیان انتظارمند بسیار آشناست؛ به آیاتی از کتاب مقدّس اشاره میکند که وعدهی آخرالزّمان را هزار سال پس از عیسای مسیح دادهاست و اینکه با محقّق نشدن آن، آبای کلیسا آیات مزبور را چنین تأویل کردند که روزهای خداوند با روزهای انسانی تفاوت دارد . اکو تسلّط خود را در مباحث الهیّاتی به رخ میکشد و خود پاسخ خود را میدهد که همان توجیهات کلیساست. ولی در یک چرخش غیر منتظره سؤالی را مطرح میکند. غیرمنتظره از دو جهت: هم اینکه دیگر از موضع یک لائیک بحث نمیکند بلکه از موضع انساندوستی که از انساندوست دیگر برای معضلات بشری مشورت میخواهد حرف میزند وهم اینکه اذعان میکند که حتی یک لاادری هم به اینکه تاریخ مسیر معیّنی داشته باشد احتیاج دارد تا معنایی برای زندگی خود بیابد. او با لازم دانستن جهتدار بودن تاریخ میپرسد: آیا میتوان تصوّری از آینده- حتّی بدون حضور خدا- داشت که امیددهنده باشد تا هم مذهبیها و هم غیرمذهبیها بتوانند در آن شریک باشند و خطا و صواب گذشتهی خود را تحلیل کنند؟ چون در غیر این صورت از بطالتی مهیب سردرمیآوریم که همانا از سر ِرخوت خود را به روزمرّگی بیهدف و غوغای رسانهها سپردن است.
مارتینی در جواب میپذیرد که برداشت نمادین از آخرالزّمان جای معنای صریح آیات را گرفته و میگوید که آیندهی تاریخ سه مشخّصه دارد، یکی اینکه معنادار است دوّم اینکه امری ریاضی و صرفاً برای محاسبه نیست بلکه روزنهای به رهایی است و سوّم اینکه در پناه آن نمیتوان اعمال امروز را توجیه کرد. سپس با اعجاب از کسانی که زندگی خود را وقف تلاش در راه آرمانهایشان کردند بی آنکه ایمانی داشته باشند یاد میکند ولی تصوّر پایان در آینده را برای امید الزامی نمییابد. در حقیقت مارتینی جزئی از تاریخ را که زمان حال باشد برای اینکه معیار قضاوت انسان دربارهی اعمالش باشد کافی میداند.
در این گفتگو اکو به تعبیری دست دوستی دراز میکند چون از خدا و معجزه و عیسا و امورغیرقابل ِباور دین مسیحیّت نمیپرسد و اصلاً به عنوان مؤمن از کاردینال سؤالی نمیکند بلکه گویی بحث بین دو فیلسوف است و کاردینال هم از بیدینانی که در راه آرمانهایشان مبارزه کردند به نیکی یاد میکند و در کمال تعجّب در حالیکه اکو به عنوان فردی غیرمذهبی امتیازی به او میدهد و میگوید که حتّی من هم دوست دارم تصوّری از پایان داشته باشم و قاعدتاً کاردینال باید بسیار خوشحال شود، ولی مارتینی این تصوّر را- که آموزهای دینی است- نه تنها لازم نمیداند، بلکه درپرده به مضرّات و پیآمدهای آن نزد عوام اشاره میکند و میگوید که بهتر است تکلیف خود را با خوبی و بدی همینجا مشخص کنیم، قیامتی باشد یا نباشد.
آنچنان که میبینید گفتوگوی دو طرف به شطرنجی پیچیده شبیه است که هرکدام با احتیاط مهرههای خود را حرکت میدهند، گاهی آگاهانه امتیاز میدهند و گاهی از بردی سریع و آسان اجتناب میکنند. چون جریان جدّی است؛ فرض کنید کاردینال مغلوب اکو شود، چه پیامدی خواهد داشت؟ یا به عکس. البته این وضع همینطور نخواهد ماند و اکو در نامهی بعد به سراغ برخی عقاید مسیحیان میرود که فردا به آن خواهم پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.