فصلنامهی مدرسه به دلیل مصاحبهی سروش دبّاغ و جلال توکّیان با محمّد مجتهد شبستری بسته شد تا بار دیگر کم طاقتی خود را در روبهرو شدن با اندیشههای مخالف نشان دهیم. میگویم « نشان دهیم» تا یادمان نرود که هر کس این کار را کرده کسی از میان من و شما بود و محصول یک فرهنگ، فکر میکنم حالا بالغتر از آن شده باشیم که با متّهم کردن« آنها» ناخودآگاه، خود را متفاوت و جدا از دیگران بپنداریم.
ابتدا خلاصهای از این گفتگو را میآورم تا هم کمکی باشد برای کسانی که با بحثهایی از این دست خیلی آشنایی ندارند و هم از آنجا که مصاحبه تکّهتکّه و نامنسجم است، کار برای خودم هم راحتتر شود. آقای شبستری در تأمّلهای جدید خود دربارهی قرآن و دین به این نتیجه رسیده است که:
« ۱. اوّلین مسألهی مهم این است که در مقابل عقیدهای که میپندارد برای شناخت اسلام باید از قرآن آغاز کنیم من عقیده دارم که باید ازشخص پیامبر آغاز کنیم چون قرآن پدیدهایست که او به ما عرضه کرده است. دوّم اینکه خود ِاو را هم با مطالعهی جامعهی پیرامونش و فرهنگ آن زمان میتوانیم بفهمیم و سوّم اینکه ببینیم او در زمان خود در تقابل با چه چیزی بوده است؟ او در تقابل با بتپرستی بوده است و گرنه جامعهی آن زمان جامعهای مذهبی بوده و بسیاری از مناسک و آداب را به جا میآوردند. او در چنین جامعهای بدون اینکه به گروه یا طرز تفکّر خاصّی وابسته باشد ظهور کرد و معنای « امّی» هم همین است. یعنی کسی که جهان بینی به معنای کاسموسی آن ندارد و همه چیز خلقت در قرآن جداجدا هستند. حالا چنین پیامبری قرآن را آورده و ما از اینجا میتوانیم آغاز کنیم.
۲. قرآن دارای یک ایده است که محوریّت دارد و باقی مسائل را باید در پرتو آن فهمید و آن هم این است که که پیدایش همه موجودات و دوام آنها و تحوّلات آنها به عنوان افعال خداوند یکتا مطرح میشود. در حالی که همزمان با پیامبر، این افعال به مثابه فعل ِغیر خداوند یا دهر یا بتها تجربه میشد یعنی امر دایر است بین اینکه این افعال به بتها نسبت داده شود یا به دهر یا به غیر خداوند یا به هر چیز ممکن. آنچه در این کتاب هست یک محتوای تفسیری است، نه یک محتوای اخباری. همهی آن چه خدا میگوید: ما زمین و آسمان را آفریدیم یا ابرها را فرستادیم یا زبانهای شما را مختلف کردیم یا گیاه را رویاندیم، بیان این نوع نگاه است.
۳. این تفسیر نتیجهی یک نوع نگاه خاص به جهان است که همه چیز را نمود خداوند میبیند. خود نبوّت پیامبر تجربهی این نگاه و رسالت او بیان این نوع نگاه است که ما را نیز به اینگونه دیدن دعوت میکند. او تکتک اجزای جهان را نمود خداوند میبیند و به دنبال تفلسف نظری دربارهی کلّ جهان نیست. او به این نگاه نرسیده بلکه این نوع نگاه به او داده شدهاست.
