امروز روز انتخاب است، روزی است که گردنهی مسیر حرکت کاروان خلقت است از آدم ابوالبشر همه عاشورا عاشورا میکردند تا به این روز برسند. تقابل خیر و شر در صورت ساده و کوچک آن از درگیری هابیل و قابیل شروع شد امّا به صورت نمادین، تمثیلی – اگر خیلی دوست داری اسطورهای- امروز تمامی شر در مقابل تمامی خیر قرار میگیرد تا جایی که آخرین امام که همهی امامان به احترام نام او از جا برمیخاستند فخرش و فلسفهی قیامش این باشد که خوانخواه حسین است .
در گفتارهای شیخ عرفای موجود جناب بهجت بارها به این گونه گفتار برخورده بودم: آن قبلیها را که یکی پس از دیگری کشتیم، امام زمان بیاید هم لابد به قربانش می رویم! از خود می پرسیدم او چرا روبه ما- و در اصل رو به طلّاب فاضل حوزه- اینها را میگوید نه عوام که تازه آنها نیز شیعه هستند؟ مدّتها گذشت تا آنچه را او سالهاست میبیند کمی درک کنم. عرصهی خلقت امروز و دیروز ندارد، گذشته و آینده ندارد. هر کس را بخواهی با اویی و با هر که بد باشی بی او. بسیار نقل شده که یکی از اولیای الهی دیده که در برخوردی کسی از دیگری بدش آمده است. میگوید دیدم در عالم معنا گویی کیلومترها از هم دور شدند در حالیکه به چشم عادی کنار هم نشسته بودند. یکی دیگر از اولیای خدای ساکن قم به کسی که به محضرش آمد میگوید برایت نگران بودم دیشب. میپرسد چرا؟ می گوید دیشب نشسته بودم که دیدم از گلدسته و بارگاه حضرت علی مدام داری دور میشوی، چه کار کردی و کجا بودی؟ آن فرد سری به شرمندگی پایین میاندازد که بله در محضر شخصی بودم که ولایت را آنچنان که باید قبول ندارد. یعنی علیرغم شیعه بودن به مقام واقعی آنان معترف نیست و آنان را افرادی عادی با اعمال خوب میداند. کو تا ما به این برسیم که باطن جهان چیست و ما داریم با خود چه میکنیم؟ به چه کسانی عشق میورزیم و از که بدمان میآید. اینها افعال جسمانی نیستند امّا آخر و عاقبت ما را تعیین می کنند. ما نیز مانند آن فردیم که به محضر آن بزرگ رفت با این تفاوت که کسی نیست که به ما،« ما» را بنمایاند. پس هشدار که با این متاع عمر دو روزه چه میکنیم. تولّا و تبرّا تمام دین است و مگر در حدیث نیست که«آیا دین چیزی جز حبّ و بغض است؟» کسانی که بنایی را پی میافکنند که در آن ناروایی به آل علی گفته شود فردا مسؤولند گرچه امروز پز آزادی بیان بدهند. به اشاره گفتم و همین کفایت است.
یکی از استادان حکمت اسلامی که سالها به محضر یکی از بزرگان فقه و عرفان شیعی رسیده بود و کسب فیض کرده بود، نقل میکرد که رفتم و گفتم میخواهم شاگردیت را بکنم. او ابیاتی- به گمانم- از ابن فارض مصری را آورد که در آن از زحمات و بلایای طریق عشق گفته بود. گفت فکرنکن قصّهی گل و بلبل است ها... به محض اینکه بله را بگویی سیل بلاست که بر سرت فرو میآید که ایندو ملازم هماند. اگر بخواهی آدم شوی سیل مصیبت و فقدان عزیزان و شیاطین انس رهایت نمیکنند از تهمت و بدنامی و حسد و هرآنچه فکر کنی در انتظار توست؛ هستی یا نه؟ در بسیاری طریقتهای هنری و علمی نیز دیدهایم که« عزم» اوّلین و مهمترین پلّه است. اگر آن را خوب برداشتی بقیّه سهل میشود. ولی ما کاری را شروع میکنیم تا ببینیم بعد چه میشود، کمی آری کمی نه. اینطور است که همهی کارهای ما نیمپز و ناتمام از کار در میآید.
