فیلم Touch of Evil حکایتی مدرن تر از جنایت و مکافات داستایوسکی است. این فیلم روایت پلیسی درستکار است که پس از قتل زنش راه دیگری در پیش میگیرد و خارج از جادّهی قانون، با پاپوشدوختن برای متّهمان آنان را به دام میاندازد. شباهت این فیلم با بحث چند روز پیش ما و اشارهای که به فیلم هشتاد وهشت دقیقه کردم، دلیل نوشتن این مطلب است.
مثالها همان گونه که میتوانند ما را به مقصود نزدیک کنند، همانقدر هم میتوانند گمراه کننده باشند. در این فیلم موضوع آن چنان واضح ترسیم میشود که تماشاگر آسان به نتیجه برسد امّا میتوان مثالهایی زد که قضاوت را سخت و سختتر کند. اینکه کسی که تنها یک بار مرتکب جنایت شده را با صحنهسازی گیر انداخت چیزی است و اینکه یک قاتل زنجیرهای را که هماکنون در پی قتلهای دیگری است، متوقّف کرد چیز دیگر. در مثال اوّل عمل ما مربوط به گذشته و اتّفاقی است که در آن زمان افتاده ولی مثال دوّم جلوگیری از رخدادهایی ناگوار در آینده است. در فیلمهای این دوره، جانیان مانند بمبهایی ساعتی تصویر میشوند که در آستانهی انفجارند و پلیس فداکار، مأمور خنثیکردن بمب؛ حالا به نظر میرسد کمی خلاف برای رسیدن به مقصود ایرادی ندشته باشد. کشتن یکی دو نفر مهمتر است یا قتل عام عدّهای زیاد؟
در زمان یکی از امامان، فردی به نیکوکاری معروف بود ولی امام او را به اصطلاح امروز ما تحویل نمیگرفت. وقتی یکی از یاران از ایشان دلیلش را پرسیدند، گفت به بازار برو و مخفیانه او را دنبال کن. شخص مذکور پس از ورود به بازار پنهان در گوشهای ایستاد و دور از چشم میوهفروشی، چند میوه برداشت و در آستین نهاد. با خروج از بازار به سوی خانهی محتاجی رفت و میوهها را به او تقدیم کرد. یار امام به دنبالش رفت و از حکمت این کار پرسید و او جواب داد که همانطور که میدانی، برای بدی یک سیّئه در کارنامهی اعمال نوشته میشود و برای خوبی ده حسنه. من اگر دو میوه دزدیدم دو بدی دارم حالا آن دو را که صدقه میدهم، بیست حسنه به دست میآورم و بیست منهای دو میشود، هجده!
آنچه از بدی به دست میآید نمیتواند دست مایهی خوبی شود. در مثال بالا که امر تقریباً واضح بود ولی میتوان به مثالی اشاره کرد که موضوع را روشنتربیان کرده است. گفتار معروف پیشوای پرهیزگاران که اگر همهی آسمان و زمین را به من بدهند که برگی از دهان موری برگیرم، این کار را نمیکنم، شاید نهایت توان بشری در بیان این مسأله باشد. گفتار ایشان حرفی شاعرانه نیست، حقیقتی است که برای من و تو بیان شده است. شاید بسیاری با دانستن جریان کربلا و آببستن بر خاندان پیامبر حسرت آن را بخورند که چرا در ابتدا آنان آب ذخیرهی خود را به سپاه حُر بخشیدند. شک نکنید که اگر جنگ مغلوبه میشد و این بار آب به دست یاران حسین میافتاد باز همان کار را میکرد. همین اتّفاق در جنگ بین علی و معاویه افتاد. ابتدا لشکر معاویه آب را بر لشکر امام علی بستند ولی با ادامهی نبرد، جای آنها عوض شد و امام به درخواست آب آنها علیرغم اعتراض بعضی یاران، پاسخ مثبت داد. من و شما اگر به جای مسلم بن عقیل در خانهی هانی پشت پرده، امکان قتل ابن زیادی را داشتیم که با نبود او آن همه فجایع به بار نمیآمد چه میکردیم؟
شاید بپرسید که در تمام مثالهای بالا، اگر جبههی مثبت بخواهد پایبند به درستی تمام کارهایش باشد، شانس ادامهی بقایش زیاد نخواهد بود و توسّط نیروهای شریر مغلوب خواهد شد؛ من کاملاً موافقم و یکی از دلایل ناپایدار بودن حکمرانی امامان و شهادت آنان را، همین پایبندی تمام و کمال به راه راست میدانم. حالا انتخاب با ماست که کدام را برگزینیم، بقا به هر قیمتی یا پایبندی به راستی با قبول تمام پیامدهای آن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.