۴. اصلاً مسأله این نیست که گفته شود در این محتوای تجربهای، چه چیز در عالم وجود هست و چه چیز نیست. رسالت او این بوده است که آن اشیاء را به خداوند ارجاع بدهد و خداوند را مطرح کند. در قرآن از جنّ سخن رفته است، اما اصلاً نظر بر این نبوده که چون جن گفته شده پس جن وجود دارد[!].همینطور است وجود یا عدم وجود شیطان. یا فرض کنید در خلقت انسان، که قرآن میفرماید ما آدم را از گل آفریدیم یا درباره جنین میگوید که این مراحل را طی کرده است. ممکن است ما مراحل جنین را طور دیگری ببینیم و این سؤال برایمان پیش آید که قرآن با علم سازگار هست یا نیست. اما مسأله قرآن این نبوده که بگوید جنین چگونه شکل میگیرد. مسأله قرآن این بوده که مراحل جنین، آنطور که در آن فرهنگ شناخته شده بود به خداوند ارجاع دهد. مسأله این نیست که اصلاً قوم ثمود وجود داشته یا نه. بلکه مسأله این بوده که همه آنچه درباره این قوم گفته شده فعل خداوند بوده است. در همه مسایل هم همینطور بوده است.
۵. در مورد احکام هم باید گفت: تجربه پیامبر به او میگفته که خدا در گرداندن این عالم با عدالت عمل میکند. در آیات قید شده که خدا با هیچ کس با ظلم رفتار نمیکند و همه کارهای او با معیار عدل است. در زندگی اجتماعی هم پیامبر این عدل را مطرح میکند چون تسلیم شدن در زندگی اجتماعی جز هماهنگ کردن خود با آن عدلی که عالم را خدا با آن میچرخاند میسّر نبوده است. و به همین جهت هم هست که هر کجا حکم شرعی مربوط به ارثی مربوط به خانوادهای، زنی، فرزندی، چیزی بیان شده آخرش تعبیرهایی اینگونه هست، که این بهتر است، این عادلانهتر است، این به تقوا نزدیکتر است و غیره. یعنی این احکام همه معلّل است و در واقع هویّت تفسیری داشته است. ما در قرآن قانون نداریم، حکم داریم. حکم یعنی چه؟ یعنی داوری. امّا داوری در کجا مطرح میشود؟ داوری زمانی مطرح میشود که وضعیّتی پیچیده به وجود آمده و ما نمیتوانیم و نمیدانیم چگونه عمل کنیم. احکام شرعی پیامبر یک نوع داوری یا قضاوت است. یعنی در آن موارد معیّنی که پیش آمده، با توجه به واقعیاتی که در آن بافت بوده، میگفته اینگونه عمل کنید. اگر چنین بکنید عادلانه است. به عبارت دیگر برای عدالت تعیین مصداق میکرده است. هیچگاه دعوی پیامبر این نبوده که من دارم برای کلّ بشریّت قانون میگذارم. تعبیر حکم بوده است: حکم شرعی. باز هم میگویم که این خود یک تفسیر بوده است.
۶. و امّا دربارهی کسی که عقیدهی متفاوتی دارد هم کار با صدق و کذب پیش نمیرود و باید پای معقولیّت را پیش کشید عیناً مثل این است که کسی به من بسیار مهر و محبّت کرده است و من خیلی شیفتهی او شدهام. شما[ که به او علاقه ندارید] با تعجّب از من میپرسید که چرا اینقدر او را دوست داری؟ من در پاسخ، رفتاری را که او با من در زندگی داشته توضیح میدهم و در نهایت شما میگویید بله من [ گرچه به او علاقه ندارم ولی] به تو حق میدهم؛ این یعنی معقولیّت. نهایتش این است که ما به معقولیّت و محقّ بودن برسیم. آنجا دیگر عیسی به دین خود و موسی به دین خود. ببینید پلورالیسم همین است دیگر. نهایتاً من یک چیزهایی را بیان میکنم ممکن است شما بعد از اینکه من آن چیزها را بیان کردم به من حق بدهید که جهان را اینطور ببینم. ولو اینکه خود شما همان را آنطور نبینید.»
از آنجا که مطالب را دستهبندی کردم بهتر است که در قالب همین شش نکته نظرم را بیان کنم.
