به نوشتههای پیشین گنجی از آنجا که به موضوعهایی مهم یا قابل مناقشه میپرداخت( شریعتی، قرآن، همجنسگرایی) با تفصیل پرداختم و طبعاً الزامی نیست که تمام نوشتههای کسی را نقد کنم؛ برای همین میخواستم منتظر بمانم که نوشتههایی را که با نام« قرآن محمّدی» آغاز کرده است، تمام کند تا ایمایی دربارهاش بنویسم. امّا نوشتهها متعدّد شد و ربط چندانی نیز بین آنها نمیبینم تا مثل سابق شمارهگذاری کنم، پس هر نوشتار را جدا برمیرسم خصوصاً که ایماهای دنبالهدار پیدار گمشده هم شروع شده است.
به برخی شگردهای نویسندگی او پیشتر اشاره کردم و اینجا نیز به مناسبت یادآوری میکنم. صرف نظر از محتوای استدلالهای او میتوان این را در نظر داشت که چگونه و از چه راههایی فردی ممکن است سعی کند حرف خود را به کرسی بنشاند و نقد خود را موجّه بنمایاند. این شگردها را من و شما نیز به راحتی ممکن و محتمل است که جای دیگر و ناخواسته به کار ببریم، پس مشکل جمعی است و رفع آن همّت میطلبد چون گنجی نشان داده که گوشی برای شنیدن نقد طرز نادرست استدلالش ندارد و گرنه لااقل مشکل ارجاعها و انتسابهای غلط خود را به افراد و کتب حل میکرد.
خوانندگان ایمایان را طبقهی تحصیلکرده تشکیل میدهند که در رشتهای یا مشغول تحصیلند یا به پایان رساندهاند؛ دوستان به راحتی با مراجعهی به بخشهای نظری رشتهی خود میبینند که انواع فرضیّهها و نظرات وجود دارد و طرفداران هرنظر برای خود دلایلی دارند و با دیگران وارد جرّ و بحث و مناقشه میشوند و این بازی همچنان و برای همیشه ادامه خواهد داشت. علوم دینی از فقه و کلام تا فلسفهی اسلامی و حتّی عرفان دارای شاخهها و شعب فراوان است و نظرات مجتهدان و صاحبنظران در آن بسیار متفاوت است ولی این دلیل نمیشود که ما با وانمود کردن به اینکه یک قرائت رسمی و تحمیلی از دین وجود دارد و بعد آوردن نظرات جایگزین برای کسانی که آگاهی زیادی به متون دینی ندارند، آموزههای دینی را غیریقینی و متزلزل نشان دهیم.
گنجی در بند اوّل نخستین نوشتار خود مینویسد که هر دینی گزارههایی دارد که صدق و کذببردار است. سؤال گنجی: آیا آن گزارهها قابل اثباتند؟ و آیا میدانید بعضی گفتهاند که آن گزارهها را اثباتناپذیر میدانند؟ نه سؤال اوّل- آنهم با آن لحن حق به جانب- امتیازی به نفع اوست( چون خیلی ساده مثلاً من میتوانم بگویم: بله!) و نه آن« بعضی» حرفشان درست است، چون در مقابل آنها هم« بعضی» دیگر هستند که میگویند هست. در ادامهی آغاز نوشتهای که سعی میکند بسیار کوبنده باشد، گنجی دو لغزش دیگر مرتکب میشود. ابتدا به عنوان مثال ابن سینا را میآورد که اشتباه است چون بحث بر سر قابل اثباتبودن یا نبودن-همهی- گزارههای دینی است و ابن سینا کسی است که بسیاری از گزارهها مانند توحید و نبوّت را مستدل کرده و فقط از اثبات یک چیز ناتوان مانده است. اشتباه بدتر اینکه ابن سینا نگفته نمیتوانم معاد را اثبات عقلانی کنم بلکه گفته است که نمیتوانم « معاد جسمانی» را اثبات عقلانی کنم و تفاوت این دو تا، تفاوت توحید تا کفر است. کسی که معاد را قابل اثبات نداند یعنی اینکه پس از مرگ عقلاً نمیتوان ثابت کرد که انسانی هست و جاودانگی و حیات اخروی ولی کسی که بگوید معاد جسمانی قابل اثبات نیست، یعنی معاد هست ولی من نمیتوانم ثابت کنم که روح پس از مفارقت دوباره به جسم مادّی برمیگردد. ملّاصدرا هم که معاد جسمانی را اثبات کرده ، ترفندی زده است و جسم ما در آخرت را نه این جسم خاکی بلکه جسم مثالی معنا کرده است که همین عقیدهاش باعث شده که مورد نفرت معارفیها یا تفکیکیان مشهد قرار بگیرد و او را زندیق بدانند و تکفیر کنند. چنین لغزشی در انتساب عدم اثبات معاد به کسی که رسالهای به نام« مبدأ و معاد» دارد میتواند یک فرد را در محافل علمی از ارزش ساقط کند ولی گنجی خیالش راحت باشد که در اینترنت و سایت زمانه هر مهملی را به عنوان نواندیشی دینی میتواند منتشر کند.
در ادامه به دو شاخهی عقلگرایی]حدّاکثری[ و ایمانگرایی میپردازد و اشارهای به شاخهی سوّم و معتدلتر عقلگرایی انتقادی که در پی ارزیابی و اثبات محدود گزارههای دینی- به جای اثبات قطعی و همگانی- و نقد مدام خود همراه با آگاهی به ناتوانیهای عقل بشری است، نمیکند.
یکی از مشخّصههای نوشتههای گنجی پرهیز از اتّخاذ یک شق بحث یا گزارهای خاص است چون میداند که به هرحال برایش پایبندی به همراه خواهد داشت؛ اینجا نیز عقلگرایان را با یکی دو نقل قول رد میکند ولی نمیگوید ایمانگرایی به نظرم معقولتر است یا آنرا قبول دارم و ایمانگرا هستم. ایمانگرایی تا جایی برایش کاربرد دارد که عقلگرایی و وحیانی بودن قرآن و ختم نبوّت و ... را به زعم خود اثباتناپذیر نشان دهد و در صورت لزوم تغییر موضع دهد و برخی از عقاید ایمانگرایان را نفی کند. چه نشانهای از سرگشتگی و ترس و لرز کرکگور در گنجی هست؟ ایمانگرایی خود با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند که تنها یک نمونهی آن همین گزارهایست که گنجی آورده:« ایمان به خدا نیازی به پشتوانهی عقلی و دلیل و گواهی ندارد» پس چرا باید به خدا ایمان داشته باشیم؟ فرق خداباوری و خداناباوری چیست؟ چرا باید کسی بگوید که اگر با استدلال به خدا رسیدیم، استدلال را پرستیدهایم نه خدا را؟ اگر عقل و استدلال راهی باشد که خدا برای رسیدن به خود گذاشته باز هم استفاده از آن پرستیدن استدلال است؟ آنچه کرکگور در زمینهی ایمان مسیحی میگوید در اسلام و آن همه دعوت به تعقّل(با هر معنای متصوّر برای عقل) نمیخواند. در قرآن ، آن همه« أفلا تعقلون» نیامده که حالا کسی به نام اندیشهی اسلامی بگوید عقل ناتوان از اثبات گزارههای دینی است.
اشعار مولوی را بارها و بارها در تخطئهی عقل شنیدهایم. او در مقام یک سالک و کسی که در پی رسیدن به حقیقت است، کسانی را که میگویند با استدلال ِتنها میتوان به آن رسید نقد میکند. تمام عارفان حتّی فیلسوفانی مانند مرحوم طباطبایی نیز چنین بودهاند و گرنه « رسالةالولایه» را نمینوشت و در آن به زاهدان طعنه نمیزد؛ حال آنکه خود اوّلین عقلگرای اسلامی معاصر بود ولی این عقل، نقشهی راه است و نقشه پای رفتن میخواهد که با مجاهدهای خاص به دست میاید نه صغری و کبری چیدن. اگر کسی بگوید که نه، همین استدلال« کافی» است، این ادّعای کافی بودن را باید رد کرد نه ناتوان بودن عقل از شناخت خدا و حقیقت را. گنجی به ملّاصدرا و طباطبایی رجوع نمیکند چون گیر میافتد پس به نقل قولی تحریفشده و ناقص از مولوی بسنده میکند و آرای فقیهی مانند بهائی و فیلسوفی مسیحی مانند کرکگور و عارفی چون مولوی و بسیاری دیگر را با هم میآمیزد بیآنکه خود موضعی بگیرد. او در ادامه انتقادهایی را به ایمانگرایان وارد میکند بدون آنکه معلوم شود چرا از آرای ناقص آنان برای نقد عقلگرایان استفاده کرده است.
گنجی در پایان بیآنکه ابتدا اسمی از عقلگرایی انتقادی آورده باشد آنرا با ارائهی توضیحات ابتدایی منطق و معرفتشناسی و توجیه گزارهها و صدق و کذب آنها مطرح میکند ولی در تعریف آن دچار اشتباه میشود. عقلگرایی انتقادی درست مانند عقلگرایی حدّاکثری با تمام توان در پی اثبات عقاید دینی است ولی آن اثبات را وابسته به شخص ثابتکننده میداند و میگوید که همان استدلال ممکن است که نتواند کس دیگری را قانع کند گرچه باب گفتوگو همچنان باز خواهد بود. البتّه چنین عقلگرایی گزارههایی را خواهد یافت که قابل اثبات مستقیم عقلی نیستند- مانند تعداد رکعات نمازها در اسلام- ولی به آن نیز خواهد پرداخت و با واسطه و از طرق دیگر( اثبات توحید- نبوّت- ثقهبودن حدیث) آنرا مستدل میکند. این با آنچه گنجی میگوید منافات دارد.
انتقادی بودن ِعقلگرایی انتقادی، به متفاوت دیدن افراد و محقّ دانستن آنان در داشتن عقاید ِمتفاوت است امّا گنجی مانند کسانی که عقیدهی دینی خود را بدیهی و لازمالقبول برای همه میدانند، میخواهد غیرقابل اثباتبودن گزارههای دینی را با همین سازوکار به همه بقبولاند؛ محتوای گفتهی او با آنان- یا گذشتهی خود- فرق میکند ولی روش همان روش است. بد نیست تعریف عقلگرایی انتقادی را از کسی بپرسد تا با مثالهایی پیش پاافتاده واشتباه موجب مضحکهی خود نشود. او هدف خود را چنین نوشته است:« در سراسر سلسله نوشتار حاضر، ما در دلایل صدق مدّعیات خدشه وارد خواهیم کرد، نه اصل صدق و کذب مدّعیات» خدشه وارد کردن در مدّعیات دینی راه بسیار بهتری دارد که گنجی با عقلگرایی انتقادی ِابداعی خود به آن نخواهد رسید. نام کاری که او میکند نقلگرایی عقلانینماست چون تنها به آوردن دلبخواه آرای مخالفان هر عقیده به عنوان مهمترین ترفند خود دست میزند و البتّه در همان نقل قول هم دچار اشتباه میشود.عقلگرایی انتقادی، روش شناخت و تأیید دین است به شکل مدرن و کارآمد آن و توجّه و گفتوگو با رقیبان دیگر که بیشتر ملحدان یا سایر ادیان هستند نه کسی که هدف خود را« خدشه وارد کردن» در دلایل صدق مدّعیات دینی میخواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.