بهاءالدّین خرّمشاهی مقالهای نوشته در دو قسمت(1 و 2) که پاسخی باشد بر گفتههای اخیر عبدالکریم سروش. آن چنان که خود گفته، از تعابیری که به کار برده پشیمان است و عذر تقصیر میخواهد و شاید بتوان این دو مقاله با لحن احترامآمیز را جبران مافات- یعنی آن سخنان تکفیرگونه- بدانیم. من خود شاید اوّلین کسی بودم که به نوشتهی سروش – در حدّ یادداشت سادهی وبلاگی- واکنش نشان دادم و جماعت تازه پس از سخنان مجید مجیدی و رسانهای شدن آن بود که به صرافت مقالهنویسی افتادند و این خود نیز از طنز روزگار است. قصد پرداختن کامل به نوشتهی خرّمشاهی را ندارم خاصّه آنکه آن قدر که لازم بوده در نقد سروش نوشتهام( ۱ و۲ و ۳) و از مجموع آنچه نوشتهام، نظرم دربارهی جزئیّات نقد خرّمشاهی معلوم میشود ولی به اختصار چند نکته را مینویسم.
1. پیشتر گفتم که بهترین راه نقد یک متن را بررسی انسجام محتوایی و یافتن تناقضهایش میدانم. کسی پنداشت که من به دنبال عیبجوییام ولی منظور من دیگر بود. از آنجا که قرآن یکی از دلایل اعجاز قرآن را بیاختلاف بودن آن میداند و هرآنچه از سوی خداست را دارای اختلاف میداند( نساء-۸۲)، میتوان این را دریافت که هر متن بشری به تناسب دوری یا نزدیکی به قرآن- یا حقیقت- دارای اختلاف میشود؛ پس آنچه گفتم عیبجویی نیست بلکه نوعی روش یا متد است. خرّمشاهی گاهی به اثبات و گاهی به نفی پرداخته است.
2. ایشان میگوید که سروش به قرآن و گفتار پیامبر رجوع نکرده که به نظرم بتوان برای آن از زبان سروش جوابی یافت که این هر دو خود موضوع بحثاند و شاید از دید وی دلیل بر چگونگی خود نمیتوانند باشند- به خلاف نظر مرحوم طباطبایی که قرآن را آشکارگر و مفسّر هر چیز میدانست حتّی خودش- ولی امامان شیعه که دیگر نه خود خدایند و نه رسول او و میتوان ادّعا کرد که از«بیرون» به موضوع نگاه میکنند و این ایراد به سروش و شبستری و سایر کسانی که نام روشنفکر دینی بر آنان مینهند این است که اصولاً احادیث گرانقدر امامان شیعه در سخنان آنان بازتابی ندارد تا بدان حد که اگر کسی بدون پیشینهی ذهنی، متنی از آنان بخواند و فکر کند که از اهل سنّتاند، جا دارد. کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین بیش از پانصد صفحه است ولی چرا یک روحانی شیعی جعفری حتّی یک بار نام جعفر صادق را نیاورده است؟ طبعاً منظور من استفادهی کلامی نیست ولی میراث گرانقدر آنان را به عنوان حرفهایی حکمتآمیز نیز نمیتوان بررسید؟
3. محکم و متشابه یا عوام و خواص یا غیب و شهادت، مفاهیمی نسبی یا تشکیکی هستند. کسی مثل من بیش از جلو پایش را نمیتواند ببیند و کسی مثل علی(ع) میگوید اگر پرده برداشته شود ، ذرّهای به یقین من اضافه نخواهد شد، یعنی هرآنچه برای شما ناپیداست برای من پیداست. این یعنی غیب ما شهادت علی مرتضاست. آیات محکم و متشابه هم همین است، برای پیامبر و امامان تمام آیات محکم بودند و برای دیگران به نسبت دانششان آیات متشابه کم یا زیاد میشود. جزو عوام یا خواص بودن هم همین است و کسی که نسبت به فروتر از خود جزو خواص است در قیاس با فراتر از خود عامی است. این را گفتم تا هم اشارهای به نفی قطعیّت خرمشاهی کرده باشم که ما در قرآن فلان مقدار محکم و فلان مقدار متشابه داریم و هم ایمایی به سروش که گفته من به ایمان عوام اعتقاد ندارم که خیلی مطمئن نباشد خود از خواص است.
4. نویسنده دو سه جا در مقاله آورده که من مقالهای در موافقت با سروش ندیدم. آگاهاندن ایشان از نقد گنجی برای کسانی که به ایشان دسترسی دارند لازم است از سه جهت. اوّل اینکه نوشتاری در موافقت با سروش بخوانند و دوّم اینکه بخش دوّم مقالهی گنجی به بحث تکفیر و سخنان خرّمشاهی برمیگردد که لازم است خودش به آن جوابی بدهد چون مستقیماً راجع به اوست و سوّم- و مهمتر- اینکه گنجی بسیاری از عقاید سابق خرّمشاهی را به عنوان دلیل صحّت و درستی سخنان سروش آورده است، از جمله بحث وجود جن در قرآن. در نقدی که بر سخنان گنجی داشتم بیمجامله بر خرّمشاهی به خاطر سخنان سستش خرده گرفتم و گفتم که بد نیست اسم خود را در صدر لیست قرآنستیزان- به قول خودش- بیاورد( ۱ و ۲ و ۳). خرّمشاهی از سخنان گنجی و نقد آنان نیز اگر باخبر شود بد نیست.
5. گرچه هنوز که هنوز است من آن استواری لازم را در دفاع از اعجاز قرآن در خرّمشاهی نمیبینم( مانند بحث انشقاق قمر یا تشبّث به علوم بلاغی برای توجیه –یا فروکاستن- معانی قرآن یا دارای غثّ و سمین دانستن قرآن و آیهی تبّت یدا) ولی گفتن شجاعانهی اینکه برخلاف سروش و همفکرانش که فرهنگ زمانه را در قرآن فاعل یا فعّال میدانند، میگوید که من آنرا قابل و خداوند را« مطلقاً فعّال» میدانم، قابل تحسین است . آنچه من از این عبارت میفهمم، تصحیح عقاید پیشین – که گنجی از آن استفاده کرد- است. امیدوارم با مطالعه مقالهی گنجی و اینکه خرّمشاهی نشان داده است که جرأت و شجاعت ویرایش خود را دارد، آن سخنان را که منجر به خدشه وارد کردن به قرآن میشد، تصحیح کند.
6. سبحانی با این توجیه از ادامهی گفتوگو با سروش سرباز زد که ممکن است ایشان باز هم به امثال مکارم شیرازی توهین کند. من این استدلال را قبول ندارم چون گناه دیگری ربطی به او ندارد و تازه اگر قرار به اختیار بین توهین به علما و دفاع نظری از قرآن یا دفاع نکردن از قرآن و توهین نکردن باشد، من اوّلی را ترجیح میدهم که شأن قرآن از شأن علما بسیار بسیار افزونتر است. سروش در دو نامهای که به سبحانی نوشت لغزشهایی فلسفی و کلامی داشت که اگر آن دو نامه نبود، این معایب نیز آشکار نمیشد. امیدوارم این پاسخ سروش مقدّمهی گفتوگویی ادامهدار بین خرّمشاهی و سروش شود تا هم جامعهی علمی ما از آن بهرهی کافی ببرد و هم نشان دهیم که توان گفتوگوی علمی مستمرّ بیقهر و عتاب را داریم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.