به چهرهی مردم که دقّت میکنم، میبینم مواهب طبیعی معمولاً به تساوی تقسیم شده، یکی از جهتی نقصی دارد ولی از جهت دیگر قوّتی و به عکس. بسیاری هم طرز درست آراستن و پیراستن خود را نمیدانند وگرنه خصوصاً با پیشرفتهای جدید شاخههای متفاوت پزشکی شاید به معنای دقیق کلمه زشتی در جهان باقی نماند. این برای کسانی که زیر حدّ متوسّط بودند، امّا کسانی هستند که بالاتر از حدّ متوسّطتند و زیبا نامیده میشوند. شگفتی ندارد که عمدهی این زیبارویان زنان باشند که طبیعت آنان را در جایگاهی نشانده که دیگری خواستار آنها باشد. اگر این زیبایی راه طبیعی خود را طی کند که مشکلی ایجاد نمیشود ولی گاهی زیبارو از این زیبایی برای رسیدن به اهداف خود استفادهی ابزاری میکند. به این نوع زنان، زنان مرگبار(Femme fatale) میگویند که به کمتر از قربانی کردن دلباختگان خود به پای امیالشان رضا نمیدهند. نماد چنین زنانی در سینما شارون استون در فیلم غریزهی اصلی است. امّا معضل بزرگتر جایی است که مردی از میان زیبارویان خود را بالا بکشد و احیاناً جسارت کند و بالاتر از دست بانوان بایستد. اینجاست که پارادوکسی تمام عیار شکل میگیرد. مرد مورد نظر از جایی که مرد است و باید نقش مردانهی خود را بازی کند، پس در جایگاه خواستگی نمیایستد ولی چون با استغنا و غرور ناشی از جمال خود نقش خواستاری خویش را نیز بازی نمیکند، وضعیّتِ نه این نه آنی شکل میگیرد که معمّایی حل نشدنی است. چنین وضعی در زندگی شخصی و داستان فیلمهای صاحب عکس خودش را نشان میدهد؛ زنان متعدّد، روابط نیمهکاره و ناکام. زن اثیری که به چنگ نمیآمد، مرد اثیری اگر به دست هم بیاید و نقش رجّاله را بازی کند، باز انگار سایهی کسی است که در دور دست ایستاده و دستنیافتنی به نظر میرسد. این مقدّمه هم نبود، ایمایی بود تا بعد سر فرصت به سراغش بروم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.