برای ختام بحث، بد نیست نگاهی به بعضی ریشههای استنباط پاسخدهنده بیاندازیم. این را از آنرو میگویم که دوست عزیز جناب رضایی جایی در نقد دیدگاه آدم معتدلی مانند قابل، او را متّهم به پیروی از منطق صوری میکند و اینکه در تضاد وتقابل منطق صوری گرفتار است. بدیهی است که چنین لحن حق به جانبی، جایی است که دو طرف چیزی را قبول داشته باشند ، مثلاً من و گنجی به قرآن استناد میکنیم؛ وقتی میبینم که او روش نزول وحی را فقط یکی برمیشمرد، من میتوانم با لحنی حق به جانب او را به آیاتی ارجاع دهم که خلاف این را میگوید و او جوابی نخواهد داشت؛ امّا وقتی کسی مثل قابل، موازنهی عدمی و نظر بنی صدر دربارهی منطق صوری را نمی پذیرد نیز آیا میتوان چنین سخن گفت؟ و آیا اصلاً این نظرات استحکام علمی دارند یا نه؟ نگاهی به یکی از آخرین نوشتههای آقای بنیصدر یعنی« نقد تناقض و تضاد در منطق صوری» میاندازیم:
1. ایشان در همان ابتدا میگوید: انسان در این روش نمیتواند واقعیّت را بشناسد زیرا الف: بخش بزرگی از واقعیّت بیرون از ذهن قرار می گیرد و ب. عقل فعل پذیر است و نمیتواند تمام استعدادهای خود را به کار بگیرد و ...
آوردن جملات بدون استدلال و مبتنی بر تشبیه در متنی که ادّعای علمی بودن دارد، روا نیست. چرا بخشی از واقعیّت بیرون از ذهن قرار میگیرد؟ مگر کار عقل شناسایی واقعیّت نیست و در صورت انجام آن دیگر منفعل بودن معنی ندارد و چرا نویسنده مدّعی است که این منطق، واقعیّت را در قالبهای پیش ساخته میریزد؟ توجة داشته باشیم که ادّعای اینکه ذهن آیینهی واقعیّت است از ارسطو و ادّعای نقش داشتن ذهن در فرایند فهم از کانت است. ایشان ابتدا منطق صوری را به دلیل ادّعای فهم تمام واقع نکوهش و سپس آنرا با جملاتی که در خور فلسفهی کانت است، توصیف میکند، یکی به میخ و یکی به نعل و آشکار نیست که نویسنده دقیقاً چه منظوری دارد. فهم همهی واقعیّت اگر خوب است، چرا در ابتدا رد میشود و اگر عقل قرار است منفعل نباشد و استعدادهایش را به کار بگیرد، چرا از دخالت ذهن در فرایند فهم ِعین انتقاد میشود. در بخش اوّل و دوّم مصاحبه، ایشان روشنفکران را به تحمیل ذهنیّات خود بر قرآن متّهم کردند و اینکه باید گذاشت خود قرآن حرف بزند. بسیار خوب، وقتی قرآن حرف میزند و ما گوش میکنیم ، مگر قرآن فعّال و ما منفعل نیستیم؟ این همان ثنویّت تکمحوری نیست؟ با حلوا حلوا کردن واژهی آزادی که دهان عقل شیرین نمی شود و متأسّفانه آقای بنی صدر جابهجا اصطلاحات را به دلبخواه خود به کار میبرد و متوجّه لوازم حرفهای خود نیست.
2. آوردن نمونههایی از آرای ارسطو که شامل ثنویّت تک محوری است در باب جامعه و زن و مرد، ادامهی نوشتار ایشان است. عجیب است که او فلسفهی ارسطو را ناشی از منطق او میداند. منطق ابزاری است که میتوان با آن دو فلسفهی متفاوت را توجیه کرد و در یادداشت پیشین گفتم که مثلاً فقیهی که مبدع ولایت فقیه است و فقیهی که مخالف آن است، هردو از منطق صوری استفاده میکنند و نمیتوان فقط یکی از نتایج به کارگیری این منطق را لازمهی ضروری آن دانست. اکثریّت فقها در طول تاریخ با ولایت فقیهی که آیت الله خمینی میگوید، موافق نیستند و همین الآن هم آقای سیستانی چنین نظریّهای را نمیپذیرد، این همه تلاش برای نشان دادن اینکه ولایت فقیه، زادهی نظرات ارسطو خصوصاً منطق صوری اوست، برای چیست؟
3. تمام آنچه بنیصدر دربارهی انقلاب و خشونت نوشتهاست و بلکه هر استدلالی بر پایهی منطق صوری، قابل صورتبندی است. ایشان یک مثال را مبتنی بر خشن دانستن انقلاب و ناخشن دیدن اصلاح ساخته و نتیجه گرفتهاست که معتقدان به منطق ارسطویی میگویند، اصلاح خوب و انقلاب بد است. کجا و چه کسی چنین استلالهایی را کرده که نمایندهی قطعی منطق صوری هم باشد؟ او که نباید از پیش خود چیزی را بسازد و بعد با نقد ناقص آن، مدّعی برتری دیدگاه خود شود. بعضی از انقلابها خشونتبارند- مثل انقلاب الجزایر- و برخی انقلابها به نسبت بسیار صلحآمیز – مثل انقلاب ایران- ، چه کسی مدّعی خشونتباربودن انقلاب( همهی انقلابها) شده است؟ و چنین کسی را چرا باید سخنگوی منطق صوری شمرد؟ چه کسی از اینکه اصلاح، تغییر ساختار نیست، غافل شده است؟ واقعاً واضحتر از این نمیتوان یک طرفه پیش قاضی رفت و سربلند برگشت.
4. از دید ایشان در منطق صوری جملهی لا اله الّا الله، خدا یکی است و دو تا نیست، معرّفی میشود. خیلی کنجکاوم بدانم کجا چنین تعریف یا ترجمهای از اصل توحید دادهاند. اوّلاً که ترجمه ربطی به منطق صوری و غیرصوری ندارد و ثانیاً ترجمهی رایج این است که:« خدایی جز الله وجود ندارد» شما اینجا نفی دوتا بودن میبینید که بوی ثنویّت بدهد؟ در نوشتهی ایشان کمتر ارجاع به منابع را میبینیم، در حالیکه چنین ترجمهای از عبارت عربی، مثالش دربارهی انقلاب و اصلاح، یا دیگر اشارهها حتماً باید همراه با آوردن نام اشخاص، منبع قابل دستیابی و نشانی دقیق آن سخن باشد که در ادامه نیز نمونههایی از آن را خواهیم دید. نوشتهی علمی با همین سختگیریهاست که علمی قلمداد میشود و گرنه هرکس با اتّکا به شنیدهها، حافظه یا گمان خود از هرجایی، چیزی را نقل و آنرا طوری که صلاح میداند، رد میکند.
از آنجا که همین مثالها برای نشان دادن ضعف تئوریک این نقد آشکار است، مطلب را بیش از این طولانی نمیکنم. فقط اشارهای به نحوهی برداشت نویسنده از آیهی معروف به حجاب میکنم. نقد و شناخت یک نظر مبتنی بر شناخت ابتدایی آن است به گونهای که اگر آنرا برای صاحبان آن نظر شرح دهیم، از ما بپذیرند. ایشان در نوشتار دوّم خود و در نقد قرائت سوریانی- آرامی میگویند که چطور میشود که شال کمر، گریبان را بپوشاند. من متن نوشتهی لوکزمبرگ را ندیدهام امّا به حدس میگویم که کسی که خمار را شال معنا کرده جیب را هم جایی در حوالی کمر معنا کرده است و البتّه یکی از معانی آن همان جیبی است که در فارسی هم میگوییم و جایی برای گذاشتن وسایل در پیراهن است. ایشان- بیارجاع به منبع- میگوید که آن زمان زنان پیراهن یقهباز میپوشیدند و قرآن چرا باید به جای دستور به بستن یقه بگوید که روسری خود را روی آن بگذارید؛ امّا روایات تاریخی میگویند که پیراهن « دکُلته»ای در کار نبوده و زنان همین پیراهن معمولی را میپوشیدند ولی روسری خود را پشت گوش میبردند و گردن و گریبان باز بوده و قرآن دستور به پوشاندن آنها داده است. این معنی با اندک مراجعهای به تفاسیر که همراه با آوردن روایات و معنای دقیق لغات در آن زمینه هستند آشکار میشود.
امیدوارم استدلالهای سیاسی نویسنده، متفاوت با استدلالهای اعتقادی- قرآنی او و مستحکمتر از این حرفها باشد- که ظاهراً نیست!- و گرنه علی الإسلام السّلام. استدلالها بازی و سرگرمی نیستند، پایههایی هستند که من و شما عقاید، زندگی، دنیا و آخرت خود را بر آن بنا میکنیم. چه تلخ است با یک کجفهمی، آینده و حاصل عمر خود را مفت ببازیم. اینها را برای آقای بنی صدر ننوشتم، بلکه روی خطاب من به جناب رضایی و کسانی است که نظراتی مانند موازنهی عدمی را خیلی جدّی گرفتهاند و دیگران را به سبب عدم رعایت آن ملامت میکنند. تا فرصت هست و مجال جستوجوگری، باید از چیرگی دگمهایی که مجال اندیشیدن را از ما میگیرند، گریخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.