چند روز پیش و ذیل ایمای« چهرهی آبی عشق» دوست نورسیده، هنگامه، نوشت که آیا منظور من این است که زنان باید مثل سابق موجوداتی رام در آشپزخانه و بستر باشند؟ ترجیح دادم همان موقع جواب ندهم. پیش از این و دربارهی یادداشتی که پیرامون تعطیلی ماهنامهی زنان نوشتم، گوشهای از عقیدهام دربارهی افراط و تفریط جنبشهای فمینیستی نوشتم. این موضوع را پس از این و به بهانههای مختلف ادامه خواهم داد. اگر مثال کوچک ولی روشنی بخواهم بزنم« انسانیّت» مقصدی است که همهی ما در راه رسیدن به آن هستیم. ولی راهها به این مقصد متفاوت است، مناسب حال رهروان. اشتباه است که کسی بخواهد از دیگری تقلید کند و پا در راه او بگذارد و از راهی که خدا- یا تو بخوان طبیعت- در اختیارش گذاشته، بیرون بزند. من ایرانیام ولی لازم نیست که تعلّق خود به فرهنگ زادبوم خود- لر، ترکمن، بلوچ، عرب، کرد، ترک یا...- را انکار کنم. ما مسلمانیم ولی لازم نیست که ایرانی بودن خود را انکار کنیم، ما انسانیم ولی لازم نیست که زن بودن خود را انکار کنیم یا آنرا ضعفی ببینیم که بخواهیم در کارها ادای مردان را دربیاوریم و این فهرست را میتوان همچنان ادامه داد. در این روزها شاهد وقیحنویسی عدّهای به نام شکستن تابوها هستیم، غافل از اینکه جز نادرست بودن این کار، با گسترش این امر و عادی و همگانی شدن این پردهدری، تنها شاخصهی آنان از آنها گرفته میشود و به حاشیه رانده میشوند که برای کسانی که جلو دید بودن، اعتیاد آنان شده است، بسیار ناگوار خواهد بود. به این امر، مسألهی ناگزیر افزایش سن را نیز بیفزایید، دقّت کردهاید که شمایل زن مدرن و پرخاشگر سینمای ایران، هدیه تهرانی، دیگر آن جلا و جلال گذشته را ندارد؟
سارا کرش شاعر اهل آلمان شرقی سابق با نام اینگرید برناشتاین در لیملینگرود در ایالت هارتس به دنیا آمد. در شهر هاله، بیولوژی و در لایپزیک، ادبیات خواند . نام اوّل خود را نیز در اعتراض به یهودستیزی پدر تغییر داد و با راینر کرش ازدواج کرد. پس از اعتراض به اخراج ولف بیرمن در سال 1976، کشور را ترک کرد. او بیشتر به عنوان شاعر شناخته میشود ولی دارای آثار نثر و ترجمهای نیز هست. این شعر او- بدون هیچ شرح و توضیحی از سوی من- بیحاصل بودن شورش علیه زنانگی را با انتقاد از تودهگرایی و انکار فردیّت چپ همراه میکند. امیدوارم بتوانم پس از این هم شاعران کمترشناخته شده را معرّفی کنم. شعر به ترجمهی مهشید میرمعزّی و تقطیع من است.
من میخواستم پادشاه خود را بکشم
و دوباره آزاد شوم.
دستبندی که به من داد و یک نام زیبا را باز کردم
و همراه کلماتی که ساختهام، دور میاندازم
مقایسه کن: برای چشمان، صدا و زبان او
بطریهای خالی را پر میکنم
مواد منفجره در آنها میریزم
این باید او را برای همیشه فراری دهد
برای اینکه شورش کامل شود،
در را بستم و به میان مردم رفتم
با آنان در خانههای متعدّد عهد برادری بستم
- امّا آزادی بزرگ نمی شد.
این روح که بخشی از بورژوازی است
مقاومت نکرد، آرامتر شد
و هنگامی که سر را به دیوار میزدم، رقصید
شایعات می گفتند،
به سرزمینی میروم که او را نمیخواهند
در سه جلد اشتباهات و در یک پوشه بیعدالتیها
حتّی دروغها را نوشتم
دست آخر میخواستم او را لو بدهم
در جست و جویش بودم
برای اینکه نقشهام را به پایان برسانم
دیگران را بوسیدم
که اتّفاقی برای پادشاه من نیفتاده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.