دوست عزیز آقای رضایی که مخاطب من در نقد جستارش در رادیو زمانه بود، لطف کرده و نقد نوشتهی مرا فرستاده است. متن کامل مقالهی ایشان را برای سهولت دسترسی اینجا گذاشتهام. نگاهم در این ایما بیشتر متوجّه مقالهی ایشان و نقد من است، هم برای پرهیز از طولانیشدن مطلب و هم اینکه پاسخ آقای بنیصدر نیز به دستم رسیده و آنرا به طور مجزّا بررسی خواهم کرد.
یکم: ایشان چهار مانع را برای فهم اندیشهی بنی صدر بیان کرده است. اوّل نثر ایشان است که آقای رضایی به آن لقب خودجوش و شبه حماسی داده است. من قصد نقد شیوهی نگارش ایشان را ندارم ولی همین قدر میگویم که شاید دور بودن ایشان از فضای فکری ایران باعث شده است که در کتابهایی مانند نقد منطق صوری یا موازنه عدمی، نثر ایشان رنگوبوی سه دهه پیش را داشته باشد که نیاز به تجدید نظر یا ویرایش اساسیتر دارد. همینجا بگویم که نوع سخنان و اصطلاحسازیهای ایشان هم مرا به یاد نویسندگان آن دوره میاندازد. منطق توحیدی، ایدئولوژی قرآنی، آزادی و بسیاری از این عبارات به وفور در نوشتههای نویسندگان جوان آن دوره و عمدةً تحت تأثیر اصطلاحسازیهای شریعتی بود. به نظرم ایشان هنوز از آن جوّ فکری بیرون نیامدهاند. این مسأله با بررسی دو کتاب ایشان که به فاصلهی سه دهه نوشته شده است، روشن میشود. دلایل دوّم و سوّم هم به نظرم صرف ادّعا هستند و باید درعمل ثابت شوند( که برای نگارنده نشدهاند) فراموش نکنیم که تلاش برای آزادی فکری و رسیدن به منطق توحیدی و بینش قرآنی چیزی است که غایت آرزوی همهی ماست ولی راه رسیدن به آن مهم است. آقای رضایی یا جناب بنیصدر نباید انتظار داشته باشند که با تکرار این اسامی و مفاهیم ذیقیمت بتوانند ما را قانع کنند که روششان را بپسندیم. چه بسا کسی مدّعی منطق توحیدی باشد ولی در عمل راه و روش او سر از جای دیگری درآورد. من در نوشتارها و سخنان ایشان چند کلمه در میان، واژهی آزادی را میبینم که بسیار ارزشمند است ولی چگونه؟ با رها کردن فکر از دگمها و پیشفرضها؟ این ها حرفهای نویی نیست و بارها وبارها گفته شده است وآرزوی همه رسیدن به آن است. عجب از جناب رضایی که اینها را حرفهایی نو میپندارد. مانع چهارم را میپذیرم. نام بنیصدر امروز مرادف با بایکوت اوست. چه برای افراد داخل کشور که با عینک سیاست به هر چیز مینگرند و چه افراد خارج از کشور که بینش مذهبی و مستقل او را نمیپسندند. من امّا اگر در یک تقسیمبندی ساده، افکار او را به مبدأ، مسیر و مقصد تقسیم کنم، در یکی با او همراه و در دیگری همدل ولی سومّی را نمیپسندم. مبدأ افکار ایشان تلاشی است که برای رسیدن به استقلال فکری و آزادی از قید و بندهای تحمیلی اطراف و رسیدن به منطق قرآنی است. این آرزوی من و همهی دانشورانی است که دغدغهی دین( بخوان حقیقت) دارند. بخش سوّم مقصد ایشان در دفاع از کیان دین در مقابل اندیشههای وارداتی است مثل نتیجه گیریهای ایشان در بحث پیرامون بشری یا الهی بودن قرآن، که به الهی بودن آن معتقدند. در این بخش علیرغم اینکه استدلال من عین ایشان نیست، امّا نوع جهتگیری ایشان و به نام نوآوری به نفی صریح متن دینی نپرداختن را میپسندم. امّا راه و مسیر ایشان در رسیدن از مبدأ به مقصد را درست نمیدانم و معتقدم، آن آزادی خواهی و نفی استیلای قدرت بر اندیشه را نمیتواند از مرحلهی شعار به عمل درآورد و صرف ادّعا باقی میماند.
دوّم. آقای رضایی با اشاره به نوشتهی من میگوید که من به زعم خود تناقض را در سخن ایشان پیدا کردهام و مگر میشود که او مخالف عقل باشد؟ من دیروز هم گفتم که استفهام انکاری دلیل نیست. پیروان آقای سروش هم میتوانند از من بپرسند که تو دیروز به او گفتهای که از مقدّمات فلسفهی اسلامی بیبهره است، آیا میتوان به کسی که عمری اسفار خوانده است، اینگونه گفت؟ ولی با طرح چنین پرسشهایی کسی از میدان به در نخواهد رفت. من دو جمله از آقای بنیصدر را آوردهام و گفتهام که با هم نمیخواند. شما تنها راهی که دارید این است که سازگار بودن آنها را با هم ثابت و نقد مرا اصلاح کنید نه اینکه با لحنی حق به جانب از من سؤال کنید. تازه من نگفتم که وی« مخالف عقل» است( آن چنان که شما میگویید) بلکه گفتم ایشان جایی عقل را منفعل و جای دیگر فعّال میخواند و اینها متناقضاند. خود آقای بنیصدر در جوابی که نوشته به این مسأله پرداخته است که جوابش را به زمان بررسی نوشتهی ایشان محوّل میکنم.
در مورد عقلشناسی بنیصدر هم نکتههای ادّعایی بیش از استدلال است و متأسّفانه مرا که نمیتواند قانع کند. تقسیمبندی به جداره و هسته بر چه اساسی است و بر اساس چه روانشناسی یا تحلیل عقلی؟ ما میدانیم که انسان عقل دارد و موجودی متفکّر است، هویّت او از جنس عقل است یا نه و چرا این تقسیمبندی صورت گرفته است؟ مجموعهی « است» ها یا دانش انسان از واقع، جهانبینی او را میسازند و مجموعهی « باید» ها ایدئولوژی او را. بر سر رابطهی این دو( یعنی چگونه از « است» به « باید» برسیم) هم نزاعهای فراوانی شده است. این نحوه به کار بردن واژه ایدئولوژی و معلوم نبودن جایگاه جهانبینی، بحث را مبهم و نامعلوم میکند.
در عین حال با نگاه به مجموع بحث، برداشت من این است که منظور ایشان دو ساحت متفاوت اندیشهی ماست: یکی دانستههای پیشین( پیشفرضها، علایق یا...) و دیگری تلاش برای رسیدن به دانستههای نو. اگر بخواهیم از متون دینی مدد بجوییم، پیامبر اسلام میفرماید: لیس العلم بکثرة التعلیم و التعّلُم بل نور یقذفه الله فی قلب من یشاء. آنچه میآموزیم در حقیقت علم نیست چون خود ما به آن نرسیدهایم و خلّاقیّت و نوآوری ما نور و علم حقیقی است. این نور، یا تلاش برای درک نو جهان مقیّد به دانستههای پیشین ماست و تصویری است که در آن آینه میافتد. تلاش افراد بسیاری برای آزاد کردن عقل به این معنا بوده است و این حرف نه تنها حرف نویی نیست که سابقهی بسیار دارد. انواع نحلههای هرمنوتیک از شلایرماخر به بعد به تأثیر پیش دانستهها بر خوانش جدید ما از جهان میپردازند. در ایران هم مدّتهاست که اینگونه بحث ها رواج یافته و اصلاً تئوری قبض و بسط سروش، چیزی جز نظاممند کردن پیش فرضها( وبه قول او فربه کردن ذهن از اندیشههای نو) نیست. مجتهد شبستری هم در بحثهای هرمنوتیکی خود به دنبال این است. در این میان، رهیافت آقای بنیصدر مانند فقهای قدیمی است که آنها هم تا حدّی به این موضوع وقوف داشتند و راه آن را« خالیکردن ذهن» به هنگام اندیشیدن به صدور یک حکم یا ارجاع به اصل میدانستند. امروز این خالیکردن اندیشه دیگر بیمعناست. انسان همیشه محکوم است که با پیش فرض به مواجههی جهان برود. علم ریاضی و علوم تجربی و سایر علوم، پیشفرض ذهنی انسان برای رویارویی با جهاناند. فرضیّهها برای تفسیر جهان ساخته میشوند و با یافتن دلایل متقن، اثبات میشوند و در صورت آمدن نظرّیهی قویتر یا مشاهدهی نمونهی خلف باطل میشوند و این بازی همچنان ادامه دارد و خواهد داشت. آقای بنی صدر نمیتواند منطق صوری را نفی کند مگر آنکه منطق نویی را جایگزین آن کند. از دید من ایشان نه در نقد منطق صوری موفّق است و نه اثری از منطقی نوین در آثار ایشان به چشم میخورد.
نوشتهی آقای رضایی چنان که در پیوند بالا میبینید، دو بخش دیگر هم دارد که به فردا موکول میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.