1. فرض کنید یک روز به ایمایان بیایید و این جملات را بخوانید:« شعر مرکّب از ابیات است و بیت یعنی خانه. پیامبر فرموده: قلب المؤمن بیت الله؛ پس هر بیتی خانهی دل است و شعرکه ربطی به مادّهی شعر یشعر عربی ندارد و ازchoir یونانی گرفته شده و خلاف معنای منطقی که در شعور هست به معنای سکر و بیخودی است و ما با این بیخودی با ابیات شعر به آستانه دل فراخوانده میشویم. مولوی نیز برای اشاره به این معنا در شعرش است: پیغمبر که حق فرموده است / من نگنجم هیچ در بالا و پست / در دل مؤمن بگنجم اى عجب / گر مرا خواهى از آن دل ها طلب » چه واکنشی خواهید داشت؟
2. با خواندن این متن از حمیدرضا ابک باز این سؤال در ذهنم تکرار شد که اگر به فرض صنعت یا نظام اجتماعی ما چند دهه- یا در برخی موارد چند سده- از جهان نو عقبتر است، چرا باید اندیشهی ما نیز اینطور باشد؟ درست که بعضی دیدگاههای نوافلاطونی هنوز در دل فلسفهی اسلامی در کنار ما هستند ولی این دلیل نمیشود که از کانت به گونهای سخن بگوییم که انگار آخرین حرف را زده است. باز هم درست که در عالم دانش- آنهم فلسفه- کهنه و نو معنا ندارد ولی آگاهی به انواع انتقادها از یک متفکّر هم الزامی است. به روش ارسطوییان انتقاد فراوان وارد است، از جمله تشبیه سادهانگارانهی تصویر و آینه برای ترسیم رابطهی علم انسان و جهان. امّا آنچه هنوز آن فلسفه را قابل اعتنا میکند، توجّه به یک حقیقت مطلق است؛ حقیقتی کامل که برتر و فراتر از ماست. با جملهی معروف دکارت که من میاندیشم پس هستم، من و اندیشهی من، پایهی درک و اثبات « هستی» قرار گرفت و آن حقیقت قابل اتّکا از برون به درون آمد. این مسأله تشابهی اندک با عرفان شیعی و معرفت نفس دارد ولی همان نیست. در معارف شیعی، انسان به دنبال حقیقت مطلق- یا خدا- از راه نفس است. من ناکاملام ولی میتوانم با پویشی درونی به کمالی نسبی برسم امّا در اندیشهی دوران نو این پویش درونی وجود ندارد. خدای قرون وسطی، خدای کلیسا و خدای کشیشان بود که با نفی آن، مرجعیّت بیرونی نفی شد و جای آن را مفاهیمی مانند وجدان گرفت. به زبان دیگر، نفس انسان در دیدگاه دینی بالقوّه میتواند حقیقت باشد و برای بالفعل کردنش کاری دشوار نیاز است، امّا این تکیهگاه ِبالقوّه و کال، شد مرجع و اتّکای دوران نو. امروز ما در بحثهای هرمنوتیکی و گرایشهای پست مدرن به وضوح، نسبی بودن حقیقت و محال بودن رسیدن به معنای درست یک متن را میبینیم که اوج و انتهای افکار دکارت و کانت است. بدون دیدن این نتایج عجیب نمیتوان سادهانگارانه سنگ کانت را به سینه زد.
3. آن جملات بند اوّل، قسمتی از یک اظهار فضل در مجلسی خصوصی یا فرمایشات بانمک یک وبلاگنویس نیست؛ متنی کوتاه است از دکتر محمّد رضا ریختهگران که در روزنامه ایران چاپ شده است. هر ایما و اشارهای هم اگر از اهل فلسفه صادر شود، جای بررسی دارد و گفتن اینکه این متن کوتاه جستاری علمی نیست، قانع کننده نیست. در این نوشتهی کوتاه، انواع اشتباههای فاحش استدلالی و گفتاری وجود دارد: الف. تمام ریشه یابیهای این متن بر پایهی زبان عربی است، در حالیکه نتیجهگیری متعلّق به زبان خاصّی نیست. بیت در عربی( وفارسی) به یک قسمت از شعر اطلاق می شود ولی در زبانهای دیگر( شرقی، غربی یا همین یونانی)هم همین طور است؟ چرا ریشه یابی در یک زبان باید منجر به حکم صادر کردن برای مطلق شعر شود؟ ب. شعر از شعور نیست؟ چرا نیست و بر پایهی کدام تحقیق زبانی؟ شعر از choir گرفته شده است؟ کی و بر اساس کدام مرجع لغتنامهای؟ به صرف شباهت یک واژه با یک واژه در زبان دیگر میتوان گفت که اینها به هم ربط دارند؟ ج. نامها را افراد بشر میگذارند و این تسمیه چه ربطی به حقیقت اشیا دارد؟ در دوران جدید به شعر معاصر میگویند شعر نو، این دلیل میشود که هر چرندی را که عمودی نوشته شود، مصداق حرفی نو بدانیم؟ د. بیت شعر عربی چه ربطی به حدیث پیامبر دارد؟ بیت در قرآن به مناسبتهای گوناگون استعمال شده است، آیا با اتّکا به هر آیه میتوان بین آن آیه و بیت شعر رابطهای ایجاد کرد و انشایی جدید نوشت؟ هـ. آقای ریختهگران در خطّ دوّم میگویند: شعر از راه بیت فراخوانندهی ما به خانه است[!] قاعدتاً از بیت به خانه نمیروند و از در به خانه میروند. در پایان هم می گوید:« جالب اینکه هر بیت مرکّب از دو مصراع است و مصراع هم لنگهی در است» ایشان فراموش کردهاند که دارند دربارهی بیت حرف میزنند نه « باب». « در» مرکّب از دو مصراع است و هیچ خانهای از دو لنگهی در تشکیل نشده است. و...
4. نوشتهی ریختهگران را به عنوان یکی از بسیار نوشتههای کسانی که ناتوان از درک جهان و رویارویی با آن، به ظنیّات خود رنگ حقیقت میزنند، میتوان بررسی آسیبشناسانه کرد. جالب اینکه اینان خود را منتقد فلسفهی نو میدانند ولی خود به بدترین وجهی، به آن دچارند. ریختهگران یکی از پیروان دکتر سیّد احمد فردید است که علیرغم اینکه این اواخر دربارهی او کم ننوشتهاند ولی هنوز جای بررسی زیاد دارد. فردید که مبدع واژهی غربزدگی است و آل احمد این تعبیر را از او گرفته است، یا پیروانی سینهچاک دارد که با اعجاب از او مینویسند و یا دشمنانی که به خونش تشنهاند و این باعث شده که ما کمتر شاهد پژوهشی بیطرفانه دربارهی او باشیم. فرض کنید این نوع منطق مغالطهوار جملات ریختهگران، پایهی یک فلسفه شود، چه فاجعهای خواهد بود! اگر عمری بود دربارهی فردید، عقاید و پیروانش سر فرصت خواهم نوشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.