اکبر گنجی در دفاع از سخنان اخیر عبدالکریم سروش، مقالهای تحت عنوان روشنفکری فقیهانه نوشته است که در ادامهی تلاشهای نظریش پس از خروج از ایران، مانند برداشتهای لنینیستی از نظریّات شریعتی است. من همان زمان در سه یادداشت طولانی پاسخی به او دادم، الآن هم دیگر نیازی به آنچنان طول و تفصیلی نمی بینم که نه کسی را واجد چنین دغدغهای میبینم و نه به فرض که باشد، آه گرم من در طبع سرد او اثر میکند. نوشتار او در دسترس است( بخش اوّل، دوّم، pdf )، پس از آوردن خلاصه خودداری میکنم و تنها بر بعضی از قسمتهای آن حاشیه میزنم. از آنجا خواندن هردو متن نیاز به تأمّل دارد، امروز فقط قسمت اوّل حواشیام را بر نوشتار گنجی میآورم.
1. گنجی در ابتدای کلامش بیان میکند که: روشن است که نبوّت خاصّه قابل اثبات نیست، پس اینکه خدا با شخصی توسّط واسطه سخن گفته است، ادّعایی بیدلیل است.
حاشیهی 1: روشن است که در ابتدای هیچ بحث و استدلالی نباید گفت:« روشن است» که اگر موضوع آنقدر روشن بود، اختلاف نظری هم وجود نداشت.
آنچه متکلّمان و فیلسوفان گفتهاند این است که:« نبوّت خاصّه قابل اثبات عقلی نیست» یعنی تنها با اتّکا به مقدّماتی عقلی نمیتوان بر نبوّت شخص خاصّی استدلال کرد نه اینکه مطلقآ این ادّعا بیدلیل است؛ چون دلیل اعمّ از عقلی و نقلی و جزآن است. توضیح آنکه مثلاً از راه برهان لطف می توان بر لزوم نبوّت عامّه استدلال کرد؛ یعنی اگر بگوییم خدایی وجود دارد که عالم مطلق است و راه گمراهی یا نجات بشر را میداند و از لطف او بعید است که علیرغم دانستن این مسأله، بشر را به حال خود رها کند، پس او باید کس یا کسانی را برای راهنمایی بشر بفرستد. این اثبات نبوّت عامّه با مقدّمات عقلی است و خود استدلال را هم عقلی مینامیم.
ولی نبوّت خاصّه نیاز به دلایل و قراین دیگری دارد. مثلاً با اثبات نبوّت عامّه این را هم عقلاً میدانیم که اگر کسی کاری فرا بشری( مثل معجزه یا پیشگویی یا ...) انجام داد، بالقوّه پیامبر است، حالا نیاز به یک مقدّمهی دیگر هم داریم که وقوع آن امر فرابشری، در خارج است که با حسّ و دیدن- نه عقل-اثبات میشود. چون تمام مقدّمات اثبات پیامبری این شخص عقلی نیست و یکی از آن حسّی است، این دلیل را عقلی محض نمیدانیم نه اینکه اصلاً دلیل ندانیم یا عقل آنرا تأیید نکند. اخبار از آینده دلیل است و اگر پیامبر- مانند آنچه در قرآن آمده- از آینده بگوید دلیل بر صدق مدّعایش است. معجزه دلیلی بسیار مهم است و عمدهی دلیل اثبات نبوّت موسای کلیم و عیسا مسیح، معجزات ایشان بود که کاملاً هم پذیرفتنی است. دیوید هیوم از آنجا که میداند با قبول وجود معجزه، راهی برای رد کردن نبوّت مسیح نیست، سعی میکند با زیر سؤال بردن حجیّت تواتر و روایات تاریخی، وقوع آن معجزات را مخدوش جلوه دهد و گرنه خودش هم می داند که شفای بیمقدّمهی کور و ابرص و زنده کردن مرده را همین عقل، دلیلی بر وجود قدرتی فرا بشری میداند.
گنجی اینجا نشان میدهد که نه کلام اسلامی را به درستی مطالعه کرده( چون می گوید نبوّت خاصّه ادّعایی بی دلیل است و قید« عقلی» را نمیآورد) و نه از سایر دلایل بر اثبات نبوّت خاصّه- مانند معجزه- آگاهی دارد، یا شاید هم ترجیح میدهد آگاهی نداشته باشد.
همهی اینها به کنار، دربارهی نوع رابطهی خدا و پیامبر نیازی به اثبات نبوّت خاصّه نیست. دقْت کنید: ما داریم میگوییم که مثلاً خداوند با رابطه با پیامبر، عین کلامش را به او بدون هیچ خدشه و اشتباهی میرساند و برداشت سروش یا ابوزید یا شبستری یا ملکیان این است که نه، موضوع جور دیگری است. ما بدون پرداختن به شخص خاصّی هم میتوانیم این بحث را داشته باشیم. بحث فقط سر قرآن و پیامبر اسلام نیست و می تواند حتّی شامل تورات و سایر کتب آسمانی هم بشود و ما هم نبوّت عامّه را پیشتر اثبات عقلی کردهایم. پس بررسی رابطهی خدا با یک پیامبر فرضی ( نه یک فرد خاص) نیازی به اثبات نبوّت خاصّه ندارد.
