این روزها از حاتمیکیا، فیلم جدید و نحوهی انتخاب بازیگرانش زیاد میشنویم. بیآنکه بخواهم کسانی را که با لحنی عاطفی دربارهی او و فیلمهایش مینویسند نکوهش کنم، فکر میکنم نگاهی غیراحساسی و بیطرفانه به او و سینمای جنگ میتواند راهگشاتر باشد. ابتدا سه روز، سه مقدّمهی کوتاه دربارهی سینمای جنگ مینویسم تا روز جمعه که به او بپردازم.
احمدرضا درویش از دید من لااقل از یک جنبه در تقابل با مرحوم ملّاقلی پور است. ملّاقلی پور فیلم ساختنش از حرف زدنش بسیار بهتر بود و درویش به عکس. شاید اگر کسی برخی مصاحبههای ملّاقلیپور را میخواند چیزی نمییافت که او را به دیدن فیلمهایش ترغیب کند و احتمالاً با دیدن فیلمی مانند « سفر به چزّابه» جا میخورد. به خلاف او درویش گاهی آنچنان عمیق و پرمغز حرف میزند که نوید ظهور فیلمسازی دارای سبک و صاحب اندیشه را میدهد ولی به فیلمهایش که مراجعه میکنیم آن بلوغ فکری را در آنها متجلّی نمیبینیم.
یکی از سخنان درویش دربارهی سینمای جنگ میتواند به نظر من چکیدهی تمام حرفها دربارهی این نوع سینما باشد. او در مصاحبهای گفت که سینمای جنگ یعنی« انسان در بحران». موضوع این سینما انسان است نه مثلاً حادثه یا هیجان یا آوازهگری یا هرچیز دیگر و از آنجا که انسان در شرایط بحرانی- که بهترین نمونهاش شرایط جنگی است- خود را بهتر نشان میدهد، او را بهتر میتوان شناخت؛ امیال، آرزوها، حسد، رقابت، عشق، تعقّل، برنامهریزی، دوستی، ترس، خیانت، پست و مقام، خشونت، دورویی، زندگی و ... مرگ او را. در جنگ همهی نهفتههای غریزی و اکتسابی انسان مانند حروف ریزی که به زیر ذرّهبین روند خود را بهتر و واضحتر نشان میدهند. من خود مدّتها به این نوع برداشت از سینمای جنگ رسیده بودم ولی وقتی از زبان درویش آنرا شنیدم به او آفرین فرستادم و البتّه هنوز نمیدانم که چرا چنین نگاهی را در فیلمهای او نمیبینیم.
چه چیز مانند نیمهی ابتدایی فیلم غلاف تمام فلزی و زندگی در سربازخانه میتوانست تقابل عزّت نفس و کرامت ذاتی انسان را با انضباط و نظم آهنین و اطاعتخواهی مافوقان از او تصویر کند؟ در ابتدای فیلم که داستان تبدیل انسان به سرباز و جوانانی شوخ و بازیگوش به حیواناتی دستآموز و قاتل است، سرباز تپل و بانمکی نمیتواند همپای دیگران وظایف محوّلشده به خود را انجام دهد و مدام از سوی افسر مافوق خود تحقیر میشود. وقتی پس از یکی از اشتباههایش همه تنبیه میشوند، باقی سربازان شبهنگام تصمیم به تنبیه او- که واقعاً به خاطر وضعیّت بدنیاش تقصیری ندارد- میگیرند و دخل او را میآورند. از اینجا به بعد تازه بازی کوبریک آغاز میشود و ما آن سرباز را در حالیکه به نظر میرسد تصمیم مهمّی گرفته است میبینیم. چه تصمیمی؟ عوض شدن یا در کارهای نظامی سرآمد شدن؟ ظاهراً اینگونه است. او با پشتکاری کم نظیر روز به روز پیشرفت میکند و از این رو به آن رو میشود. امّا زمانی که او خود را به بقیّه رسانده و دیگر مانند گذشته حیثیّتش لگدکوب نمی شود در اقدامی غافلگیرانه ابتدا فرماندهی سربازان را میکشد، سپس در حالیکه با لحنی نیمهدیوانه- نیمهحکیمانه جهان را تودهای کثافت میخواند، جلو چشم دیگران خودکشی میکند.
فیلم کوبریک ادامه مییابد و باقی آن هم ماجرای خودش را دارد ولی به همین نیمه اگر دقیق شویم فیلمساز بزرگ ما به شعارهای مرسوم جنگی- و ضدّ جنگی - بیاعتناست. برخی این فیلم را فیلمی ضدّ جنگ ویتنام میدانند. بله ولی آنچه این فیلم- و فیلمهای انگشتشمار ِهمانندش- را ماندگار میکند، شعارهای سیاسی نیست، نگاه به انسان است و وهنی که - به تعبیر شاملو- بر او میرود. بیانیّهی سیاسی در زمان خودش پرمخاطب است ولی به مرور زمان رنگ میبازد و اثری عادی میشود، امّا حدیث انسان و حکایت درد و رنجهایش هیچوقت کهنه نمیشود. چند فیلم از فیلمهای جنگی سینمای ایران اینچنین هستند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.