ایمای۱. تا جاییکه میدانم مسألهی شناخت قرآن مقدّم بر شناخت نبی نیست بلکه حجیّت قول نبی بر حجیّت قرآن بنا شده است. یعنی پیامآور قولش برای من و شما زمانی قابل قبول است که اوّلاً بدانیم پیامفرستی هست و اینکه او این شخص را برانگیخته و بدون این دو مقدّمه پیام ِپیامآور قابل پذیرش نیست. از طرف دیگر سایر احادیث پیامبر و امامان هم باید با قرآن مقایسه شود و تنها در صورت موافقت با آن پذیرفته میشود. در عین حال من خودم به هیچ کدام از دو شق عقیده ندارم که باید شناخت اسلام را از قرآن شروع کرد یا از پیامبر. آنچنان که شبستری بعد میگوید قرآن و پیامبر میخواهند نوع نگاه ما را به جهان عوض کنند، با او موافقم. پس رسیدن به این نوع نگاه مهم است، از چه راهی مهم نیست. اگر با خواندن قرآن به این نوع نگاه رسیدی خوب است، اگر با شناخت پیامبر رسیدی باز هم خوب است اگر ابتدای معرفت تو به اسلام از شنیدن داستان کربلا شروع شد خوب است، اگر از وجود امامی زنده در زمان حال به این نگاه رسیدی باز هم خوب است؛ مهم این است که این سرنخ را ادامه دهی و در موقعیّت فعلی توقّف نکنی. میماند مسألهی امّی بودن پیامبر. ایشان از امّی بودن این نتیجه را میگیرد که پیامبر دارای نگاه سیستماتیک به جهان نیست. امّی بودن اشاره به دوران پیش از رسالت ایشان دارد که ایشان در مکتب و مدرسهای درس نخوانده، پس با ذهنی بدون خطخوردگی بشری پذیرای پیام خداوند شده نه اینکه پس از رسالت هم جهانبینی منسجمی نداشته است.
ایمای۲. با محتوای بند دو کاملاً موافقم. این نوع نگاه، نگاهی توحیدی است که هر چیز را مربوط به خدا میداند. صبر میکنیم تا ببینیم خود ایشان در تمام گفتوگو این نوع نگاه را رعایت کرده یا نه.
ایمای۳. ایشان که همهی خلقت را فعل خدا میداند به وحی که میرسد آنرا تجربهی پیامبر میبیند. بسیار فرق است که بگوییم قرآن نفس کلام خداوند است یا تفسیر پیامبر از نگاهی است که به او داده شده. این نکته را در پایان نوشتار و بند الف بیشتر بسط میدهم.
ایمای۴. ادّعاهای عجیب و غریب از اینجا آغاز میشود. نمیدانم خود ایشان متوجّه این گفته که جلو آن علامت تعجّب گذاشتهام بوده یا نه. من حتّی احتمال اشتباه سهوی در نقل کلام ایشان را میدهم. یک وقت هست که میگوییم قرآن کتاب زیستشناسی نیست که مراحل جنین را بیان کند و اجمالاً میخواهد بگوید که جنین در مراحل شکل گیری به قدرت خدا انسان میشود. یا قرآن برای آموزش ستارهشناسی نیامده که ببینیم هفت آسمان داریم یا کمتر یا بیشتر. هفت در جاهلیّت نمایانگر نمادین عددی بوده مثل ما که میگوییم هفتادسال سیاه نمیخواهم او را ببینم. این یعنی اصلاً نمیخواهم نه اینکه سال هفتاد ویکم دیدن او ایراد ندارد. امّا شبستری حرفی میزند که جز اینکه مخالفان دیانت به او بخندند ثمری ندارد. ایشان میتوانست بگوید قرآن برای تشویق شما به شناخت جنها نیامده فقط خواسته بگوید که همهی موجودات از جمله جنها مخلوق خدا و تحت سیطرهی او هستند، نه اینکه قرآن نخواسته بگوید که جن هست. اگر نیست پس ما قدرت خدا را در آنچه نیست چگونه بفهمیم؟ اگر نیست و ما هم نمیتوانیم آنها را ببینیم، جز اینکه قرآن خرافهای را به فرهنگ بشری بیفزاید چه کار کردهاست؟ اگر قوم ثمود وجود نداشته پس قدرت خدا را در از بین بردن کدام قوم باید فهمید؟ گاهی افراد آنچنان در پیچ و خم بحثهای نظری غرق میشوند که بدیهیترین چیزها هم از نظرشان مخفی میماند.
ایمای۵. در قرآن قانون نیست، چون قانون حکمی بشری است که بر اساس سازوکاری مثلاً مبتنی بر رأی اکثریّت شکل میگیرد. حکم هم فقط یکی از معناهایش آن است که ایشان گفت. حکم را اگر از ریشهی حکمت بگیریم- یعنی آنچه مرحوم حائری پیشنهاد داد- یعنی آنچه موافق با عقل و اساس جهان خلقت باشد که از قانون بسیار مستحکمتر است. قانونگذاران بشرند ولی ممکن است اشتباههایی جبرانناپذیر مرتکب شوند. امّا خدا و پیامبرش که عالم بر جزئیّات عالم وجودند اشتباه نمیکنند و حکمشان دائمی است مگر اینکه معلوم شود بر اساس مصالحی حکم موقّت دادهاند که در این هنگام عالم دینی حکم فعلی را مطابق زمان اجتهاد میکند.
ایمای۶. بحث پلورالیسم را فعلاً کنار میگذاریم ولی اینکه بحث معرفتی میان ادیان و عقاید را به محق بودن کاهش دهیم، عملاً تعطیل کردن علم است. اگر بنا به معقولیّت باشد آن هم به این معنا که هر کس بنا به شرایط زیست خود محق است هر عقیدهای داشته باشد، سنگ روی سنگ بند نمیشود. اگر مثال خود آقای شبستری- یعنی محبّت - را ملاک بگیریم، معاویه که استاد عملیّات روانی بود برای اینکه ریشهی خاندان عصمت و شخص امیرالمؤمنین را بخشکاند، دست به هرگونه کاری میزد. برای اینکه نسل آینده کاملاً طرفدار او باشند و دشمن علی، به مأموران خود دستور داد که برای کودکان شامی برّهای ببرند و بگویند که این را معاویه برای تو داده است. سپس که برّه بزرگتر میشد و کودک کاملاً با آن انس میگرفت کسانی را میفرستاد که به زور آنرا از کودک بگیرند و بگویند که علی ما را فرستاده تا آن را از تو بگیریم. فرد از کودکی با مهر معاویه و بغض علی تربیت میشد. قابل درک است که او اینگونه بیندیشد و حس کند امّا آیا او را محق میدانیم و نباید بگوییم که اشتباه کرده است و به قول شبستری نباید صحبت از صدق و کذب کرد؟ نباید گفت که اشتباه آن فرد ناشی از ندیدن تمام حقیقت و بسنده کردن به قسمت تحریف یافتهای از حقیقت است و حتّی چنین کسی اگر بنا را بر تحقیق بگذارد میتواند به حقیقت برسد؟ این نوع نگرش، به عیسی به دین خود و موسی به دین خود محدود نمیشود و شامل تمام فرقهها و عقاید موجود از وحیانی و غیر وحیانی و انحرافی هم میشود. این نوع استدلال را تا کجا میتوان ادامه داد؟
آنچه نوشتم صرفاً بر اساس خلاصهی متن مصاحبه بود ولی سه اشکال اساسی بر ایشان وارد است که خلاصهوار میآورم.