صحنهی عاشورا صحنهای برای انتخاب من و تو وهر کس دیگراست. جنسش هم جور است از کودک و نوجوان و جوان و مرد و زن و پیر تا سرخورده و پشیمان و رفیق نیمه راه و تائب. انتخاب با ماست که از کدام گروه باشیم. آنچه میراث آل الله است در دست ماست. میراثی گرانقدر از کتابی وحیانی و گفتارهای معصومان و دانش عالمان دین؛ اینکه چه کنیم به ما بستگی دارد. تمکین کنیم یا دینی نو اختراع کنیم. مگر حسین را به فتوا نکشتند و علی را بر اساس کتاب خدا تکفیر نکردند؟
البتّه کارزار امروز با شمشیر و نیزه نیست؛ برای من و تو با قلم و کاغذ و رایانه است. به سؤالهایی مانند تفاوت میراث زن و مرد میتوان با زبان دانش- و بسیار زبانهای دیگر- جواب داد امّا مسأله چیز دیگر است. میتوان جواب داد که اگر به دو فرزندت که به دو شهر دور و نزدیک خواستند بروند به دو مقدار متفاوت پول دادی این به آن معنا نیست که یکی را ارزش بیشتری مینهی. میتوان جواب داد که مگر پول کمتر یا بیشتر ارزش انسان را مشخّص میکند که در این صورت توانگران نزد خدا یا وجدان عمومی جامعه ارزشمندتر بودند. میتوان جواب داد که دینی که میگوید:« کسی برتری ندارد بر دیگری الّا به تقوی» با این« الّا» هر صفت دیگری استثنا شده است؛ نه فقط سیاه و سفید بودن یا رومی و حبشی و قریشی و فارسی بودن که تذکیر و تأنیث هم. میتوان گفت که در نظام اقتصادی اسلام خرج خانواده بر عهدهی مرد است تمام و کمال؛ و زن علاوه بر نفقه و مخارج روزانه و هرآنچه از امکانات رفاهی در خانهی پدر داشته- ولو بسیار با ولخرجی زندگی می کردهاند- برای تمامی کارهایش از آشپزی و خانهداری تا بچه شیردادن میتواند از مرد مزد بگیرد بی هیچ منّتی؛ و الزامی به خرج کردن پشیزی برای خود ندارد. اگر اموال اینگونه تقسیم شود عملاً برد با زن است چون مرد هرآنچه دارد باید برای خود و همسرش خرج کند- نصف و نصف- امّا زن پس اندازش- یعنی نصفهی خودش- دست نخورده میماند و اگر جای اعتراض بود این مردان بودند که باید اعتراض میکردند که این چه شیوهی تقسیم ارث است که ما هر چه داریم خرج کنیم و او پسانداز کند و این ماییم که مغبون شدهایم.
به تمامی شیوههای فوق میتوان جواب داد امّا گفتم که بحث سر چیز دیگری است که آیا ما انتخابمان را کردهایم یا نه و به آل الله « بله» گفتهایم یا نه؟ اگر بپذیریم که جهان بسیار گستردهتر از عالم مادّی است و عمر بشر بینهایت و منبعی خارج از دسترس ما برای ادامهی آن راه بینهایت به ما کمک کرده و رسولانی فرستاده تا آن قسمت از راه را که ما نمیتوانیم ببینیم برایمان ترسیم کنند، در حقیقت با« عقل» خود به آنها اطمینان میکنیم و پس از اطمینان شرط عقل « تمکین» است. پس چه سهم زن نصف مرد باشد و چه دو برابر مرد و چه هر تقسیم بندی دیگری ما به آن اطمینان میکنیم و البتّه از آنجا که یقین داریم شارع حکیم است، در پی کشف حکمت آن نیز بر میآییم و دلایلی از آن دست که در بالا نوشتم مییابیم ولی تمکین اساس است و معنای دقیق« اسلام» هم همین تسلیم آگاهانه است و گرنه اسلام نبود، سرکشی بود. اگر اسلام نباشد در هاویهی چون و چراهای اعتراضآمیز میافتیم. در پاسخ دوستی نوشتم که تمامی بنای اسلام بر عقل است به گونهای که وقتی شخصی در میانهی یکی از جنگهای امیرمؤمنان از او پرسید این خدایی که میگوییم واحد است یعنی چه و علی همانجا جنگ را رها کرد و گفت بیا برایت توضیح دهم. دیگران اعتراض کردند که آخر چه جای این کارها وسط کارزار؟ و او گفت ما برای همین خدا داریم میجنگیم اگر ندانیم چگونه خدایی است پس جنگ برای چه؟ و نکتههایی گفت که امروز امثال ملّا صدراها از همان چند جمله مطالب عمیقی استخراج کردهاند. در همین مذهب شخصی به امام صادق می گوید اگر اناری را به دو نیم کنی و بگویی نیمی از آن حلال و نیمی حرام است از تو میپذیرم و ایشان این گفتهی او را میپسندد و تشویق میکند. هر دو با هم برای جوان شیعه الزامی است گرچه آن اعتماد دوّمی هم با عقل به دست آمده است.
کارزار دیروز اگر شمشیر بود و سربریدن، امروز تهمت تحجّر و خشکاندیشی و هزارسخن از این دست است. نوشتهی یکی از طرفداران غیرمشهور پلورالیسم دینی را میخواندم که در ابتدای کار نوشته بود این عقیده، انسان را از تفرعن به تواضع می آورد. امروز حقّ ِگفتن اینکه من برحقّم را نداری چون متّهم به تفرعن و غرور می شوی و شگفتا حکایتا که تقریر میکنند. امروز اگر از اندیشهی قدسی دفاع کنی بیرون از مرزها جایی نخواهی داشت، کسی برایت کف نمیزند و القاب مصلح و مارتین لوتر نمیبخشد. تویی و تنهایی خود، تویی و غربت خودخواسته میان هیاهوی بیاعتنای تجدّد شهروندان.
در این معرکه کجای کاریم؟ من خودم را بگویم که از یاران حسین که به آنها گفت شما با من از عالم ذر بودید که انگار نیستم، از کسانی که روبهرویش ایستادند هم الهی که نباشم و مباد که ناخواسته به سودای دنیا- تو بخوان شهرت و تیتر مجلّات و جایزه و پول و بورس تحقیقی و ...- از آنانی باشم که از نیمهراه بازگشتند. اگر هیچ نباشم« حُر» که میتوانم باشم که چون دید خود حسین را به این مخمصه انداخته، با پای برهنه و دستان به هم بسته و چکمههای به گردن افکنده به خدمت امام رسید که: سیّدی العفو. مهم این است که « بله» را بگوییم، آنچه از عمر گذشت، گذشت؛ امروز عاشورایی است تا مگر مسلمانی ز سر گیریم که شاید فردایی بیاید و ما نباشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.