4. آمدن مطهّری به دانشگاه هم آن زمان یک جور تابوشکنی بود. حضور در فضای آزاد دانشگاه برای یک روحانی سنّتی حوزهای نمیتوانست خیلی آسان یا موجّه باشد. مطهّری، هم از این آمدن سود برد و هم زیان کرد. باید اعتراف کرد که اگر به جای تدریس دروس آسان و نمیدانم فلان متن پیش پاافتاده از فاضل تونی، به تحقیقاتش در فلسفهی صدرایی در جوّی بسیار جدّی ادامه میداد، حتماً فلسفهی راکد اسلامی را تکانی میداد. از طرفی حضور در دانشگاه رنگارنگ آن زمان و آشنایی نزدیک با استادان و دانشجویان و افکار جدید باعث شد که گفتار و نوشتارش تا به این حد از دیگر همگنانش متمایز شود. شاید امروز همچو منی بگوید که راه میانه بهتر بود، یعنی تدریس نیمهوقت در دانشگاه وحضور بیشتر در حوزه که به هر دو برسد ولی همیشه قضاوت و تصمیمگیری از دور و با گذشت زمان آسانتر است.
5. آمدنش به حسینیّهی ارشاد و کنارهگیریاش، یکی قصّهی پر آب چشم است از همراهی و گسستن از روشنفکران متدیّن. حسینیّهی ارشاد با هر معیاری یکی از بزرگترین و مهمترین مکانهای تولید فکر و اندیشهی دینی قبل از انقلاب بود که به خواست خام برای تغییر، جهت بخشید و مطالبات را فرموله کرد و اصطلاحات و مفهومسازیهای آن بعدها به ادبیات انقلاب تبدیل شد. شریعتی بسیار بلندپرواز بود و آرزوی تآتر و سینمای انقلابی هم داشت. سیّد محمّد بهشتی عاشق سینما را به گمانم پیش فرمانآرا فرستاده بود که کار یاد بگیرد. مطهّری در آغاز با روشنفکران دینی بسیار اخت بود ولی رفتهرفته اختلافها بروز کرد؛ از انگیزههای شخصی تا فکری. نمیتوان کتمان کرد که وقتی مطهّری میگوید چرا برای کلاس من بیست نفر میآیند و برای سخنرانی فلانی، چهارصد نفر، از گرمی مجلس دیگران و کسادی بازار خودش دلگیر و ناراحت شده بود؛ او هم بشری بود مانند دیگران. امّا مطلب دیگر این است که تا احساس تملّک نداشته باشیم، سادهگیر و اهل مداراییم و تا احساس کردیم جایی مرجع فکری هستیم یا قدرت دست ماست، رفتارمان عوض میشود. رهبر فعلی انقلاب در آن دوران از طرفداران شریعتی و آلاحمد بود، حال آنکه آلاحمد پایبند مناسک نبود و شریعتی نیز با روحانیّت سنّتی بر سر مهر نبود ولی بعدها همین کس برای مخالفان متدیّن خود نیز محدودیّت ایجاد میکند. شاید رخت بر بستن بعضیها از دنیا در بهترین حال، بخت ایشان است تا نام و یاد آنان با خاطرهی دوران اوجشان به جا بماند نه با تغییر مسیر اواخر عمر. مطهّری در برابر اقبال دو موضع کاملاً متفاوت دارد: یکی تحسینگر( اوایل کار) و دیگری تند و بیاغماض( اواخر کار). دربارهی شریعتی هم از همگامی در سفر و حضر و بدون اطّلاعش کاری نکردن تا نامه به آیتالله خمینی که اینها چه خطر بزرگی هستند. در ایمای مربوط به کتاب اقتصاد اسلامی گفتم که هرکس را باید با نگاهی انسانی و همراه با خوب و بدش دید.
6. حکایت ترور او بسیار تلخ و ناگوار است. اینکه چند جوان بیست و اندی ساله به صرف مطالعهی یکی دو کتاب بخواهند برای خود نظریّهپردازی کنند به خودی خود خطرناک است، چه رسد به آنکه به مرحلهی عمل هم برسند. متأسّفانه اینان خود را طرفدار شریعتی میدانستند و برداشتهایی تندروانه از نظرات او داشتند و اسلامی که او مورد نکوهش قرار میداد و اصطلاحاتی همچون آخوند و اسلام صفوی و مانند آن را بر امثال مطهّری تطبیق دادند. مشکل آنجا بیشتر شد که رهبر آنان، طلبهای بود که خود را اسلامشناس هم میدانست. در نقد گنجی نوشتم که پیامد عملی یک نظر، لزوماً ارتباط به نادرستی یا درستی آن ندارد. اینجا هم نباید تقصیر را به گردن شریعتی انداخت که با نوشتار مطهّری هم میتوان به کژراهه رفت
زمانی که در آستانهی ورود به دانشگاه بودم با جوان طلبهای روبه رو شدم که ده سالی از من بزرگتر بود و با استفاده از بعضی کتابهای مطهّری مانند جاذبه و دافعهی علی، به عقاید عچیب و غریبی رسیده بود. او میپنداشت صرف عشق و عشقورزی- بدون توجّه به جایگاه معشوق-، انسانساز است و بنا به این عقیده، نوبالغان زیر پوشش خود در مسجد را به هم- یا به خود- علاقمند میکرد! یک بار این کار را کرده بود و نتایج شوم آنرا دیده بود، از واله وشیداشدن مجنونوار تا تحریک غرایز جسمی و سرخوردگیها و انحراف شدید؛ امّا هربار میگفت که نخیر این فکر در مرحلهی نظر درست است ولی در عمل خوب اجرا نمیشود. او این مسئله را با موضوع ولایت و تشیّع پیوند داده بود و به معجون شگفتیآوری رسیده بود. بار اوّلی که پروژهی خودش را اجرا کرد که من در جمع آنان نبودم و بار دوّم با بحث و جدل با او و دیگران، مانع از انجام آن شدم. فکر میکردم که وی دست از عقاید خود- لااقل در عمل- برداشته ولی یکی دوسال پس از ورود به دانشگاه شنیدم که آن برنامه را در مسجدی دیگر انجام داده، با نتایجی تأسّفبار.
یکی از آفات روحانیّت این است که فریب آینه را میخورند. در آینه که خود را با لباس و دستار میبینند، میپندارند که ظاهر دلیل باطن است و چنان کسی میتواند ادّعای هربرداشتی از اسلام کند و راهنمای غیر باشد. دوست سابق من الآن رئیس سازمان تبلیغات یکی از استانها شده و امیدوارم که دست از آن بازیهای مسخره برداشته باشد، گرچه حقّالنّاس نوبالغانی که از تحصیل و دین و زندگی سرخورده شدند، همچنان به گردن اوست؛ امّا آن طلبهی نگونبخت، گودرزی و یارانش عاقبتی بدتر داشتند و با ترور یکی از برجستگان فکر و اندیشهی اسلامی راه را برای به عرصه رسیدن کممایگان در این ولایت هموار کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.