شاید اگر نام جرج حسین اونیانگو اوباما در ابتدای کتاب« رؤیاهای پدر من» نوشتهی باراک اوباما نیامده بود، میشد یافتن یک برادر26 سالهی فقیر در کنیا برای نامزد ریاست جمهوری آمریکا را به حساب یکی از دهها شایعهی روزمرّهی عالم رسانهها گذاشت. امّا مصاحبهی خبرنگار« ونیتی فیر» که یک روز را با او به سر برد خیلی زود نام او را بر سر زبانها انداخت.
پدر اوباما چهار همسر و هشت فرزند داشت. آئوما و آبونگو را همه میشناختند، دیوید هم که در سانحهی رانندگی کشته شده بود و دو خواهر و برادر دیگر در چین و لندن زندگی میکنند و کاری به کار برادر سناتورشان ندارند. جرج اوباما پس از سالها خیابانخوابی اکنون در آلونکی دو در سه متری در نایروبی کنیا زندگی میکند.
طبق معمول این خبر میتواند بسته به اینکه توسّط چه کسی تفسیر میشود رنگ و بو بگیرد که:« بله، روشن شد که اوباما با خانوادهی خود چگونه رفتار میکند، وقتی او به برادرش کمک نمیکند چگونه میتواند به ما کمک کند، وقتی او از حال جرج خبر ندارد چطور میتواند از ما خبر داشته باشد؟» یا «میبینید که اوباما با تلاش به چه جایگاهی رسیده است؟ و تنها اوست که درد فقرا و محرومان را میداند نه مک کین»
ورای این مسائل بازی سرنوشت را ببینید که چطور دو برادر از یک پدر به خاطر شرایط زیستی و تربیتی میتوانند با معیارهای مادّی، در اوج یا در کف دنیای امروز ما باشند. به این میاندیشم که هماکنون در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین چه جرجهایی هستند که میخواهند به باراک تبدیل شوند ولی فقر و نبود امکانات چنین مجالی به آنها نمیدهد. شاید هم ایراد از من باشد که نمیتوانم درک کنم چرا میلیاردها دلار به راحتی خرج ساخت اسلحهای پیشرفتهتر یا اشغال کشوری میشود ولی جرجهایی که میتوانند باراک شوند باید با ماهی کمتر ازیک دلار در ماه سر کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.