یا حق
مالک دوزخ پیغام آورد که آخرین عیّار از قبیلهی منقرض ایماگران به مردهی این حقیر هم رحم نکرده و گویا یکی دو نامه از زبان ما سرقدم رفته است.
باری، جای شما خالی اینجا نه آتشی هست و نه مار غاشیهای. گفتند از آنجا که قرار است عذاب بشوی و برای تو بدترین عذاب، زندگی میان رجّالههای تهران ِآن زمان است، برایت تهرانی میسازیم حوالی سالهای بیست و چهار و بیست و پنج که تاریخش جلو هم نمیرود و تو تا ابد محکومی که عصرها به کافه فردوس بروی و شبها به ماسکوت و مست کنی و غرق دود و دم وmerde ، کابوس ببینی. روزنهای هم در دیوار اتاقم گذاشتهاند که اوّل بار که نگاه کردم، فکر کردم بهشت است امّا نمیدانستم ملائکهی عذاب بیپیر، درست جایی را انتخاب کردهاند که پیرمردی نکره- ظاهراً از همان موجودات زاهد و عابد باشد- گلی به زنی هندوشکل تعارف میکند. مثلاً از راه بدجنسی بوف کور را برایم ساختهاند تا ببینم و چشمم کور شود؛ چشمشان روشن! انگار عذاب هرکس از جنس خلق و خوی اوست. نگو ما در زندگی هم در جهنّم بودیم و نمیدانستیم. حور و غلمان ما هم مهدعلیا و آقامحمّدخان هستند، این هم از عدل خدا!
هرکس را از دیدنش عقّم می نشیند درجا برایم حاضر میکنند. خانلرخانی که نوشته بودی در آن دونامه، Miss Univers را میآورند تا از جلوش رد شود و از غیظ و حرمان به خودش بپیچد تا بهشتیان که برای تفرّج میآیند حظ کنند. آن جوانک اعرابی( فردید) که سیادت اواخر عمرش برای بهشت رفتنش افاقه نکرد، میآید و برای خدای موجود که او را به عذاب مبتلا کرده، خطّ و نشان میکشد که با خدای نمیدانم دیروز یا پس پریروز گاببندی کرده و نوبت او که برسد، پدر این یکی خدا را درمیآورد و از این اباطیل... من مفرّی ندارم از دستش، تهدید و اخم و تخم هم افاقه نمیکند به قول معروف: کسی که از خدای جونداده نترسد، از بندهی کونداده نمیترسد. نمیدانم در آن خرابشده که ملّت شیعه همهی عالم را تکفیر میکردند، پس چرا اینجا از جماعت خاج پرست کسی را نمیبینم؟ شاید هم چون از آنها بدم نمیآید برایم حاضر نمیکنند!
افواهاً از دربان جهنّم شنیدم که شیاطین انس برایت دوسیهسازی میکنند تا محض خدمت به میهن گندیدهی ششهزارساله روزی دخلت را بیاورند. از من میشنوی چند کیسه پنبه حاضر کن برای روز مبادا. تو که کسی نیستی که برای دو روز دنیا، پیش این و آن به چسناله بیفتی و آنقدر هم احمق نیستی که به صرافت جاودانه کردن خود بیفتی به واسطهی اضافه کردن چند نفر سرخر به کاروان بدبختهای بشری. اینکه چرا برای خودت دردسر ساختهای با سینه زدن و صرف انرژی روزانه در این صفحات جدیدی که جوانکان مثلاً critiques مینویسند تا موجبات ترقّیات حیرتآور بشری را فراهم کنند، خدا عالم است. اگر عرضهاش را داشتی میگفتم که شاید یکی دو فقره Beau sexe به تور بیندازی که شکرخدا میدانم بدتر از منی.
اخوان اوایل میگفت اگر میدانستم که جهنّم یعنی آتش منقل زودتر میآمدم ولی او را هم محکوم کردهاند که به اتّفاق شاملو- که شده جزو خدمهی خانهی حنظلهی بادغیسی- از صبح تا شب اشعار انترسانی را که این اواخر در ایران سروده میشود و در جشنوارهی شعر فجر جایزه میبرد، تا روزی صد بیت از بر کنند و گرنه صد بیت از حمیدی و محتشم هم به آنها اضافه میشود.
به سمع مبارکم رسید که در ولایت شما مسلمانبازی به طرز عجیبی تقویت میشود و گندستان جریان عادی خود را طی میکند، تا وقتی طالع در برج ریغ است، اوضاع به همین منوال خواهد بود. بیخبر از مملکت مزخرف باستانی نیستم؛ شنیدم کاروان اصلاح راه انداختید ولی عروس تعریفی گوزو از کار درآمد! به گمانم آب و هوای این ملک اینجور اقتضا میکند. بعید نیست برای عذاب مضاعف دوباره مرا به ایران امروز بفرستند. اگر آمدم جویای احوالت خواهم شد. با این حال cafard، گویا به اندازهی کافی صلهی ارحام شد.
یا هو
صادق هدایت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.