کمی خشم و غضب خیرات علی حاتمی



خشم اگر غفلت آورد و خروش ِناهشیارانه بد است و مایه‌ی انحراف امّا اگر بیهوده بود این صفت چرا در نهاد ما نهاد؟ اگر پس از ظهور گدازه‌های آن، دوری دور میدان بزنی چرا هوس علی‌وار بودن به سرت نزند که سر عمرو را در دست گرفت و با تبختر دور میدان گام برداشت تا جاییکه اطرافیان حقود پیامبر اعتراض کردند که این چرا اینگونه مغرور است و فروتنی ندارد؟ که محمّد مانند همیشه از علی دفاع کرد که تو اگر می‌توانی سر پسرعبدود را در دست بگیر، بعد آنطور قدم برداری اشکال ندارد. مشکل اینجاست که این روزها عمروی هم نیست و اگر حریفی هم بیابی بادکنک مضحکی است که به تلنگری می‌پکد.


دور نیفتم از غرض، این روزها سالگرد رفتن حاتمی است و سیل مزخرفات و حرفهایی که آرام آرام داریم به شنیدن آن عادت می‌کنیم. گفتم چند قطعه‌ی خشم‌آورانه را خیرات روح آن مرحوم کنم که در زندگی خود آنچه حقّش بود ندید.


1. پانزده قسمت از سریال هزاردستان هنوز توقیف است؟! از بیست وشش قسمت- حدوداً یک ساعته‌ی آن- فقط یازده قسمت پخش شد. ما برای یک تخته سنگ یا اثر تاریخی بیست سانتی هیاهویی به پا می‌کنیم که بیا و ببین که میراث فرهنگی است و جا هم دارد امّا میراث‌داران خود را دق مرگ می‌کنیم و میراثشان در پستوها پنهان می‌کنیم و این عجب حکایتی است!


2. علی حاتمی را در روزگارش نشناختند؟ خوب که چه؟ یعنی الآن خیلی شناخته‌اند؟ باید از خود پرسید که چرا آن زمان نشناختند و چرا الآن شناخته‌اند. اگر کسی از سر شعور حرفی بزند چرا نباید پایش بایستد؟ فرضاً من اگر سینمای علی حاتمی را نپسندم- به هردلیل- حق دارم امّا به شرط آن که این کار از سر شعور و فهم خودم باشد و بعد هم بتوانم از آن دفاع کنم. آن زمان تمامی منتقدانی که او را تمسخر می‌کردند و سیاهه‌ی ظروف ابتدای سوته دلان را به عنوان نقد فیلم و سریالش بر کاغذ می‌آوردند، درکی ابتدایی از سینما داشتند که از فیلمهای دوبله‌ی فرنگی فرا گرفته بودند و می‌پنداشتند که سینما یعنی این. این بد است که عکس برگردان دیگران باشی و گرنه مخالفت با علی حاتمی که جرم نیست، حرف کورکورانه زدن بد است و حالا اگر تو همان جور که آن زمان از سر عدم معرفت از او بد می‌گفتی حالا با همان سازوکار از او تعریف کنی، تعریف تو به دو پول سیاه نمی‌ارزد. تو همان تصویر بی اختیار آینه‌ای، همان عروسک خیمه‌شب بازی دیگران که حالا به لطف سرپنجه‌ی آنان جور دیگری می‌رقصی.


3. هوشنگ گلمکانی در شهروند61 نوشته که آن روز ما او را تمسخر می‌کردیم چون سینما را آنچه می‌دید نمی‌دیدیم و با درک ما از فیلمهایی که دیده بودیم نمی‌خواند. این یعنی هنرمند را در چنبره‌ی عادات خود خواستن درحالیکه هنر، فراتر از خود رفتن است و آفریدن ِ« آنچه نیست» پس منتقدان ما همیشه از آنجا که مدافع عادات شکل گرفته‌ی خود بوده‌اند از « ضد هنر» دفاع می کردند و هنر غریب و نامأنوس را تخطئه می‌کردند.


