شاه‌بیت عاشقانه‌ی وارث آدم


                   
                                                  تَرکتُ الخلقَ طُرّاً فی هَواکَ
                                                  وَ أیتَمْـتُ العَـیالَ لِـکَی أراکَ
                                                  وَ لَو قَطّعتَنی فی الحُبَّ إربـاً
                                                  لَمـا مـالَ الفُـؤادُ لِما سِـواکَ
از نوجوانی سر در نمی‌آوردم چرا مردم در این روزها گریه می‌کنند. نه اینکه ندانم، می‌دانستم ولی از گریه‌ی آنان بر سلاله‌ی طهارت خداوندی متحیّر بودم. آنچه من می‌دیدم قصّه‌ای غریب از دلدادگی بود و سماع شوریدگی و این با آنچه با ناله و زنجموره برگزار می‌شد، منافات داشت. تا اینکه نقل قولی خواندم از مرحوم سیّد هاشم حدّاد که می‌گفت: نمی‌دانم این مردم چرا گریه می‌کنند. کربلا میدان عشق‌باختن است و این صحنه‌ی شورانگیز مهربازی ناله نمی‌خواهد. این را که شنیدم کمی اطمینان یافتم که بیراه نمی‌اندیشیدم.


بله؛ درست گفته‌اند که باطن سوگواره‌ی کربلا، حماسه است ولی اگر بگویند که حماسه هم باطنی دارد که عاشقانه است، پربیراه نگفته‌اند. شنیده‌ایم که شب عاشورا، یاران حسین شاد بودند و بیشتر از همه حبیب‌ ابن مظاهر می‌گفت و می‌خندید که: من که می‌دانم فردا چه معامله‌ای می‌کنم و چه خواهم بُرد، چرا اندوهگین و دلمرده باشم؟ من نیز می‌اندیشم اگر چون حبیب، راه به لایه‌ی زیرین آن حادثه ببریم، بُرده‌ایم. گریه که شعار شیعه بوده و همیشه هست، قصّه‌ی حماسه و پیروزی خون بر شمشیر هم دشوارتر است امّا لااقل برای ایرانی جماعت، در سه دهه‌ی اخیر چیز غریبی نیست؛ می‌ماند دقّت در بعضی ایماها و اشاره‌ها. اینکه زینب در پایان روز که بر بالای جسد بدون سر برادر می‌رسد، ‌دستش را زیر پیکر مطهّر می‌برد و آنرا بلند می‌کند و می‌گوید خدایا این قربانی را از ما بپذیر، یعنی چه؟ وقتی در مجلس یزید به او که می‌گوید: دیدی خدا با شما چکار کرد؟ می‌گوید: چیزی جز زیبایی ندیدم، یعنی چه؟ اینها شرح دادنی نیست، رفتنی و رسیدنی است. یزید با تکیه بر جبری مسلکی که آن زمان تبلیغ می‌شد، فاعل جریان کربلا را خدا دانست. زینب با این قسمت از حرفش مشکل نداشت و آنچه او بیان کرد تفاوت نگاه به این واقعه بود. زینب جبری نبود ولی فعّال مایشائی جز خدا هم نمی‌شناخت. یُحیی و یُمیت،‌ یُعزّ مَن یَشاءُ و یُذلّ،‌ ما رَمیتَ إذ رَمیتَ، لاهوَ إلّا هوَ،‌ توحید محض.این را داشته باشید تا به ترجمه‌ی شعر برسیم.


حسین علی صاحب دعای عرفه است که یکی از عاشقانه‌ترین دعاهای روایت شده از امامان است با لحنی متفاوت و جانگداز. سیّد ابن طاووس، عربی بلیغ بوده ولی به انتهای آن فقراتی را افزوده که به محض آنکه به آن می‌رسیم، گویی دعا در سراشیب می‌افتد و تفاوت لحن قسمت اوّل با بخش پایانی کاملاً آشکار است. آنجا می‌گوید که عَمیتْ عینٌ لاتراک« کور است چشمی که تو را نمی‌بیند»( که به غلط کورباد ترجمه می‌شود) و چشم بینا همان چشمی است که زینب با آن داستان زیبای سر و جان‌باختن برادر را می‌بیند . شک ندارم که ما زمانی می‌توانیم ادّعا کنیم که پیام کربلا را شنیده‌ایم که اندکی از آن زیبایی را ببینیم.

ابیاتی که در بالا آورده‌ام، اشعاری عاشقانه هستند که انسان باور نمی‌کند که از زبان امامی معصوم بیان شده باشند. اینها شاید بی‌پرواترین ابیات عاشقانه‌ای باشند که از زبان یکی از پیشوایان دین خطاب به محبوب بیان شده است. هیچ پیشوای دینی مانند حسین، این‌چنین فجیع با مرگ روبه رو نشد و این دو بیت هم آخرین رجز، آخرین عاشقانه، آخرین پیام اوست. جرأت می‌کنم و می‌گویم که تمام کربلا در این دو بیت خلاصه شده است. هرکسی بخواهد زمزمه کند یا به آن بیندیشد، هرقدر بیشتر، به حسین، به خدای حسین نزدیک‌تر. در خوانش مصرع سوّم به نکته‌ای که بالاتر گفتم، دقّت کنیم:« همه‌ی خلایق را به سودای تو رها کردم، خانواده‌ام را یتیم کردم به تمنّای دیدن تو؛ و اگر در راه عشقت مرا قطعه ‌قطعه کنی، دلم به غیر تو، اندک التفاتی نخواهد کرد.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics