1. پسوند ِ« ملّی» را بعضی به این نیّت به کار میبرند که کار« نظر پاک خطاپوش» را بکند. از این دیدگاه، سینمای ملّی یعنی آن سینمای آرمانی که بیانگر روح ایرانی است؛ هم کیفیّت دارد و هم جایزه میگیرد و هم برفوش است، حالا فرض کن مثل بعضی استادان سینمای ژاپن. با این حساب صدی نود و پنج درصد( کم گفتم؟) فیلمهای ایرانی از این دایره خارجند و غیر ملّی. بر همین قیاس بگیر، تآتر ملّی و داستان بومی( همان ملّی) و موسیقی و باقی چیزهای خوب ملّی.
بیضایی جایی آب پاکی روی دست کسی که از او تعریف سینمای ملّی را پرسید ریخت و گفت، سینمای ملّی؟ به گمانم تمام فیلمهای ایرانی را که « با هم ببینیم» میشود سینمای ملّی. او همانجا یا جای دیگر هم به اخلاق ایرانی و نوع نگاه مقدّسشمار ما به آن اشاره کرد و گفت وقتی این حرفها را میزنید، حساب معتادان و کیف قاپهایی که الآن بیرون از اینجا و در کوچهی پشتی این محل ولو هستند را هم داشته باشید، آنها هم داخل بازی هستند.
2. مهرزاد دانش در آخرین شمارهی ماهنامهی فیلم(381) از بستن وبلاگش میگوید که یک سال است در آن نمینویسد و با استدلالهایی آشنا- که بعضاً خود من در ایمایان، تندترش را نوشته بودم- میگوید که عرصهی رسانههای کتبی را بهتر و آزادتر میبیند و مخاطبان وبلاگها نه تنها شوقی به بالاتر رفتن از حدّ خود ندارند بلکه گاه با واردشدن در پرسش و پاسخهایی بیپایان و مجادلهجو تو را نیز با خود غرق میکنند.
تمام آنچه او نوشته را من تمام و کمال تجربه کردهام. طبعاً حکایت من که عیّار گوشهپسندی بیش نیستم با او که با نام اصلی مینویسد و خارج از وبلاگستان شناخته شده است، یکی نیست؛ امّا او را دعوت میکنم که نگاهی هم به آن کوچهی پشتی که بیضایی میگفت بیندازد. مخاطبان او و تمام کسانی که در عرصهی فرهنگ هستند، آنها را هم شامل میشود و محروم کردن خود از دیدن آن نود و پنج درصد باقیمانده، اصلاً کار درستی نیست. علاوه بر اینکه خطر ِتکگویی، نویسندهی مطبوعاتی را به شدّت تهدید میکند. یکی از پیشکسوتان ایشان جملهی معروفی دارد که « نقد، جواب یا اعتراض ندارد» ( ترجمه: یعنی من میگویم ولی تو ساکت باش) این دیدگاه، نقد را گفتمانی عمومی که از سوی هر کس و با هر مایه دانش و ادب قابل عرضه است نمیداند و میپندارد که ملک کس یا کسانی است که نام« منتقد» بر خود دارند. وبلاگنویسی این تجربه را به فرد میدهد که صدای مخاطب- از فرهیخته تا دیگران- را بشنود و از لاک خود بیرون بیاید؛ این خیلی از آن یکی دو فیلمی که او میتواند در وقتی که برای وبلاگ میگذارد ببیند، مهمتراست. دو فیلم کمتر یا بیشتر خیلی مهم نیست ولی محروم شدن از نظرات دیگران چرا. اگر او همّت بیشتری از من داشته باشد و بتواند با دوستان منتقدش پیوندهایی دائمی تشکیل دهد و مدام، یکدیگر را نقد کنند که دیگر نور علی نور.
3. در راستای نگاه به کوچهی پشتی، این مطلب را از یکی از وبلاگنویسان خواندم و متأسّف شدم. نویسنده که از دید خود واجد دو ویژگی لازم برای نوشتن این مطلب است( ر. ک به مقدّمهی این یادداشت و ایرادهایی که به گفت و گوی او با دو شاعر دربارهی شاملو گرفتهاند) متوجّه شده که شاملو به« او» چند دروغ گفته است و دروغها را یکی یکی افشا کرده است. آقای عاطف راد ظاهراً موضوع را زیادی جدّی گرفته، جوابی ناقص دادهاست. به نظرم این همه زحمت نیاز نبود. دروغ یعنی حرف خلاف واقعی که گوینده خود بداند راست نیست؛ مثلاً شاملو بداند که حافظ مذهبی است و بگوید نبوده است ولی اگر شاملو حافظ را از دید خود بیدین بخواند یا فردوسی را تحریفگر تاریخ- که با هر دو مخالفم- « اشتباه» کرده است، نه اینکه« دروغ» گفته باشد. عشق شاملو به آیدا هم شخصیتر از آن است که قابل داوری باشد، اگر اصولاً شعر را بتوان با چنین معیارهایی سنجید یا چنین چیزی لازم باشد. از گسترش فرهنگ زردنویسی- یا پیروی از شعار ازلی ِ« بدنامی بهتر از گمنامی است»- تا سایتها، خبرگزاریها و رسانههای کتبی و غیرکتبی بیمناکم. بله، گفتم که باید به کوچهی پشتی نگاهی انداخت ولی این کوچه دارد تمام گسترهی فرهنگی ما را – اعم از دولتی و غیر دولتی، مذهبی و غیرمذهبی، با حکومت و برحکومت- اشغال میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.