چهره‌ی آبی عشق


                     STARDUST
گذشته اگر گذشته‌ی شخصی باشد که چیز دندانگیری نیست، امّا اگر گذشته‌ی جهان باشد، عجب روزگارانی بوده و ما ندیده‌ایم. داستان‌های اساطیری ، قصه‌های انبیا، جنگ خوبی و بدی و تقابل شجاعت‌ها و نیرنگ‌ها. عصر پهلوانانی که نان بازویشان را می‌خوردند نه قهرمانانی که بند نافشان به آزمایشگاههای داروسازی وصل است. جنگ‌های این دوره و زمانه را ببینید؛ امروز می‌توان شجاعت را تعریف کرد؟ فشار یک دکمه و خلاص. این کجا و نقشه‌ها و ترفندهای نوابغ و چکاچک شمشیرها و نشانه‌زنی کمانداران کجا. در فیلمی جوانکی که ماهها برای یک نشانه‌گیری ساده تمرین کرده بود، وقتی نظامی دیگری با فرمان موشک باران ِجایی که نشانه رفته بود، غائله را ختم کرد، از فرط احساس بیهودگی به گریه افتاد. باز لااقل جنگ ایران و عراق در روایت ایرانی‌اش روی مین و سیم خاردار یا زیر تانک رفتن داشت.


فیلم داستان پریان هنوز که هنوز است چه جذّاب است و هشداردهنده؛ زنهاری که چگونه از سادگی و طبیعت دور شده‌ایم و چقدر به اجبار جمع، تن سپرده‌ایم . دیوها و فرشته‌ها، حیوانات و گیاهان سخنگو، پایان موقّت خوش با پیروزی نیکی، پیمان‌هایی مردانه که به هر قیمتی به آن وفادار می‌ماندند و مهر اقناع‌گر و بی‌چون زنانه که تمکین به خلقت و پذیرش طبیعت خود بود. جهان پادشاهان عادل یا زورگو که ستم و داد به راحتی قابل تشخیص بودند، نه اینکه آنقدر در چنبره‌ی نسبی گرایی و پیچیدگی گرفتار باشند که نتوان گفت چه چیز درست و چه چیز نادرست است. عشق‌هایی که لزوما نه از یک دعوت به شام باسمه‌ای آغاز می‌شدند و نه منجر به خیانت. آی عشق، چهره‌ی آبی‌ات پیدای پیداست. چه دماری از روزگارت درآورده‌اند، نیلی سیلی به کنار، با آن امانتی حرام در دل چه خواهی کرد؟


گوشه‌ی فراغتی و باریکه‌ی آبی و دوری از غیر آنچه معرفتی بیفزاید یا ملالی ببرد. به انگشت نشانت دهند و گیرم نگویند که« سحر می‌داند سحر» ولی با عیّارکاوی دیدن ِ آخرین بازمانده‌ی نسلی منقرض از عصری که خسران در آن راه نداشت، نگاهت کنند و بعد، از ترس استغنایت از تو بگریزند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics