آنچه از این کتاب، ربط مستقیم به روزگار ما پیدا میکرد بحثی بود که دیروز مطرح شد و باقی کتاب شامل دو بخش دیگر به علاوهی ضمائم است. بخش سوّم، به بحران رهبری و نقش راویان حدیث میپردازد و بخش چهارم به مناظرات کلامی و نقش متکلّمان.
بخش سوّم گزارشی متوسّط از سیر جانشینی امامان به جای یکدیگر و مظلومیّت آنان در مقابل حکّام جور و شیعیان متمرّد و کسانی است که خود سودای امامت در سر داشتند. متوسّط را از آن جهت گفتم که فصلی نه خیلی کوتاه و مختصر و نه بلند است و البتّه اشارهای به کیفیّت آن نیز بود.
رویکرد مدرّسی تلاش برای ارائهی ماوقع بدون جانبداری است که بسیار خوب است ولی واکنش جمعی به کتاب او جز این بوده است. برای مثال همین بخش سوّم را عدّهای با این دید خواندهاند که:« ما فکر میکردیم تاریخ شیعه آشکار و روشن است ولی حالا میبینیم که اصلاً معلوم نیست که واقعاً ترتیب سلسلهی دوازده امام به این شکل باشد و شک و شبههی زیادی در تاریخ در این باره موجود است.» در مقدّمه هم گفتم که خود این کتاب را کسی به من داد که میپنداشت این کتاب وجود امام زمان را زیر سؤال برده و خیلی هم آدم کمسوادی نبود. سوءبرداشت خوانندگان به عهدهی مؤّلف نیست ولی وقتی چنین تفسیرهای نادرستی- خلاف نظر نویسنده- انجام میشود، بد نیست تجدید نظری در نظمدهی به مطالب و شیوهی نگارش آن- با حفظ تمامی جهت گیریها- انجام شود.
کلام ایشان بعضی جاها این مطلب را به ذهن متبادر میکند که از واقعیّت تاریخی بتوان حقیقت را استخراج کرد مثلاً از تشکیک مردم در جانشینی فلان امام، روشن نبودن اصل مطلب دریافت میشود. خوب با این نوع استدلال، کلّ تشیّع را میتوان با جریان سقیفه زیر سؤال برد و همین امروز هم میگویند که اگر امامت علی آنقدر آشکار بود که شما میگویید چرا آن همه مردم- جز چند نفر- به کس دیگری راضی شدند و مگر میشود امر به آن مهمّی را پیامبر بگوید و مردم تخلّف کنند؟
مدرّسی با محروم کردن خود از بسیاری از احادیث- با این توجیه که کار غالیان یا جاعلان است- خود را از منبع بزرگی از معرفت محروم کرده است و اثری از بازبینی و سنجش احادیث در مراجعه به قرآن- یا عقل، اگر سودای تاریخ مذهبنگاری دارد- در کار او نیست. کتابی که نام« مکتب در فرایند تکامل» بر خود دارد، باید بسیار مجهّزتر و پرتوانتر از این به میدان میآمد، آن هم با فرصتی بیست ساله برای بازبینی و تکمیل بحثها. در پایان بخش سه، مقداری از این اشتباهات برداشتی را میتوان با استفاده از کلام مولّف تصحیح کرد ولی هم خیلی مختصر است( مثل اشاره به زراره و کلام او به هنگام مرگ) و هم حدیث معروفی از پیامبر که به دوازده جانشین پس از خود اشاره میکند، در جای نادرستی و در پایان این بخش مطرح میشود. مگر نظم مطالب به ترتیب تاریخ نیست؟ چرا این حدیث که تمام شبههها در جانشینی امامان را زایل میکند در اوایل بحث آورده نشد؟ البتّه در آن صورت نمیشد بحث را به شکل داستانی و هیجانانگیز فعلی روایت کرد. نمی خواهم نسبتی ناشایست به مؤلّف بدهم ولی ایشان شایعات و اختلافات بین فرق شیعه را با شاخ و برگ بسیار بیشتری از تلاش شیعهی اصیل و یاران ائمّه نشان داده است. اکثر اخبار نادرست- از فرزند خوانده بودن امام جواد برای امام رضا تا وجود احادیث مبنی بر اینکه امام هادی کس دیگری را برای امامت در نظر گرفته بود- بدون شرح و جرح آورده میشود ولی روایات مبنی بر تصریح به نام دوازده امام مدام با شکّ و تردید و گمان جعل جاعلان ذکر میشود؛ از کتاب سلیم بن قیس تا دیگر مصادر. اگر قرار بر قضاوت راجع به صحّت و سقم اخبار است- که صحیح نیز همین است-، باید دربارهی تمام خبرها اعمال شود و اگر غرض ارائهی بدون سنجش آنهاست، هیچکدام نباید سنجیده شوند.
ایشان در پاورقی صفحهی 196 باز تأکید میکند که این کتاب، کتاب تاریخ مذهب است و نه علم کلام و منظور من هم نشان دادن مساوی تمام قراین است نه استدلال کلامی. گزارش گرایش شیعه به یک امام، تنها با پیوستن « سواد اعظم» شیعه به او و بسیار خلاصه برگزار میشود حال آنکه دلیل تاریخی میخواهد که با آن همه شک و شبهه، چطور سواد اعظم آنان به او میگرویدند.
در بخش چهارم هم گزارشی بسیار کوتاه از آغاز و شکل گیری علم کلام در شیعه است که اصلاً کافی نیست و به اجمال برگزار شده است. نویسنده در به کارگیری عنصر عقل در تفسیر روایت و راویان خیلی کوشا نیست و گزارش او گزارشی خام و بیتفسیر است. یکی دو جا به مسئلهی عقل اشاره میکند و اینکه امامان به متکلّمان سپرده بودند که از عقل فقط به عنوان جدل استفاده کنند و عقل نباید اساس عقیده قرار گیرد و دین قلمرو وحی است نه عقل( ص۲۱۲). این حکم با این شدّت را روایات اوّل اصول کافی در بارهی مقام عقل با تردید جدّی مواجه میکند.
واقعیّت این است که ما « یک عقل» نداریم تا با دین مطابق باشد یا نباشد و تعداد عقول به اندازهی تعداد آدمیان است. کسی مثل ابن سینا با آن مقام علمی و نبوغ میگوید که من هرچه تلاش کردم نتوانستم معاد را عقلاً اثبات کنم ولی به گفتهی پیامبر ایمان دارم؛ امّا ملّاصدرا معاد را با اصول حکمت متعالیه اثبات میکند. حالا معاد عقلاً اثباتپذیر است یا نه؟ تحذیر ائمّه به فروکاستن دین در محدودهی عقل، یکی ندیدن دین با عقل محدود خود بود ولی این به این معنا نیست که امری غامض، عقلاً برای نسلهای آینده غیرقابل دسترسی باشد، چه رسد به خود امامان که حکیم بودند و رئیس عقلا. همین فروکاستن دین در قالبهای ذهنی چیزی است که خود مدرّسی به آن گرفتار است و مقام ائمّه را آن چنانکه میتواند بفهمد تفسیر میکند، نه آنچنان که هست.
این کتاب میتوانست منتشر شود و اتّفاقی هم نیفتد ولی دو گروه آنرا بر سر زبانها انداختند، یکی کسانی که به نام دفاع از سنّت، قرائتی عادی و معمولی از عقاید را نمیپذیرفتند و دوّم، گروهی که این کتاب را وسیلهای برای عادی نشاندادن امامان دیدند، از کسانی که اصولاً تعلّق خاطری به دیانت نداشتند- و در سخنان اخیر سروش هم از اینکه کتاب وحی، کتاب شعر شده، بسیار شادمان بودند- تا افرادی که با حاکمان فعلی بر سر مهر نیستند و هرچه بتواند عقایدشان را زیر سؤال ببرد، تبلیغ میکنند، این گونه بود که این کتاب بیجهت سیاسی شد و از نقد علمی محروم ماند که جفای در حق کتاب و مولّف او بود. مکتب در فرایند تکامل کتابی عادی است که برجستگی آن تنها در رجوع دقیق- ولی ناقص- به منابع دست اوّل است امّا توان تحلیل دادههای تاریخی و حدیثی را ندارد. بسیاری از مراحل تاریخی یاد شده در کتاب را میتوان در کتب تاریخی که پیش از این نوشته شده است، یافت ولی رسانهای شدن این کتاب، عوام اهل علم را به این باور رساند که گویی حدیثی ناشنوده را یافته است و رفت آنچه رفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.