الف. تناقضگویی. این ایراد به تنهایی برای ردّ حرفهای ایشان کافی است. ایشان ابتدا معیاری مینهد ولی به آن پایبند نمیماند. ایشان - به درستی- میگوید « همه»ی عالم نمود قدرت خداست و چیزی را استثنا نمیکند. امّا به مسألهی وحی که میرسد تنها نوع نگاه را موهبتی الهی میداند و باقی را تفسیر نبی. اگر قرآن با صراحت میگوید که تو نبودی که تیر افکندی بلکه ما بودیم، چرا آیات الهی و احکام- با هر معنایی که دارند- را از آن پیامبر میداند و نه خدا؟ چرا نمیگوید « خدا» داوری کرد «خدا» نوعی نگاه را به بشر ارائه کرد، « خدا» چنین و چنان کرد؟ از دید ایشان سنگ آیت الهی است، روز و شب آیت الهیاند، تمام اجزای خلقت استقلال ندارند بلکه نمود خداوندند امّا آنچه خود ِخدا « آیه» نامیده یعنی عبارات قرآن، تجربهی رسول هستند و نه عین کلام خدا؛ حتّی اگر خود قرآن بگوید که هرآنچه پیامبر میگوید وحی است. این برداشت تا چه حد پذیرفتنی است؟
ب. عالمان دینی میگویند که اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند. اگر بپذیریم که قرآن برای دادن نوعی نگاه به بشر آمده، این مسأله نافی این نیست که قرآن دارای قانون هم باشد و نوعی جهانبینی را هم ارائه کند و گزارههایش ارزش معرفتشناختی هم داشته باشند و چه بسا بسیاری موارد دیگر که در طول زمان کشف شوند. ایشان با تأکید بر اینکه این مسأله، مسألهی محوری است باقی وجوه را نفی میکنند که ادّعای بیدلیلی است. برای نفی تکتک ِآنچه ادّعا کردهاند باید دلیل جداگانهای بیاورند. در شکل بشری آن هر کسی حتّی اگر نخواهد آنچه میداند در تمام اعمال و رفتارش اثر میگذارد. من اگر ادیب باشم کلامم با عامی فرق میکند،اگر فلسفه و منطق خوانده باشم، نحوهی استدلالم با کسی که اینها را نداند تفاوت میکند و... . خدا اگر هم فقط میخواست که نوع نگاه بشر را عوض کند ولی از آنجا که علیم و حکیم است و به تمام اجزای کائنات احاطه دارد، طبیعی است که این علم، خودش را در آیات قرآن نشان دهد. او کتاب عقاید و استدلال نفرستاده امّا از آنجا که علمش در کلامش متجلّی شده من ِنوعی اگر جویا باشم میتوانم از لابهلای آیات چیزهایی به دست بیاورم.
ج. دین مجموعهای از متون دینی شامل نصّ قرآن و احادیث و افعال معصومان در طول حدود سه قرن است. هر کلامی که دربارهی فهمی دینی ادا میشود باید هماهنگ با دیگر اجزای دین باشد. در تاریخ، قرآن و روایات نکات مخالف حرفهای ایشان به وفور یافت میشود. کلام معصومان دربارهی بسیاری از چیزهایی که ایشان میگوید معلوم نیست هست، مثل شیطان و جن را بر چه حمل کنیم؟ امام صادق شاگردانی داشته که هر یک را در فنّی تربیت کرده، یکی فقه، یکی عقاید و دیگری علوم طبیعی. شاگردان ایشان در بحثهای کلامی وارد میشدهاند. چرا ایشان که جانشین پیامبر بودهاند تنها به ارائهی نگاه توحیدی بسنده نکردند؟ امام رضا مناظراتی دارد با مخالفان- که همانها باعث شهادت ایشان شد- که درست مانند عالمی عادی بر اساس عقل بشری با دیگران محاجّه و استدلال میکند. چرا ایشان نگفت این نوع نگاه من است، خواستی ایمان بیاور نخواستی نیاور؟ امام علی میگفت اگر به من مجال داده شود با اهل زبور و تورات و انجیل بر اساس کتابهایشان بحث میکنم و اسلام را اثبات میکنم. این بحثی دارای معرفت نیست؟ بر عکس آنچه ایشان میگوید نگاه انحصاری به صدر اسلام ممکن است موجب بدفهمیهایی اساسی شود. پیامبر میان جامعهای بیسواد چارهای نداشت که بر وجه شهودی دین تأکید بیشتری کند که ناشی از عدم قدرت مردم زمانش در فهم نکات و ریزهکاریهای معرفتی بود. امروز هم وضع جوامع بشری اینگونه است؟
آرای جدید ملکیان و شبستری را وجه دیگر جمود فکری برخی از حوزویان میبینم که دو سر افراط و تفریط را تشکیل میدهند. نقد و بررسی بیطرفانه بهترین راه مواجهه با هردو طرف است . بستن مجلّات و محروم کردن افراد از تدریس و منع آنها از ارائهای آرای خود این افراط و تفریط را بیشتر میکند و جز ضرر برای جامعهی فکری ما نخواهد داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.