1. پیشتر در نگاهی که به شعر« کویری» شاملو داشتم گفتم که تفسیر یک شعر بسیاری مواقع از دایرهی قصد شاعر بیرون میرود و خواننده معانی جدیدی از آن می فهمد. امّا هر چیزی را حدّی است و تفسیر شعر نیز حدودی دارد و این طور نیست که« هر» معنایی را بتوان به« هر» شعری نسبت داد. مثلاً آه و نالهی زن ِاین شعر، حسرت و شکوه است و خیلی خندهدار است که کسی مثلاً آنرا اشک شوق برای آمدن عزیزی تفسیر کند.
2. محمّد آزرم در شمارهی بیست و هشتم شهروند بر شعر« سرود ابراهیم در آتش» نقدی نوشته که در آن شخصیّت شعر را ابراهیم نبی گرفته و او را از دید شاعر خداباوری دانسته که« با نه گفتن از آسمان و آسمانیان هم بالاتر میرود. از دید او آفریدهی خداوند، برتر از آن است که با حرکتی گلّهوار و از راهی جبری، مسیر زندگی را طی کند، پس دیگرگونه مرد را دیگرگونه خدایی میبایست: خدایی که آفریدهاش را آزاد خلق کرده تا راه خود را برگزیند...»
3. این تفاسیر با آنچه از شاملو میدانیم یکی نیست. او را اگر ملحد به حساب نیاوریم لااقل لاادری بوده گرچه اوّلین صفت بیشتر به او میخورد. گاهی از « ما مسلمانان» یاد میکرده ولی قصدش وجه فرهنگی و عام آن بوده نه جنبهی عقیدتی آن. مثلاً ما سفیدیم، آسیایی هستیم به زبان فارسی حرف میزنیم، در ضمن مسلمان هم هستیم؛ پس میگوید: « ما مسلمانان از یاد بردهایم که پیشوایانمان خرما و نان جو میخوردند، جامههای پروصله میپوشیدند و بر حصیر مسجد میخفتند و شرافت را در عدالت و بزرگی را در برابری با خلق خدا میشناختند»( از مهتابی به کوچه، مجموعه مقالات، 1375). همین شاملو جای دیگر میگوید« من فکر میکنم مذهب نوعی پذیرش است... مردم چیزی را میپذیرند و به آن عمل میکنند و فکر نمیکنند که منطقی است یا نه واین به خاطر نیازی است که دارند»( کیهان 22و24/8/52) یا واضحتر: « قرنها پیش بتپرستی جدیدی در جماعات بشری تابوهای جدیدی به وجود آورد که یکسره هیأتی بشری داشتند و به افسون ِقوانین و سنّتها دستهایی را که روزی از سر نادانی برسینهها جا گرفته بود، الیالأبد به صلیب سینهها در زنجیر کشید»( از مهتابی به کوچه).
4. شاملو به حقیقتی مذهبی معتقد نیست تا بخواهد در پرتو آن شعرش را ارائه کند. او و بسیاری از خداناباوران فعلی به هنگام سخن راندن از انبیایی مانند عیسی و ابراهیم آنها را«اسطوره» میخوانند. اسطوره شکل تکامل یافته و پروبال گرفتهی واقعیّتی عادی است. رستم دستان و اسفندیار شاید نمونهای حقیقی داشتهاند ولی در گذر زمان آنچنان به آنها افزوده شد که تبدیل به چنین شمایلهایی از دلاوری و روئینتنی شدند. همینطور است آشیل و اساطیر یونانی. این نوع نگاه را ع. پاشایی در کتابهایی که دربارهی شاملو نوشته به کنایه بیان کرده است که عیسای ناصری دو شعری که شاملو دربارهی مسیح گفته عیسای نبی نیست. اینجا هم ابراهیم تنها بهانهای است که شاعر« خود» رابیان کند که خدای ساختگی ادیان را به دور افکنده و خود به دست خود سرنوشتش را میسازد. آزرم، بت را نمرود و جبآریّت او دانسته امّا با نگاه با آخرین نقل قولی که از شاملو آوردم معلوم میشود که منظور او از بت چیست. اینجا داستان ابراهیم برای شاملو تفاوتی با استفاده از داستان هملت در شعر« هملت» از مجموعهی« مرثیههای خاک» ندارد؛ هردو بهانهاند که شاعر خود را بیان کند.
۵. آزرم در پایان نتیجه گرفته که شاعر صدای بتشکن را آورده ولی صدای بتپرستان را نیاورده، پس خود شعر با حذف صدای مخالف خود به اقتدار و جبّاریّت و بت جدیدی تبدیل میشود. گذشته از اینکه با برخی ریشههای تئوریک حرفهایش موافق نیستم امّا اگر شعر را از ابتدا درست تفسیر میکرد اینجا، جای نتیجه گیری خوبی بود. بتی که دین و مذهب است و« بزرو طوع و خاکساری» و شاعر از آن سرمیپیچد تنها نمایش نظر شاعر است و دیگران- یعنی خداباوران- مجال طرح صدای خود را ندارند. شاعر یکتنه به قاضی میرود و دیگران را به راحتی به اینکه« بینوا بندگکی سربهراه» هستند متّهم و محکوم میکند. مگر خداناباوران همه با اندیشه به نفی خدا رسیدند؟ اکثر قریب به اتّفاق آنها به دلیل شرایط زیستی و محیطی و خانوادگی با تقلید از دیگران این شدند درست مثل اکثریّت خداباوران. پس او نباید به جنگ عوام خداباوران برود. صدای خواص اهل اندیشه از خداباوران در شعر و کلام و فکر شاملو شنیدهنمیشود و بله، حالا جای آن است که بگوییم: شعر او با حذف صدای مخالفان و نشنیدن آنها به جبّاریّتی جدید تبدیل میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.