            


4. گلمکانی اضافه می‌کند که حالا قدر او را می دانیم. چرا؟ چون زمانی حضور کودکی کمال الملک را کنار بزرگسالی او برنمی تافتیم ولی بعد که همین صحنه را در فیلم مودیلیانی( میک دیویس، 2004) و آن سوی دریا( کوین اسپیسی، 2004) دیدیم، فهمیدیم آن موقع اشتباه می‌کردیم و حالا متوجّه شدیم. خاک بر سر این توجّه! توجّهی که از صدقه‌ی سر یکی دو فیلم دیگر از کعبه‌ی آمال شما به دست آید پشیزی نمی‌ارزد. لابد دیگرفیلمسازان خلّاق ایرانی هم باید منتظر باشند که فیلمسازان فرنگی چه می‌سازند شاید چیزی مشابه آثار آنان تولید شد تا فردا بیایید و بگویید ما فلان صحنه‌ی مشابه فیلم کیمیایی را در فیلم فلانی دیدیم پس فیلم خوبی بوده است و ما نمی‌دانستیم. کمی اعتماد به نفس لطفاً.


5. او اضافه می‌کند که نحوه‌ی روایت فیلم « حاجی واشنگتن» را نمی‌پسندیدیم ولی حالا سینمای دنیا پر شده از این نحو ساختارشکنی‌ها و من« ایناریتو» را به همین خاطر دوست دارم« پس» حاجی واشنگتن هم فیلم بزرگی است. خوبی و بدی فیلمهای وطنی به مقدار تشابه آنان به فیلمهای مد روز وابسته است؟ من با فیلمهای خارجی مشکلی ندارم یا اصراری ندارم بگویم حاتمی خوب بوده است، با مقلّدمآبی مخالفم؛ با پسند خود را مطابق مد روز تنظیم کردن و گرنه کسی اشکال بگیرد به او و بدون تمسخر و مؤدّبانه حرفش را بزند، چه اشکالی دارد؟


6. به همین قیاس وقتی اشکالهای این سینما- از نظر من- تبدیل به حسن می شود به آن به دیده‌ی تردید می نگرم. روایت متفاوت و کارهای غیرمتعارفش – که از دید من حسن هستند- را آن روز تخطئه کردند و خشک وتر را با هم سوزاندند ولی امروز که پسند زمانه، تعریف از حاتمی با ملاطی از مرده پرستی است، هرآنچه حسن بود – به شکلی تقلیدی- تحسین می شود به اضافه‌ی چیزهایی که جای دفاع ندارند. اگر حاتمی برای کمال الملکش مو می گذاشت و اصراری بر شباهت چهره‌اش با کمال الملک اصلی نداشت یعنی اینکه من دارم کمال الملک خودم را روایت می کنم امّا تفاوت نقل تاریخ- به سهو یا عمد- با آنچه مستند است، نه آن زمان قابل قبول بود و نه حالا. اگر کسی موردی مسلّم از تاریخ را نادیده بگیرد، دچار لغزش شده و آزادی راوی، در قسمتهای خاموش و روایت نشده‌ی تاریخ است و گرنه اگر عدم پایبندی به تاریخ- در اثری تاریخی- باب شود، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. جالب اینجاست که حالا که حاتمی‌پرستی مشتری دارد، نقطه‌ضعف‌هایی مانند این هم حُسن کار او تلقّی می‌شوند. چه وقت می‌خواهیم روی پای خود بایستیم و خود بیندیشیم؟


               


7. امیر پوریا در همین شماره نوشته‌اش را بر نقدی از کامبیز کاهه مبتنی کرده که اظهار فضل فرموده‌اند: « حاتمی روح ایرانی را نمی ستود بلکه آنرا هجو می کرد»! یاد اصطلاح‌های رایج جوانان بی‌گذشته‌ی هم‌وطن می‌افتم که « ایرانی بازی» را به عنوان یک ناسزا به کار می‌برند. آویزان‌های بی‌تکیه‌گاهی که قبله‌ی خود را ینگه دنیا قرار داده‌اند و هرآنچه آنجاست را می‌ستایند، اگر ناراستی‌ای در فرهنگ عامّه‌ی ما ببینند- که در هر فرهنگی وجود دارد- یکراست آنرا با نام مقدّس ایران پیوند می‌زنند و بیان می‌کنند. ایرانی بودن ترکیبی از فرهنگی کهن و ریشه‌دار با زنده‌ترین آیین جهان است به همراه پنجره‌هایی باز به دیگر فرهنگها. تقدیر روزگار این بود که چهارصدسالی از دور فلک عقب بمانیم؛ کسی حق ندارد که صفتی نابهنجار را با نام ایرانی‌بازی بیان کند و دیگرانی هم که در مقابل آن سکوت کنند به همین اندازه مسؤولند. نوشته‌ی کاهه نوشته‌ای متفاوت نمایانه است در مورد « حاتمی»ای که واقعاً وجود نداشت. حاتمی به شهادت تمام کسانی که او را می‌شناختند عاشق گوشه گوشه‌ی این فرهنگ بود و آن را می‌پرستید. مسعود بهنود می‌گوید که روزی حاتمی با او تماس گرفته که من یکی از شعارهای دهه‌های اوّل قرن حاضر مردم را یافته‌ام که جلو نظمیّه فریاد می‌زدند« رئیس نظمیّه- آخه این چه وضعیه» او این کلام ساده را مانند جمله‌ای گرانبها و سندی تاریخی یافته بود و از شادمانی سر از پا نمی‌شناخت. چنین کسی هجوکننده‌ی روح ایرانی است؟ نخیر این ماییم که جزم و باورهای عتیقه‌ی مدرن‌نمای خود را بر او تحمیل می کنیم. پوریا برای مثال از این روحیه‌ی« ایرونی» و« تهرونی» که حاتمی قصد تمسخرش را داشته به خمودی و خواب زدگی اوّل صبح« ایرانی‌ها» در هزاردستان ورفتار همیشه کینه توزانه‌ی مرد« تهرونی» با همسر خواهرش در فیلم مادر اشاره می کند. این دو صفت مختصّ « ما» هستند و دیگر جاها یافت نمی‌شوند؟ او برخی از صفات بد ما را نشان داده یا مانند شما ذهنی تعمیم‌گر داشته و می‌خواسته با همین چند صحنه،« ایرونی» و « تهرونی» را هجو کند؟ ساده‌اندیشی تا چه حد؟


8. او می‌افزاید که حالا در می‌یابیم که او تا چه حد« مدرن» بوده است. من می‌پرسم مدرن یعنی چه؟ اگر چیزی مدرن نبود بدرد نمی‌خورد؟ مدرن بودن یا نبودن را چه چیز و چه کس تعیین می‌کند؟ حاتمی که رفت و گلستان و نادری و بسیاری دیگر را که فراری دادیم حالا آیا برخوردها با بیضایی خیلی با برخوردهای با آن زمان ِحاتمی فرق می‌کند؟ حتماً باید بهرام بیضایی بمیرد تا ما او را دوباره کشف کنیم؟ به نقدهایی که بر سهراب کشی و افرا نوشته شده همین اواخر دقّت کنید، او را مدرن نمی‌دانند و چه خسارتی! البتّه اشکالی ندارد إن شاءالله پس از مرگش ما کشف خواهیم کرد که او نیز مدرن بوده- و مدرن بودن اوّلین و آخرین عیار سنجش اثری هنری است- و از او در سالمرگش با نوشتن مقاله‌هایی تقدیر خواهیم کرد. امیدواریم تا آن موقع فرنگیان فیلمهایی شبیه به برخی صحنه‌های سگ کشی و باشو و... ساخته باشند که مارا در این تصحیح عقیده مصمّم‌تر کنند. به امید آن روز.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.