یا: اقتباس خجالت ندارد
وقتی « پری» مهرجویی را دیدم هنوز کتاب سلینجر را نخوانده بودم. مهرجویی نام او را در اوّل فیلم نیاورده و در تیتراژ پایانی اشارهای به او کرده که این فیلم « با نگاهی» به داستان فرنی و زویی بوده است و ما هم باور کردیم. سفری به آمریکا داشت مهرجویی که وکلای سلینجر جلو نمایش فیلم در آمریکا را گرفتند به دلیل عدم رعایت قانون کپی رایت و او که با صدای آمریکا مصاحبه میکرد خیلی شوخ و بیخیال میگفت که بابا فیلم چه ربطی به آن دارد و گوینده هم تأییدش میکرد و ما باز باور کردیم. در گفتوگوی دیگری از عدم ربط اسامی فارسی فیلم به نامهای انگلیسی داستان میگفت که اگر میخواستم فرنی را فارسی کنم مثلاً فرنگیس میگذاشتم و ما اینجا کمی شک کردیم. بعد که کتاب را خواندیم دیدیم که جریان چیز دیگری است و وقتی منتقد نوقلمی در مجلّهی فیلم نوشت که فیلم چیزهایی دارد که کتاب ندارد مثل مسألهی زنان کوزه به سر، آن وقت بود که سری به تأسّف تکان دادیم که عجب جایی زندگی میکنیم. برای اینکه نوشته خیلی طولانی نشود خیلی به خود سلینجر نمیپردازم که به نوشتههایش با چند سطر نمیتوان ایما کرد. نگاهی به تطابق فیلم و داستان دارم فقط؛ با این توضیح که فیلم و کتاب الآن دم دست نیست و ارجاعها همه از حافظه است.
۱. کلّ فیلم « نگاهی» به داستان سلینجر نیست، خود داستان است که ایرانی شده و ناقص. جاهایی هم که تغییر یافته و اسامی علی و کشف و کرامت در میان است یک جور آداپته کردن با فرهنگ خودی است. به عبارت واضحتر جور دیگری نمیتوانست باشد و گرنه فیلم آمریکایی میشد. بعضی جاها مهرجویی چیزهایی افزده مثل آن سالک و اعمالش که در کتاب هم هست ولی او آن سالک را - با بازی پارسا پیروزفر- شبیه ابوسعیدابوالخیر نشان میدهد و برخی اعمالش در جوانی که خود را باژگون با ریسمانی در چاهی آویختی و قرآنی را به شبی ختم نمودی و گریستی و گریستی بدانسان که خونابه از چشمش روان شدی تا به صبح. صحنهی رستوران، نامزدی که بهاصطلاح توی باغ نیست، پری، داداشش، برادری که سالها پیش خودکشی کرده بود و عمدهی ماجراهای فیلم همه از کتاب گرفته شدهاند.
۲. نامها هم همان نامهاست و مهرجویی نمیدانم چرا بیجهت انکار میکند. او که سابقهی اقتباس از آثار دیگران دارد چرا به اینجا که میرسد نمیپذیرد؟ دقّت کنید: فرنی اگر نونش را بردارید میشود: فری یا همان پری؛ داداشی= زاخاری( زویی)؛ اسد میتوانست جوری انتخاب شود که سیمور را تداعی نکند. صحنهی کنار رودخانه رفتنش و ملاقات با دختربچّه هم برگرفته از داستانیست که با نام «یک روز خوش برای موزماهی» سلینجر ترجمه شده است.
۳. داستانهای سلینجر عجیباند و با وجود آمریکای بودن بسیار ژرف که شگفتیآور است. اینجا منظور خاصّی از آمریکایی بودن دارم که به وقتش بیشتر باز میکنم. فرهنگی بانشاط و بسیار باتحرّک و شاد ولی عاجز از دستیافتن به اعماق. برای مثال دو فیلمسازی که فیلمهایشان را میپسندم یکی جوزپه تورناتورهی اروپایی است و دیگری فرانک دارابونت آمریکایی. دالان سبز و رستگاری در شاوشنگ عالیاند ولی در پایان آنها آزادی و سرخوشی است و رهایی از گذشته؛ امّا فیلمهای تورناتوره زخمی میزند که خوب هم شود جایش باقی میماند.
۴. در داستان سلینجر بزنگاه داستان، اوج داستان و نوشدارویی که مرهمی بر زخم فرنی است و در حقیقت شاهکار زویی و سلینجر است را مهرجویی درنیافتهاست. در یک کلام فرنی به دنبال حقیقت، به دنبال مطلق، به دنبال خداست. او میگوید چه فایده که من سالها در رادیو گویندگی کردم و الآن هم اگر بازیگر باشم چه کسی مرا میبیند یا به تعبیر من اگر هم ببیند و به فرض من مشهور هم شوم چه فایده؟ او به دنبال مخاطب است کسی که به خاطرش بازی کند کسی که با او معنا داشته باشد منتظرش باشد و خطاب و عتابش را ببیند. او این جهت و سمت و سو را گم کرده است. زویی با بیانی شبیه اعجاز به او میگوید که زمانی که در رادیو گویندگی میکردی فکر کن زنی چاق در فلان ایالت به برنامهات گوش میکرده، زنی چاق با پاهایی که رگهای آبی دارند و سرطانی است و احتمالاً به زودی بمیرد او منتظر برنامهی توست و تو به خاطر او برنامه را اجرا میکنی. تازه فکر کردی او کیست، او خود ِخود ِمسیح است. فرنی آنچه میشنود با عقلش نمیفهمد ولی با دلش شهود میکند و آرام به خواب میرود. سلینجر بدون تصریح، مطلق را در مقیّد، خدا را در موجودات به فرنی نشان میدهد و او را قانع میکند. طبیعی است که من نتوانم این بیان شاعرانه- نه رومانتیک- را به راحتی به زبان تحلیل ترجمه کنم. امّا مهرجویی میتوانست همین مثال را بازسازی کند. مثلاً داداشی به پری بگوید که فکر کن وقت بازی تآتر در گوشهی سالن پیرمرد بازنشستهای هست که هرشب- فقط- برای دیدن بازی تو میآید؛ برای او بازی کن. ولی این گفتار درخشان سلینجر تبدیل شده به نصیحتهای پیش پا افتادهای مانند اینکه عشق را در کجا میجویی؟ همین آشی را که پس زدی و نخوردی با عشق برای تو پختهاند و... . این گفتار پایانی، آس ِداستان فرنی و زویی است که از آن شاهکاری ساخته و مهرجویی با حذف آن، فیلمش را عقیم و معمولی کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.