10- پیوند ناگسستنی نظر و عمل.
پیمودن راه دراز بین نظریّهی درست تا عمل صحیح یا یافتن چارهای که نقشهی راه، ما را با اطمینان بیشتری به مقصد برساند، دلمشغولی همهی علوم غیرتجربی است. دیگر علوم نیز گرچه نام غیرتجربی بر خود دارند ولی باید راهی برای به تجربه گذاشتن فرضیّههای خود داشته باشند و لااقل همین نکتهی ساده را بپذیرند که اقناع فردی یا جمعی و استدلال نظری برای پایبندی تام و تمام به آنچه پذیرفتهاند اصلاً و ابداً کافی نیست و میوهی درخت« یکی» از بهترین معرّفهای خود ِدرخت است.
در مشروطیّت نیز آنچه بین عالمان اختلاف انداخت، دیدن تفاوت بین آنچه میپنداشتند و آنچه میدیدند بود. گروهی که در سودای درانداختن نظامی کاملاً اسلامی بودند، میدانداری کسانی را که تقیّدی به دین نداشتند نمیپذیرفتند و عدّهای نیز میان بد و بدتر یا موضع موجود و وضع سابق، گزینهی اوّل را انتخاب کردند زیرا که نبود یا محدودشدن یک قدرت قاهر و مستبد را در اولویّت میدیدند.
روح حاکم بر نوشتههای چندگانهی« داستان ناتمام مشروطه» به سوی آخوند خراسانی و طرفداران مشروطه گرایش دارد ولی اینجا نیز مانند هر بحثی امّا و اگر وجود دارد خاصّه آنکه قصد قیاس آن زمان با این زمان باشد. به نظر من حتّی دیدگاه مرحوم شیخ فضلالله نیز امروز میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد تا دیدگاه ایشان را چه تفسیر کنیم. اگر یکی از مهمترین مؤْلّفههای فکری او را این بدانیم که طرح حکومتی- هرچه باشد چه مشروطه چه حکومت فقها- باید در مرحلهی عمل نیز خسارت و خرابی به بار نیاورد و گرنه باید در آن شک کرد یا جلوش را گرفت یا اصلاح کرد- گرچه بسیار نیز مستدل به نظر بیاید یا عالمانی بزرگ آنرا امضا کرده باشند-، به این دیدگاه امروز بسیار نیازمندیم.
امروزه تئوریسینهای فقه حکومتی ما از آنچه میپندارند صحیح است، هیئت مقدّس غیر قابل نقدی ساختهاند که هرقدر در مرحلهی عمل نتایج ناگواری داشته باشد- اگر اصلاً آنچه من و شما ناگوار میدانیم، آنان نیز بدانند- به آن نمونهی آسمانی خللی وارد نمیشود. گاه میتوان خطایی را نادیده گرفت یا منتقدی را ساکت کرد یا حقّی را احقاق نکرد چون ممکن است آن نمونهی مثالی ضربه ببیند؛ چنین است که پارادوکس موجود شکل میگیرد:« حکومت را برای استقرار عدالت تشکیل میدهیم ولی اگر لازم باشد جایی عدالت را نادیده میگیریم تا حکومت پابرجا بماند»!
مخالفان از حکومت بیرون رانده میشوند، رأیگیریها روز به روز فرمایشیتر میشود، تقلّب در انتخابات تحت شرایطی جایز یا واجب میشود، زنی در زندان کشته میشود و قاتل آزاد میگردد و مطبوعات نیز مجبور به سکوت میشوند، دختر پزشکی در بازداشت به « دار ِخودکشی» آویخته میشود و بسیاری از اموال مردم توسّط نزدیکان حاکمان حیف و میل میشود و کسی حقّ اعتراض ندارد و افشاکنندهی هر مفسدهای ناگهان دارای پیشینهای عجیب و غریب میشود. فرزند بنیادگذار انقلاب به طرز مشکوکی با فتوا و اجازهی مجتهدنمایان از بین میرود ولی فرزند تولیت آستان قدس رضوی در ابتدای جلسهی محاکمهی خود با استهزا به قاضیی که از او تقاضای جواب دادن به اتّهامهای خود میکند میگوید:« کسی که به ما نریده، کلاغ کون دریده» و البتّه کسی را یارای روبهرو شدن با آنان نیست، چه رسد به بازداشت یا مجازات و احقاق حق.
بیشتر تحلیلگران، شیخ فضلالله را مخالف دموکراسی و مشابه بعضی روحانیان حاکم فعلی میدانند ولی من با این دیدگاه موافق نیستم. آنچه که تا به حال ندیدهام کسی بگوید - و عقیدهی من است- این است که شاید اختلافهای زیادی با نظرات او داشته باشیم ولی اگر امروز شیخ فضلالله نوری زنده بود به هیچ وجه موافق نظام فعلی نبود، زیرا نمیتوانست ناراستیهای موجود را ببینید و دم برنیاورد که چون در حاقّ واقع، فلان تئوری درست است پس هر خرابی به بار بیاورد، اشکالی ندارد زیرا درستی آن نظریّه در جای دیگری ثابت شده و مسلّم است. یکی از ایرادهایی که میتوان به اصلاحطلبان گرفت این است که آنقدر که به دنیای تئوریها اهمیّت دادند- که آن نیز کم بود- به دنیای واقعی بها ندادند. برای اثبات قبح قتل و لاپوشانی ِآن، نیازی به تئوریپردازی نیست و با همین عقل فطری بشری میتوان آنرا شناخت و محکوم کرد. منظورم این است که با همین تئوری حاکم بر قانون اساسی، بسیاری از کارها غیرقابل توجیه است و تغییر قانون اساسی سنگ بزرگی است که نمیتوان آنرا به راحتی بلند کرد. این یکی دو جملهی پایانی را به اشاره گفتم تا نیاز به ایمای دیگری نباشد و مطلب را همینجا به پایان برسانم. شک ندارم که اگر کسی مانند شیخ فضلالله امروز بود آنچنان سر به اعتراض برمیآورد که- نه لزوماً با طناب دار بلکه به شکلی دیگر- صدایش خاموش میشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.