2. پس از « روشن است» ِاوّل که دیدیم خیلی هم روشن نبود، از گفتار خود اینطور نتیجه میگیرد، که حالا که نمیتوان دلیل آورد پس تلاش میکنیم آنرا معقول کنیم با چند مقدّمه: الف- اثبات وجود خدا. ب. اثبات اینکه خدا موجودی متشخّص و انسانوار است، تا سخن گفتن او معقول باشد. برای اینکه اگر خدا موجودی غیر متشخص باشد، سخن گفتن خدا معنا نخواهد داشت. ج. اثبات اینکه ارتباط خدا و آدمیان، ارتباط گفت و شنودی( دیالوگی) است.
حاشیهی 2. همانطور که میبینید این مقدّمات چیزی بیش از معقولسازی و عملاً اثبات عقلی است و از آنجا که از ارتباط خدا با یک شخص میگوید، عامتر از شخص پیامبر اسلام است و به راحتی آنرا میتوان اثبات عقلی نزول صورت وحی بر هرپیامبری دانست که آنچنان که گفتم با اثبات نبوّت عامّه امکانپذیر است.
هرسه مقدّمهی او هم به نوعی قابل خدشه است. بحث بر کیفیّت نزول وحی بحثی درون دینی است، یعنی دغدغهی متدیّنان است نه غیرمتدیّنان و اینان هم هرکدام به دلیلی خداوند را برای خود اثبات کردهاند و مقدّمهی اوّل خود به خود – در بحث ما- مفروض گرفته شده و اصلاً ممکن نیست که یک خداناباور با یک خداباور بر سر چگونگی وحی بحث کند، چون اصل قضیّه را قبول ندارد. گنجی اینجا با آوردن این مقدّمه نشان میدهد که آداب بحث را نمی داند و با مثال آوردن از راسل و پوپر، بیخدا بودن را امری عادی و قابل قبول جلوه میدهد که به قول او- و البتّه اصل اصطلاح از سروش است- هر دو گروه به تکافؤ ادلّه رسیدهاند.
در مقدّمهی دوّم هم متشخّص بودن خدا با انسانوار بودن او یکی گرفته شده است. تشخّص صفتی است که انحصار به انسان ندارد. طبیعت ( به معنای محیط زیست) خودآگاهی ندارد و دارای تشخّص نیست و امر مطلق ادیان شرقی( نیروانه) نیز دارای تشخّص نیست ولی حیوانات دارای تشخّصاند، بیآنکه«انسانوار» باشند. خدا متشخّص است، ولی انسانوار نیست. در متون عرفانی و استدلالی اسلام آمده که خدا انسان را بر صورت خود آفرید و این انسان است که نفخهای از روح رب دارد و خداوار است و نه به عکس.
مقدّمهی سوّم هم بیش از آنکه مقدّمه باشد به نظر میرسد اصل دعوا و محلّ نزاع است. او پس از شبهاستدلالهایی یک خطّی بر مشکل بودن ثابت کردن دو مقدّمهی اوّل می گوید: اثبات عقلی سخن گفتن خدا با "یک شخص خاص" محال است.
اختلاف نظر مگر بر سر اثبات نزول وحی بر پیامبر اسلام بود که او اینگونه میگوید؟ سروش و دیگران، هم خدا را پذیرفتهاند و هم نزول وحی را، فقط بر سر چگونگی آن اختلاف نظر دارند و گنجی متوجّه اصل مسأله نیست. پیشتر گفتم که نبوّت خاصّه را نمیتوان اثبات عقلی کرد ولی این چه ربطی به بحث ما دارد؟ نبوّت یک شخص خاص وقتی از راههای دیگر اثبات شد، یعنی حالا ما به عنوان یک پیامبر با او سروکار داریم؛ سپس او کتابی را به عنوان « سخنان خداوند» برای ما آورده است. سؤال اینجاست که این « عین سخنان خداست» یا مثلاً محتوایش از خداست و الفاظش از پیامبر یا توجیهات دیگر.
عدم رعایت نظم ذهنی در بحث، کار را برای منتقد هم دشوار میکند چون با یک فکر منسجم روبهرو نیست تا بتواند آنرا حلّاجی و نقد کند. نویسنده در هر بند، ادّعایی بیربط به موضوع را پیش میکشد و هرجا لازم بداند به حاشیه میرود و هرجا هم که بحث« روشن بود» هم که نیاز به استدلال نیست چون موضوع خیلی روشن است! نقدواره را فردا ادامه خواهم داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.